آتشي که به خاکستر نشست نگاهي به رمان خاک سرد اثر فياض زاهد
تحلیل |
احسان مکتبي
درخت هايمان را به سرخي نشانديد
نه با گل هاي زنبق و سوسن
با قطعه هاي بريده دشمنانم گويا
من چگونه خوب باشم
در حالي که دوستي با دشمنانم را نياموخته ام
آن که مي خواست بر سروها گل بنشاند
خشم و کينه و حرمان حراج کرده است
ما گويا مردمان مهرباني بوده ايم
اين آيا خواب است يا کابوس؟
از متن کتاب / خاک سي و دوم
رمان خاک سرد است نوشته دکتر فياض زاهد، نويسنده، سياست پژوه و فعال سياسي اصلاح طلب است که به وسيله نشر ثالث وارد بازار نشر شده است. رمان چهار صد و چهل صفحه اي که روزگار دو نسل از جوانان پر جوش و خروش بندر پهلوي(انزلي)را روايت کرده است، جواناني که براي اصلاح جامعه، بر اساس تصورات و توهمات درست يا نادرست در مبارزه با رژيم پهلوي حاضر بودند و سپس آنها که با جريان انقلاب اسلامي همراه شده بودند به جنگ رفتند، برخي مانده اند و برخي بر سر آرمانهايشان جان داده اند و نويسنده رمان يکي از همان ايده اليست ها و انقلابيون اوليه است که مانده است و کوشيده است در رمان تجربيات و انتخاب هاي خود و هم نسلانش را بي پيرايه روايت کند، رمان در واقع تبار شناسي انقلاب اسلامي در بندر پهلوي است و نگاهي آسيب شناسانه به انقلاب اسلامي ايران دارد و با بررسي همه زواياي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي انقلاب اسلامي اين پرسش را طرح مي کند که آيا راه بهتري براي انتخاب بوده است؟ لازم به ذکر است اين تحليل و گفت و گو پيشتر در ششمين شماره کتاب نامه منتشر شده است.
چرا ادبيات؟
هنر و ادبيات براي لذت است، اما تنها لذت نيست که به هنر و ادبيات هويت مي دهد، بلکه آنچه لذت را ماندگار مي کند فهمي است که در وراي لذت متن به مخاطب انتقال داده مي شود، اين متن گاه يک نمايش است. گاه يک فيلم است و گاه يک شعر، ولي هر چه که هست متن بايد لذت و فهم را توامان با خود داشته باشد تا بتوان نام اثر هنري بر آن گذاشت و الا نام آن هر چيزي هست جز متني ادبي و هنري.
رمان يک نوع ادبي است که داراي اصول خاصي است، اين اصول علاوه بر مهارت ها و تکنيک هاي نوشتاري شامل طرح مساله، هول و ولا، ترديد افکني و طرح پرسش، گره افکني، اوج و پي رنگ است. نويسنده بايد بتواند چنان سوژه را طرح نمايد و با ايجاد پرسش، مخاطب را در پي خود بکشاند که مخاطب بعد از آغاز مطالعه، خود را بخشي از ماجرا بداند و با نويسنده در کوچه پس کوچه هاي رمان همراه شود، اينکه چگونه نويسنده اي بتواند مخاطبان را با خود همراه کند بسته به ميزان هول و ولاي داستان و توان نويسنده در ارايه متن دارد.
جداي از اين همه، بايد گفت، رمان متني است که نويسندگان براي ارسال پيام هاي متعدد و متنوع در گذر زمان از آن بهره مي برند، يک رمان ممکن است از خردسالي شخصيت يا قهرمان داستان آغاز شود و تا سالهاي دور ادامه يابد مانند رمان (خاک سرد است) که راوي دو نسل از مبارزات ملت ايران است و کوشيده است جوش و خروش جوانان بندر پهلوي را از 28 مرداد سي و دو تا جنگ تحميلي هشت ساله و حضور جوانان آن خطه در دفاع مقدس را به قلم آورد و مخاطب گذر عمر و فراز و نشيب زندگي قهرمان ها و شخصيت ها را مي بيند و مي خواند، گاه با شخصيتها گريه مي کند و گاه مي خندد، با آنها زندگي مي کند و همه اين اتفاقات در متني مي افتد که توانسته است با بهره برداري از تکنيک هاي حرفه اي به آفرينشي طبيعي، همه پذير و خلاقانه برسد.
رمان خلق يک زندگي
براي توليد يک رمان هم بايد صاحب طبع لطيف بود و هم صاحب تکنيک نويسندگي، وراي اين دو در خلق رمان بايد صاحب يک منظومه فکري منسجم نيز بود تا مخاطب در لابلاي رمان که به مثابه زندگي است نکته ها را دريابد و تجربيات نويسنده و خوانش او را در گذرهاي انتخاب درک کند، به اين خاطر وقتي يک روزنامه نگار و نويسنده، در ميان سالي و پس از سالها فعاليت سياسي، اجتماعي و حضور در يک انقلاب و جنگي هشت ساله و فعاليت در احزاب سياسي يک رمان را خلق مي کند، بديهي است که مخاطب علاوه برعناصر داستان نويسي در رمان آن نويسنده در پي بسياري از سوالات و کنکاشهاي ذهني نويسنده باشد، مخاطب در پي آن است تا ببيند نويسنده در بزنگاهاي انتخاب، کدام انتخاب ها را انجام داده است؟ تجربه او از زندگي پر فراز و نشيبش چيست؟ توصيه او در سالهاي پختگي براي نسل جوان چيست؟ آيا از آنچه بر او گذشته و از انتخاب هاي پيشين خود دفاع مي کند و يا آن انتخاب ها را به نقد مي نشيند و به دنبال اصلاح وضع موجود است؟ مخاطب مي خواهد بداند اين نويسنده انقلابي سالهاي دور و اصلاح طلب اخير، اينک در اين پيچ و خم هاي مدنيت در ايران در کدام سوي انتخاب ايستاده است؟ آيا با همه تجربيات به دنبال انقلاب ديگري است يا انقلابي آن سالها، اکنون يک ضد انقلاب تمام عيار است، اين سوالات و پرسش هايي از اين دست خواندن رمان خاک سرد است را جذاب تر مي کند اما اينها تنها يک سوي ماجراست. رمان در پنجاه و چهار خاک سامان يافته است هر خاک به مثابه يک قطعه، ساخت رمان را شکل داده است، رمان زندگي جوانان انقلابي بندر پهلوي ديروز و بندرانزلي امروز است که در سالهاي دولت مصدق و کشاکش هاي آن دوران و کودتاي ضد دولت و ... شکل مي گيرد، روايتي از تلاش دو نسل براي زندگي و مبارزه است، ميل به ساخت زندگي بهتر و چنبره اي از خيال و واقعيت که در آن روزها متصور بود، نويسنده آنگاه اساسي ترين پرسش رمان را طرح مي کند و مي گويد: آيا همه تلاش هاي انسان براي تحقق آنچه اتفاق افتاد و مي توانست بشود، ارزش آن همه فداکاري و از خود گذشتگي را داشت؟ و ادامه مي دهد: آيا مي توان تنها با تکيه بر حقيقت و راستي چنين مسيري را پيمود؟ آيا هر آنچه آدمي مي پندارد، درست است؟ اينها البته سوالاتي است که مي توان پاسخ آن را در رمان يافت و انتخاب هاي گذشته و پيشنهادهاي امروز نويسنده را به نقد کشيد.
رمان با تصويري جذاب از رينگ بوکس آغاز مي شود:
خاک شده بود انگاري هياهو مي پاشيد بر چشم و رويش، نمي شنيد، ميان زمين و آسمان معلق بود، گاه فريادهاي مربيان او را به خود مي آورد و گاه تازيانه طناب، رينگ سنگين بود، سنگين تر از مشت هاي حريف ميدان ديده به سينه ديوار طناب، پا، ناي ايستادن نداشت. (بند آغازين کتاب)
رمان خاک سرد است با اين روايت، مي خواهد راوي جدال هايي باشد که بعدها در جامعه ايراني اتفاق مي افتد به اين خاطر به نظر مي آيد نويسنده به لحاظ نشانه شناسي آغاز مناسبي را در نظر گرفته است.
شخصيت هاي رمان
داستان در بين شخصيتهاي متفاوتي دست به دست مي شود، سيامک کارگري در يک کارگاه، هوشنگ جواني است که اعتقادي به قيد و بندي هاي مذهبي ندارد، محمد يک مسلمان سنتي است، افشين جواني از خانواده يک صياد با فرزندان بسيار که در فقر و فاقه زيسته است، افسانه نماد يک دختر شهري طبقه متوسط و فرزند يک افسر ارتش شاهنشاهي و مريم که دختري است سختي کشيده نماينده طبقه کارگر که مسوول نوشتن جزوه هاي حزب توده است و همه آنها در حال فرو رفتن در سياست هستند سياستي از جنس سمپاتي حزب توده و انديشه هاي مارکسيستي در سالهاي سقوط دکتر مصدق و جوش و خروش هاي احزاب ملي و چپ در ايران که قهرمان ها يا شخصيت هاي رمان را شکل داده اند، در کنار اينها شخصيتهاي ديگري هم به رمان ملحق شده اند، اژدر کارگر نجاري که مشتي و صاف و ساده است، محمد کرتاکرت که يک لوطي با مرام است، ابرام لوچ که صاحب يک روسپي خانه است و از سويي، لاتي است که براي حکومت مانند شعبان بي مخ معروف پادويي مي کند يا خسرو که پسر ارباب است و در گوشه اي زندگي خود را مي گذراند و با هوشنگ دوستي ديرينه دارد، روايتها بين اين شخصيتها در سيلان است و آنها داستان را خلق مي کنند.
رماني براي بندر پهلوي
خاک سرد است، يک داستان محلي است با پيامي جهاني و انساني، نويسنده در بندر پهلوي نشسته است و پيام هاي جهاني و انساني خود را مخابره مي کند، نمونه اي از اين پيام ها را مي توان در لابلاي تصويرسازي ها و گزارش هاي رمان پيدا کرد. خاک سرد است معرفي فرهنگ مردم شمال کشور يا به تعبير دقيق تر بندرپهلوي آن زمان و بندر انزلي امروز است که مملو از اصطلاحات، کلمات، خوراکي ها، ضرب المثل ها و مطالبي که به متن هويت فرهنگي داده است مثلا، پهلوي مهد فوتبال شمال بود، همه آرزو داشتند روزي بتوانند در ملوان بازي کنند، تيمي که چند سالي بود با حمايت نيروي دريايي، براي شهر و مردمش هويتي ديگر رقم زده بود.( خاک دوم، ص 16) و يا کلماتي مانند: اسکمو(نوعي بستني يخي گيلاني) کشتا (نان هاي سنتي گيلان) سياهمزگي (نوعي پنير از شير بز از روستايي به همين نام در گيلان) يا محلاتي مانند آبکنار، قلم گوده، قاروير، بشمن، غازيان و...يا نام حيواناتي مانند اردک سيته، خوتکا که نويسنده از آنها بهره برده و غذاهايي مانند باقلا قاتوق، ترش تره، ماهي دودي است . نويسنده درکنار تبيين چرخشهاي فکري و معرفتي خويش، آگاهانه مي کوشد آداب و سنن آن خطه از ايران را نيز به شرح و بسط بنشيند و با تصويرسازي هاي خاص بندر پهلوي است، آنجا را معرفي کند:
-دم گرم دريا مانند کرباسي که در آب فرو برده باشند- کشيده مي شود روي سر بندر، نفس شهر تنگ مي شود تا غروب که خورشيد فرو مي رود ميان سبزي نيزار و حرير مواج و سورمه اي مرداب. از تمام پهلوي – ازطالب آباد تا بشمن- فقط يک بو بر مي خيزد، بوي زهم ماهي.( خاک دوم /ص 13) و يا نثر موزوني که نشان از طبع لطيف نويسنده دارد:
-اين زنبيل ها از ني و نال مرداب ساخته مي شد. (خاک دوم /ص 13) و يا
- در کوچه از روي ديوار خانه ها گل ها و پيچک هاي آويخته بودند، گل هاي کاغذي که به رنگ صورتي و سفيد رخ افشاني مي کردند و به شهر تشخص مي دادند (خاک دوم/ ص 15)
بنيان هاي انديشگي رمان
اما مهمترين بنياني که رمان بر آن شکل گرفته است را بايد دغدغه ها و چالش هاي انديشگي و معرفتي نويسنده دانست که مي کوشد در جاي جاي رمان آنها را طرح کرده به بحث و نقد بگذارد، مثلا در خاک هشتم در گفت و گويي بين خسرو و هوشنگ آن را به زبان مي آورد آنجا که هوشنگ انقلابي جوان به خسرو مي گويد:
( با خودم مي گم اين شب تاريک که از راه برسه چادري روي همه دردها و واهمه هاي من مي کشه، اما اين فکر نمي ذاره شب ها سر به بالين بذارم، گاهي از خودم مي پرسم کاري که ما کرديم و راهي که شروع کرديم درسته يا نه؟ گاهي نگران..... )( خاک هشتم / ص57 )
مساله درستي يا نادرستي، ارزيدن يا نيرزيدن و.... دغدغه اصلي نويسنده است که در طول رمان در جريان است و نويسنده در بهانه هاي مختلف آنها را ابراز مي کند نگران از انتخاب ها و تلاش هايش و اين پرسش هميشگي که آيا مسير را درست انتخاب کرده است؟ همين انديشه ايده اليستي را در خاک پنجم و در بيانيه حزب توده نيز آورده بود آنجا که مي گويد:
دوران شخصيت هاي کهنسال با نگرش فئوداليته به سر آمده، اينک بايد با تکيه به مرامنامه هاي حزبي و مانيفست حقيقي، در جوامعي مانند ايران با استبداد و امپرياليسم مبارزه کرد (خاک پنجم/ص 37)
اما اوج اين جدال بين ايده اليسم و واقع گرايي، بين انقلاب يا اصلاح، بين راديکاليسم يا محافظه کاري و بين نيت و روش را در خاک نهم مي توان ديد، آنجا که هوشنگ غرق در توهمهاي روشنفکرانه براي افسانه از دنياي همچون بهشت سوسياليزم مي گويد:
اين کارگرها و ملوان ها شايسته زندگي بهتري هستند؟ از خودم مي پرسم اين ها تا کي بايد از زور بازو مايه بذارن و تمام جووني شون را به چاي آدم ها و جاهايي بريزن که فقط ازشون استفاده مي شه، نمي شه جهان بهتري را براي اون ها فراهم کرد؟ پدرم مي گه اين کشورهاي اروپايي خيلي وضع کارگرهاشون با ما متفاوته اون جا از حداقل امکانات و بيمه و خدمات اجتماعي برخوردارن. هميشه فکر مي کنم وضع کارگرها در بهشت سوسياليسم بهتره. جايي که کارگرها قدرت اعمال اراده در سر نوشتشون رو دارند، بهشت موعودي که حاصل آرزوهاي روشنفکرها، اراده فعالان سياسي عمل گرا و قدرت آهنين پرولتارياست. اما افسانه گويا چندان باوري به اين روياها ندارد و با ترديد و پرسش مي پرسد: فکر نمي کني بشر براي اميد به آينده به آرمانشهري نياز داره تا براي رسيدن به اون تلاش کنه؟ نکنه اين چيزي که تو ميگي سرابي بيش نباشه ؟ و.... ميدوني من از چي مي ترسم ؟ ما هميشه تو ذهنمون دنبال نداشته هاييم، آدم ها دوست دارن تو خيالاتشون بعضي چيزها را اون طور که هست تصور کنن، هميشه ياد گرفته م که ترديد کنم به روياهاي انساني، چرا که رويا در غياب واقعيت شکل مي گيرد ) کاملا آشکار است که اين جدال بين رويا و واقعيت، جدال بين آنچه هست با آنچه که بايد باشد را نويسنده بسط داده است (خاک نهم/ ص60) انديشه هايي که افسانه در جدال با هوشنگ طرح مي کند دقيقا دغدغه هايي است که همه خردمندان به دور از احساسات با آن درگيرند افسانه مي گويد:
هوشنگ عزيز من از تاثير عناصر اقتصادي و خاستگاه طبقاتي بري نيستم؛ اما فکر نمي کني که رهبراني که دغدغه نان شب ندارند بهتر از آن هايي که دغدغه نان غم دورانشان بوده بهتر بتونن به مردم کمک کنن؛ مي دوني به باور من تا زماني که مصلح و رهبري دغدغه نان داشته باشد هيچگاه نمي تونه افق دورتري را ببينه؛ به زندگي همه پيامبران و حکمايي که مثل بودا و کنفسيوس مي شناسيم نگاه کن. همين پيامبر اسلام مگه از قريش نيومده مگه بني هاشم يکي از ثروتمندترين قبيله هاي مکه نبوده ؟.... ( خاک نهم/ ص61)
نويسنده براي رد نظريه انقلاب و تغيير راديکال مي گويد آنکه در راس حکمراني است دست کم پس از مدتي به اين فکر مي افتد که به امورات شهروندان رسيدگي نمايد اما آنکه تازه وارد است تا جيب خود و اطرافيانش را پر نکند به ياد شهروندان نخواهد افتاد. پرسش هاي افسانه سوالاتي است که هر واقع گراي بي طرفي مي تواند آنها را طرح کند؛ اما فقط انسان هاي ايده آليست مي توانند با پاسخ هاي متوهمانه و خيال انگيز، دل خود را به شهري چون بهشت و مدينه اي فاضله آن هم در سراب ايدئولوژي هاي قرن نوزدهمي غرق کنند.
هوشنگ اما در پاسخ دوستش خسرو و پس از کودتاي 28 مرداد مي گويد: ما چقدر خوش خيال بوديم؛ جوري مسايل را دنبال مي کرديم که انگار مي تونيم حرکت جهان را به دست بگيريم.( خاک نهم. ص 65)
و اين دقيقا اعتراف متوهمي است که از واقعيت؛ فرسنگ ها فاصله داشته است و اينک به مرحله به چالش کشيدن خود رسيده است و خويشتن را به پرسش مي گيرد که: چي شد فيلسوف مگر خودت نبودي که مي گفتي تاريخ به جلو خواهد رفت؛ بسان ارابه اي هولناک و هيچ کس را توان مقابله با آن نخواهد بود؟ ( خاک نهم /ص 65)
به راستي نيز برخي ابهام ها و پرسش ها هست که تا انساني در کش و قوس زندگي خود را صيقلي ندهد نمي تواند به آنها پاسخ گويد و اينک هوشنگ که شيفته افسانه نيز هست در يکي از همان بزنگاهها گرفتار شده است و در خود به پرسش هاي اساسي زندگي مي انديشد و اينک نويسنده از زبان درشکه اي که هوشنگ سوار بر آن رو به ناکجا آباد سرنوشت مي رود، مي گويد:
آي آدم ها، مي دانيد ما را به کدامين جاده هاي بي انتها و بي هدف رانده ايد؟هيچ مي دانيد چند اسب و قاطر بر اين درشکه گمارده اند و همه آن ها عمر خود را در اين راه نهاده اند و رفته اند؟ ولي ما هنوز در حال چرخيدنيم. کاش اين همه رفتن و رفتن و رفتن را سر انجامي بود. کاش از اين نقطه که حرکت مي کنيم به مقصدي مي رسيديم، هوشنگ همه اين نواها را مي شنيد و..... هوشنگ در درون خود به آنها پاسخ مي داد که: اي چرخ هاي بي نوا که نمي دانيد براي چه هدفي به گردش در آمده ايد در اين جهان هيچکس نمي داند که با چه هدفي گردش مي کنيم، مثلا چرا ما انسانها از صبح تا شب و از شب تا صبح سگ دو مي زنيم ؟که چه به دست آوريم؟ چه کساني بوده اند و اينک رفته اند؟اي چرخ هاي زهوار در رفته، چرا از اسب ها و استران سخن مي گوييد؟ بياييد از اصغرها و اکبرها و غلامحسين هايي که همه عمر خود را بر اين درشکه ها سپري کرده اند حرف بزنيم آنها نيز مانند شما در جاده هاي بي انتهاي رنج و زحمت و بيگاري بوده اند .......عده زيادي را به مقصد رسانده ايد اين هدف مهمي در زندگي شماست، در حالي که اگر همه هويت و معناي زندگي اين رنج ديدگان آن باشد که کساني را به مقصد برسانند و بارهايي را جابجا کنند معناي زندگي خودشان چه مي شود ؟اين که تنها مانند اين استران و حيوانات بارکشند و به ديگران خدمت مي کنند ؟ اين نجواهايي بود که هوشنگ در درون خود مي شنيد و با خود واگويه مي کرد..(خاک دهم/ ص 73) اين سوالات فلسفي که همواره روح و جان همه متفکران را در خود گرفته است اينک به جان هوشنگ نيز افتاده است و نويسنده از زبان او دغدغه هايش را فرياد مي زند، از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بود و به کجا مي رود و.... دغدغه اي به بلنداي تاريخ فرهنگي و انديشه اي انسان. اينها البته بخشي از ماجراست و اما بخش ديگر شهامت روبرو شدن با خويشتن خويش پس از کنار گذاشتن آويزه هاي ظاهري است آنجا که هوشنگ صادقانه با حقيقت روبرو مي شود و آن اينکه غرض اين قهرمان خلق از حضور در حزب عليرغم علاقه اش به خلق و کارگران، دلبستگي و عشقش به افسانه نيز بوده است، حقيقتي که تنها خود مي دانسته و بس و ياد آوري اين نکته ظريف به مخاطبان است که در گذرگاههاي سياسي و اجتماعي نبايد هميشه به چشمان خود اعتماد کنند، شايد اصل واقعه، داستان ديگري باشد. اما در ميان انديشه هاي مختلف فلسفي که رمان ارائه مي دهد شايد دلنشين ترين خاک، خاک يازدهم و داستان شيدايي يک خانواده کوچک است، شرح زندگي خانوادگي افسانه، فرزند سروان نيروي دريايي سياوش نيکنام است، روايتي که اگر چه عاشقانه آغاز مي شود اما در نهايت به تراژدي ختم مي شود و نقد زيرکانه رمان به تندروي هاي ابتداي انقلاب و حضور نفوذي هايي که به نام انقلاب به دنبال خواسته هاي خويش بودند، افسانه پس از بازداشت پدر کمي به فرودهاي زندگي فرو مي رود.« در تمام اين سالها پدرش بر اين حقيقت تاکيد داشت که هيچ گاه خود را به دام خوش خيالي و توهم نسپارد .......... افسانه فقط و فقط به يک چيز فکر مي کرد: راستي قراره چه اتفاقي بيفته؟سرنوشت کشور چي ميشه؟واقعا اين همه شور و شوق و شعارها و فداکاري ها به پايان رسيده؟ (خاک يازدهم /ص 81) رمان از خاک چهاردهم وارد فضاي اسلام سياسي و اجتماعي مي شود و مي کوشد شخصيتي به نام حاج آقا رحماني را نماينده اسلامي معرفي کند که در آن دوران در ميان مردم شايع بود، اسلامي رحماني مبتني بر دوستي و ارادت به شهروندان و سخناني از آسمان و همراهي با انسان هاي شريف، آخوندي که با آنها ماهيگيري مي کند، فوتبال بازي مي کند و از اسلام به عنوان روشي براي زندگي بهتر نام مي برد، روشي که سعادت دنيا و آخرت را دارد به دور از بي عدالتي و تبعيض. رحماني به جوانها مي گفت: دين موجب دوري شما از گناه مي شود، اگر ديندار باشيد وضع مالي اتان هم خوب مي شود زود زن مي گيريد. اصلا به آدم نماز خوان زودتر و بهتر زن مي دهند، زودتر تشکيل خانواده مي دهد و سر و سامان مي گيرد. او مي گفت اسلام با ربا مخالف است و اگر روزي اسلام در جهان پياده شود مردم مجبور نيستند تن به ربا بدهند (خاک شانزدهم /ص 114) علي و کامي و سيامک سه جواني که مثل همه جوانهاي آن زمان زندگي خوش و ساده اي دارند و با دغدغه هايي از جنس زمان خودشان زندگي مي کنند، يکي مذهبي تر است و ديگري بي خيال تر، کامي از آنچه که الواتي و عرق خوري و بي غيرتي برخي در کنار درياست عصباني است ولي سيامک و علي از او مي خواهند بي خيال باشد و سخت نگيرد ( خاک چهاردهم /ص 103) در کنار اسلام سياسي،گفتمان رقيبي نيز بود که در انديشه هاي چپ و ديدگاههاي مارکسيستي نمود داشت و نماد آن در رمان، معلمي است که مي کوشد ديدگاههاي اسلام سياسي را به نقد بکشد او مي گويد: اگر دين بتونه فلسفه زندگي و مبارزه براي زندگي بهتر انسان ها، مبارزه با فقر، جهالت و خرافات را سامان بده،من باهاش مشکلي ندارم اما به عنوان يک معلم آنچه از دين در تاريخ بشر ديدم در گذر زمان به دکاني براي استحمار خلايق تبديل شدند. (خاک پانزدهم/ ص 110)و طرح مباحثي که در زمان خود رواج داشت و اين پيش بيني حاج آقا رحماني در نقد وضعيت عمومي آن دوران که: پاييز و زمستان مساجد و ديانت است. انشاله بهار و تابستان آن هم از راه خواهد رسيد.(خاک پانزدهم/ ص 111). البته برخي نيز از بزرگسالان به روحاني اعتراض داشتند که از سر شکم سيري سخن مي گويد. معتقد بودند مردم دارند زندگي خود را مي کنند و با اين حرفها زندگي مردم را خراب نکنيد و تازه کي گفته آخوند مي تونه مملکت داري کنه؟( خاک شانزدهم /ص 117) اما حاج آقا رحماني مي گفت: چه کسي گفته روحانيت مي خواهد حکومت کند يا در امور جاري سياسي مداخله کند؟ حکومت اسلامي تنها در دستان معصوم است، آيه اله خميني قصد پادشاهي ندارد، بلکه مي خواهد به ملت ايران کمک کند تا از دست ظلم و استعمار خلاص شوند، ضمنا کار روحانيت اصلاح و نصيحت حکومت است ( خاک شانزدهم /ص 117) اين سخنان در وقت خود هم نقدهايي به همراه داشت، اما مساله موجي بود که برخاسته بود و نويسنده خود نيز از بخشي از همين امواج بود و بعد انقلابي که طومار استبداد را در هم پيچيد و جواناني که در هواي آزادي و معنويت در آن حضور داشتند. رمان مي کوشد هم زمان شرح اين اختلاف نظرها، داستان را نيز پيش ببرد و نگذارد پي رنگ رمان کم رمق شود، پرسش و پاسخ هاي جوانان از همديگر درباره اتفاقاتي مانند آتش سوزي سينما رکس ابادان، دستگيري دوستان افسانه و پيروزي انقلاب را در بر مي گيرد ولي در همه آنها اين پرسش هاي مستمر و مداوم نويسنده در دهان شخصيتهاي داستان تکرار مي شود، که آيا راه درست اين است يا مي شد بدون خشونت و درگيري و بدون هزينه هاي اضافي و مرگ و کشتار به اين مقصد رسيد ؟ آيا ما راه درستي را برگزيديم؟ آيا انتخاب آرمان در برابر عشق، انتخاب درستي است (خاک بيست و چهارم/ ص 184)آيا انساني که نمي تواند و نبايد عاشق شود مي تواند راه درستي را به ديگران نشان دهد؟ در تصادم بين ايده ال ها، حقيقت ها، روياها با دنياي واقعيت بايد در کدام سو ايستاد؟ اين پرسش ها آنقدر اساسي است که هوشنگ هم به عنوان تئوري پرداز داستان به دانسته هاي خود شک کرده است، مثلا درباره خشونت مي گويد:
خشونت چرخه توحش را تشديد مي کنه، اون ها اعدام مي کنن، شما در انتقام اون ها را ترور مي کنيد و اون ها دوباره از بين شما اعدام مي کنن، اين چرخه به کجا ختم ميشه ؟اگه قراره عدالت را محقق کنيم بايد براي همه مردم امکان تحقق اين فضيلت را فراهم کنيم، اما عدالتي که از طريق لوله تفنگ محقق بشه، با لوله توپ منقرض ميشه.(خاک بيست و پنجم / ص 196) و دقيقا به نتيجه اي مي رسد که گويا نويسنده خود از پس سالها به همان مسير رفته است هوشنگ مي گويد: من مي خواهم به کار فرهنگي برگردم مي خوام کار علمي، اجتماعي را ادامه بدم من بين سه راهي سياستمدار و چريک و روشنفکر مي خوام سومي باشم. اگر قراره جامعه مطلوبي بسازيم بايد دانش آموزان درستي را تربيت کنيم.( خاک بيست و پنجم /ص 196) رمان پيش مي رود و سمپات هاي حزب توده همگي دستگير مي شوند، هوشنگ در زندان کشته مي شود و ديگران به حبس، تا انقلاب اوج مي گيرد و روحانيون ميدان دار شعارها مي شوند. رمان گزارشي نيز از خواسته هاي ابتداي انقلاب در خاک سي ام به نقل از حاج آقا رحماني و انقلابيون اوليه آورده است، اينکه الملک يبقي مع الکفر و لايبقي مع الظلم / دين ما دين حريت و عدالت و قسط است/ مردم ما نبايد ماليات بدهند / ما مي توانيم با پول خمس و زکات کشور را اداره کنيم /لازم نيست پول آب و برق بدهيم و سخناني از اين دست نشان از ذهنيت عامه انقلابيون در آن دوران دارد و نويسنده در حال ارايه گزارشي صادقانه از باورهاي نسل اول انقلاب به شهروندان امروز است. هر چند در همان هنگامه نيز برخي از خود مي پرسيدند: زنداني ها آزاد شدند، اما آيا زندان ها خالي باقي ماندند؟ (خاک سي و يکم/ ص 236)و بعد داستان پيروزي انقلاب اسلامي و جنگ. خونريزي و اعزام به جنگ و شهادت و .... رمان خاک سرد است نگاهي است واقعي به اتفاقات و حوادث نزديک به هشتاد سال اخير ايران و نسلي که از ايده اليسم به رئاليسم، از راديکاليسم به محافظه کاري، از حقيقت به واقعيت و از خيال پردازي به عقلانيت رسيد. خاک سرد است اگر چه در فرم دچار اشکالاتي مانند پراکندگي شخصيت هاست و مخاطب را سر درگم مي کند و به اين خاطر نمي تواند شخصيت ها را به گونه اي کامل در متن جا بيندازد اما داراي پي رنگي است که مخاطب را اگر نه پرشتاب اما به هر حال تا انتهاي رمان با خود همراه نگاه مي دارد، خاک سرد است اما بنيان انديشگي بسيار محکمي دارد که مي تواند سير انديشه سياسي دو نسل را با آرامش براي مخاطب که شايد نسلي باشد که هيچ تجربه اي از انقلاب، جنگ، شعارها و ايده هاي جوانان آن روزگار ندارد را شرح و توضيح دهد. در نهايت فياض زاهد نشان داد که مي تواند بسياري از ديدگاهها و انديشه هايش را در ژانري به نام رمان براي مخاطب بازگو کند. شايد او به آرزوي خود رسيده است و آنگونه که خود در خاک سرد است مي گويد: از ميان سياستمدار ، چريک و روشنفکر، سومي را براي ايفاي نقش در اجتماع برگزيده باشد.
نکته ديگر آنکه نويسنده رمان بايد با پردازش حقايق و با هر تکنيکي که مي تواند زمينه را براي همراهي مخاطبان فراهم نمايد و در اين ميان همواره اصل ارتقا را براي مخاطب خود محفوظ بدارد و هيچگاه فرم را فداي انديشه و مفهوم را فداي فرم نکند و الا در گير و دار فرم و مفهوم در خواهد ماند.
خاک سرد است
تجربه يک زندگي
مخاطب رمان خاک سرد است، در پايان در مي يابد که نويسنده کوشيده است راوي صادقي براي حدود پنجاه سال از تاريخ ايران باشد، روايت دو يا سه نسل که از حال و هواي حزب توده و فعاليتهاي مارکسيستي آغاز مي شود و با کودتاي 28 مرداد و سقوط مصدق و در ادامه فراز و نشيبهاي جامعه ايراني و انقلاب اسلامي ادامه مي يابد و با دفاع مقدس استمرار پيدا کرده است و رمان سير تطور و تغيير شخصيتهاي اجتماعي و سياسي اين سالهاست، بنياد گراياني که واقع گرا شدند، ايده آليستهايي که به واقعيت تن دادند و حضرتعالي نماينده و راوي آنها، آيا چنين فهمي را به عنوان نويسنده از يک مخاطب مي پذيريد؟
-از لطف شما براي توجه به رمان« خاک سرد است» سپاسگزارم. من تا پنج سال پيش از نگارش اين رمان حتي تصور هم نمي کردم که روزي داستان بنويسم. همه دانش من از رمان و ادبيات داستاني به تجربه هاي دوره نوجواني و جواني و بعدها در دوره دانشجويي به رمانهايي بود که بيشتر البته در حوزه کلاسيک خوانده بودم. من حتي نمي توانم ادعا کنم که با نويسندگان جديد و آثارشان آشنايي دقيقي دارم. شايد به عنوان يک نويسنده در حوزه تخصصي يا به عنوان يک استاد دانشگاه و روزنامه نگار، سطح آگاهي افزونتري به هم نسلانم يا برخي از همکارانم داشته باشم، اما حتما قابل مقايسه با نويسندگان حرفه اي که تجربه زيسته اي در اين حوزه دارند، نيستم. با اين حال مي دانيد که نوشتن در حوزه مطبوعات يا نگارش در حوزه تخصصي تاريخ و جامعه شناسي تا حدي اين توان را به من داده بود. اما مطلقا آمادگي ذهني يا اراده اي براي اين مهم نداشتم. روزي که از زندان آزاد شدم و دوستي به من پيشنهاد نوشتن رمان داد خنديدم! اما گويا در فراخناي ذهنم اين موضوع ريشه دوانده بود. سالها بعد تصميم گرفتم قصه نسل خودم را بنويسم.اينکه بر ما چه رفت؟ چه درکي از زمانه داشته ايم؟ تفسير ما از نهايت و غايت اعتلاي انساني چيست؟ اينکه مي شود از طريق انقلاب به ارزش هاي والاي اخلاقي و معرفتي دست يافت يا خير. براي اين کار الگويي در ذهنم بود. زندگي سيامک اخترکاويان. او که در کنار من به شهادت رسيده بود. از سويي ويژگي هاي جالب داشت. خودش و پدرش بوکسورهاي حرفه اي بودند. بچه بندر پهلوي بود. عاشقي کرده بود و بعنوان يک قهرمان ملي در آزادسازي خرمشهر به شهادت رسيده بود. داستان را با او شروع کردم، اما زود دريافتم خوب است به پدرش اژدر هم بپردازم. او همه خصايص نگارش يک ملودرام را داشت. اما از قبل مسير را نمي دانستم. هر روز يا گاهي پس از هر ماه( گاه امکان نوشتن نداشتم) وقتي مي نوشتم دريافتم بايد بين خيال و قصه و رويداد واقعي پيوند برقرار کنم. لذا هفتاد درصد رمان قصه اي است که خلق شده و سي درصد آن واقعيتي است که من از آن آگاه بودم. بديهي است بعنوان يک فعال سياسي، سياست و دغدغه زيست آرمان خواهانه اجتماعي بر قصه سيطره داشت. لذا اين برداشت که قصه بازتابي از دغدغه نويسنده هم هست و انعکاسي از تجربه زيسته اوست. پس برداشت خوانندگان مي تواند درست باشد.
رمان خاک سرد سراسر در جدال مي گذرد جدال عشق با عقل، صلح با جنگ، فقه با اخلاق، عدالت با برابري و همه اين جدال ها و درگيري ها ريشه هاي فلسفي دارد، به همين خاطر شما به عنوان نويسنده بخش هايي از رمان را به شرح و بسط نگاهي فلسفي اتان اختصاص داده ايد پرسش اين است در ميان اين همه جدال جنابعالي اکنون در کجاي تاريخ معرفتي خودتان ايستاد ه ايد؟و به عنوان يک نويسنده و پژوهشگر که شنيد ه هاي ما را زندگي کرده ايد چه توصيه اي به نسل جوان و نوجوان امروز داريد؟
آدمي عصاره زندگي رخ داده و تجربه پشت سرنهاده است. در واقعيت نمي توان به هيچ جوينده جواني گفت که « ببين! از فهم من تبعيت کن. من جهان را زيسته ام. راه بهتر اين است»!
چنين رهنمود پيامبرانه اي هيچگاه رخ نمي دهد. اما کاش راه رفته ديگران را جدي تلقي کنند. ميراث بشري زنجيره اي هم پيوسته است. انسان ها در ناخودآگاه متاثر از راه رفته ديگران هستند. چون راه رفته بر همه ارکان زندگي شان سايه مي اندازد. ارزش ميراث و تجربه تاريخي به همين است. ما در يک جبر تاريخي گرفتاريم. از آن رهايي نداريم. اقدامات و تصميمات ديگران بر زندگي ما تاثير مي گذارد. برخي از رهيافت ها عيني تر است. شايد نسل جديد با آنها در ستيز باشد. مثلا شايد نسل جديد براي علائق ما در گذشته احترامي قائل نباشد. شايد به اندازه ما که به شعر و فلسفه دلبسته بوده ايم چنين وابستگي نداشته باشد. ( اين انکار جملات اول من نيست) هر چند معتقدم بايد راهي پيدا کنيم که آنها راه رفته ما را نه بعنوان يک دستورالعمل زندگي- چون بعيد است ما را شايسته آن مقام بدانند- بلکه از اين منظر که هم اشتباهات ما را نکنند و هم مشکل فقدان تداوم تاريخي را که از مشکلات اساسي فرهنگي- تاريخي ماست را تداوم نبخشند.
رمان را با ياد شهيد سيامک اختر کاويان ودوستان ميهن پرستتان در فتح خرمشهر آغاز کرده ايد و در آن کوشيده ايد، راوي خاطرات اين انسانهاي فداکار باشيد. اگر مايليد نام بخشي از اين رزمندگان شهيد را که شما در انقلاب با آنها همراه بوده ايد و در دفاع مقدس با آنها همرزم بوده ايد براي ما و مخاطبان ياد آوري کنيد؟
من افتخار آن را داشته ام که در کنار فرزندان پاک و بزرگ ايران در طول دوران جنگ 8 ساله جنگيده ام. از گذشته ام اين تنها دوره اي است که به آن افتخار مي کنم.نامهاي بزرگي در خاطرم هست که شايد بسياري از آنها براي مرد گيلان آشنا باشند. از علي گلستاني، محمود قلي پور، ابراهيم رضواني، محمود موافق، برادران رباني، مهرداد داداشي، يدالله صبور، محمد فلاحتي،سيروس فتحي پور،علي پيشوايي، محمد شريفي...... اين ليست خيلي بلندبالاست. نام همه را هم نمي توانم بيان کنم يا به خاطر آورم. اما آنها روياها و آرمان هايي بزرگ داشتند. اصولا از هر فرقه و دسته و باوري، بايد به کساني که براي باورهايشان جنگيده اند احترام گذاشت.
رمان در کنار بحث هاي مفهومي و سياسي تلاش دارد ازحال و هواي جغرافيايي و ادبيات و زبان خطه گيلان و انزلي و مناطق آن حوالي بهره ببرد و به گونه اي راوي ادبيات خطه گيلان باشد ، آيا چنين رويکردي را در افزايش غناي ادبيات ايران زمين و فربه کردن ادبيات اقوام و گويش ها و لهجه هاي ايراني موثر مي دانيد؟
خب بستر زندگي سيامک دوستانش در بندر انزلي بود. من هم اهل رشت هستم. در جواني مدت کوتاهي در انزلي زندگي کردم. اما براي نوشتن رمان يک سال و نيم به تحقيق در باره انزلي پرداختم. تمام شخصيت ها و مکان ها، تاريخ رويدادها، اسم کوچه ها، ماشين هايي که مردم در دهه سي و چهل استفاده مي کردند. نوع و گسترده مرداب، محيط کپورچال و آبکنار. چه زماني برق و آب شهري آمده بود. سينماها و مراکز تفريحي، جاهاي خاص. مشروب فروشي وميکده ها، پلاک هاي مشهور، رويدادهاي ورزشي و هنري، وضعيت آب و هوا در هر ماه و دهها موضوع ديگر. با اعضاي حزب توده، بوکسورها، صيادها، فوتباليست ها، کماندوها، اعضاي قديم سپاه، صاحبان مشاغل خاص! ترانه هاي رايج زمانه....گفتگو کردم. تقريبا آنچه در کتاب مي بينيد دقيق نوشته شده است. يکي از طرفداران رمان در جلسه نقدي به من گفت پس از خواندن رمان رفته آبکنار. در قهوه خانه براي روستاييان بخش هاي رويداد در آبکنار را خوانده. آنگاه پرسيده اين فضاسازي درست بوده؟ آنها پاسخ داده بودند: هرکه اينها را نوشته حتما در آبکنار بزرگ شده است.
برخي از تمثيل ها در نتيجه شنيده هاي من در طول سالها شکل گرفته بود. بتدريج يافتم که نويسنده راوي قصه هاي ديگران است. چه بسا راوي قصه هاي خودش يا محيطش باشد. من خوشحالم که برخي از منتقدين چون احمد غلامي نوشته بودند: احمد محمود جنوب را وارد ادبيات ايران کرد و فياض زاهد شمال را. من به هيچوجه خود را با محمود مقايسه نمي کنم، اما فولکلور و فضاي گيلان کاملا تصوير شده است.
صاحب امتياز روزنامه