چند شعر تازه از عبدالملک خُرمالي
شعر و ادب |
1
آسمان طبل مي کوبيد
آذرخش نور افشاني
با بازوزه شاخ و برگ ها را
به رقص در مي آورد
و انگشتاي باران
روي گودال هاي آب
پيانو مي نواختند .
2
لب به دريا بزن
تا آب ها
آشاميدني شوند .
3
سنگ ها
بيش از
گنجشک ها .
4
دعا کردم خدا يا
به زندانيان بال بده
يادم رفت اينجا
پرنده ها را شکار مي کنند.
5
در گلفروشي
نگاه به گل
نگاه به تو.
6
خداوند گندم را
خوشه اي آفريد
انگور را خوشه اي
اين بشر بمب را .
7
پرچم ها يک سو
در اهتزاز بودند
دو لشکر
رو در رو .
8
جوخه
تيرها را به مغزم، شليک کن
قلبم جايگاه
معشوقم است .
9
خواستم هيزم کنم تاک را
باغبان گفت
شرابش بهتر گرمت مي کند
اي ابله .
10
شمع به ياد
دل سوخته ي
صاحبش اشک ريخت
نه امام زاده .
11
قلم دست ندارد
که دست بند زنيد
پا ندارد
که پابند زنيد
سر ندارد
که به دار آويزيد
قلم
جوهر و مغز داد.
12
از افسردگي
به پزشک مراجعه کردم
او بوسه و آغوش
تجويز کرد.