اختلاف در مثنوي شريف


یادداشت |

 

محمدرضا ايزد

 

 

 

هست احوالم خلاف همدگر       

هر يکي با هم مخالف در اثر

احوال دروني من نيز مختلف است و يکسان و يک جور نيست، چنانکه آثار اين احوال دروني من نيز با يکديگر اختلاف دارند. اينگونه نيست که همواره شاد باشيم يا هميشه غمناک، بلکه غم و شادي در جنگ‌اند و گاهي اين و گاهي آن بر من حاکم مي‌شوند و هر بار که يکي از ايندو حاکم مي‌شود، اثر آن نيز با ديگري مختلف است. بنابراين اصل تضاد نه تنها بر عناصر و پديده‌هايي جهان حاکم است بلکه بر فعاليت‌هاي رواني انسان نيز سيطره دارد. چنانکه مثلا حالت شادي و غم، امن و خوف، فقر و غنا مغاير يکديگرند و هرکدام آثار و تبعاتي به همراه دارد.

چونکه    هر دَم راهِ خود را مي‌زنم        

با دگر کس سازگاري چون کنم؟

وقتي من در هر لحظه با خود مي‌ستيزم و در جنگ و جدال دروني هستم چگونه مي‌توانم با ديگري در صلح و آشتي باشم؟

مي‌نگرد  در خور چنين جنگ گران        

پس چه   مشغولي به جنگِ ديگران؟

وقتي در درون خودت چنين جنگ هولناکي وجود دارد و در کشاکش دائمي هستي، پس چرا باز به جنگ با ديگران مي‌پردازي و در دو جبهه مي‌جنگي؟ تو در خود گرفتار احوال متضاد مختلفي هستي. درون تو عرصه پيکار رواني است. گاه بر اين حالي و         گاه برآن حال،  هيچگونه ثبات روحي نداري. تو با اين اوصاف چگونه مي‌تواني بر جنگ‌ها و چالش‌هاي خود با ديگران پيروز شوي. پس ابتدا جنگ دروني خود را فرو نشان و آنگاه به فرو نشاندن آتش جنگ‌هاي بيروني مبادرت کن. به عبارتي ابتداء نفس خود را اصلاح کن و سپس به اصلاح ديگران بپرداز.

جهان صلح کجاست؟

يا مگر زين جنگ، حقت و اخَرَد           

در جهان  صلح يک رنگت بَرَد

 

شايد حضرت حق تو را از اين جنگ دروني هولناک دائمي نجات دهد و به جهان صلح و بي‌رنگي که ثبات و آرامش در آن است، ببرد.

يعني تو خود منفرداً و به تنهايي نمي‌تواني بر تضادهاي دروني و رواني‌ات غالب آيي مگر به مدد و لطف حضرت حق. اي سالک حقيقت تنها با عنايات رباني مي‌تواني خود را از چرخه اضداد بِرِهاني و از جنگ به صلح و فراق به وصال برسي.

آن جهان جز باقي و آباد نيست                  

زآنکه   آن ترکيب از اضداد نيست

 

آن جهان يعني بهشت، جهان بقا و عمران و ثبات و آرامش است، زيرا بافت و ساخت آن از اضداد تشکيل نشده است.

براي همين است که يکي از نام‌هاي قرآني بهشت دارالسلام است. درآن جهان اثري از اضداد نيست چرا که اضداد موجب نابودي و تلاشي يکديگر مي‌شوند. در حالي که بهشت سراي بقا و جاودانگي است.

اين تفاني از ضد آيد ضد را          

چون نباشد ضد نَبودَ جز بقا

فاني کردن‌هاي متقابل از اضداد ناشي مي‌شود. پس هرگاه ضدي در ميان نباشد چيزي جز بقاء و جاودانگي وجود نخواهد داشت.

از اينجا معلوم مي‌شود که جهان آخرت از عناصر اين جهاني تشکيل نيافته است و انهار و اشجار بهشت از جنس دنيوي نيست والاّ در معرض فساد و تباهي قرار خواهد گرفت و اين با خلود نعيم آن جهان سازگاري ندارد.

نفي ضد کرد از بهشت آن بي نظير             

که نباشد شمس و ضدش زمهرير

خداوند بي نظير بهشت را بر اضداد استوار نکرد و عناصر متضاد را در آن دخالت نداد. زمستان و تابستان را در چرخه قرار نداده بنابراين در بهشت آرامش و وحدت بي‌رنگي و ثبات و آسايش حاکم است. آري خداوند بي همتاء وجود اضداد را در بهشت نفي کرده و فرموده است که در بهشت نه از خورشيد خبري است و نه از سرماي سخت (اشاره به آيه13 سوره دهر- انسان- است که آمده: ...نبينند در بهشت خورشيدي و نه سرماي سوزاني. حالا چرا انسان در اين دنيا دچار اضداد مختلف است.

بخاطر وجود عناصر اربعه است که اصل است و بر زندگي آدمي سلطه پيدا کرده است.

ز آنکه ما فرعيم و چار اضداد اصل                  

خوي خود در فرع کرد ايجاد    اصل

به جهت آنکه ما فرع هستيم و عناصر اربعه اصل. اصل اَثر و خوي خودش را بر فرع تحميل مي‌نمايد. بنابراين سبب و تضادي که انسان باخود و ديگري دارد اين است که جهان طبيعت بر عناصر متضاد پي افکنده شده است و چون ما جزيي از طبيعت محسوب مي‌شويم، بديهي است که اصل تضاد بر ما نيز حُکم مي‌راند. البته حاکميت اصل تضاد بر جنبه طبيعي انسان جاري است نه بر جنبه ماوراء طبيعي او، ولي در بهشت اساس بر تضاد استوار نشده است و بهشتيان در آرامش ابدي زندگي جاودانه دارند.

مثنوي پژوه