صلح با خويشتن
یادداشت |
مهدي فاضل
اينکه ميگويند: «او در ستيز با خود است و درگير با خود»، به معناي تجليِ يک تنش و نزاعِ درونيِ جمعي، در سطحِ فردي و در بيرون است؛ آينهاي که رنجِ مشترک را بازتاب ميدهد تا يک انسان، پيامبر بيپناهيِ تمام ابناي بشر باشد. جاي ترديد ندارد که فقدانِ هارمونيِ دروني، مشخصهي انسانِ پستمدرن است. اگر آنچه درونِ تو جريان دارد سکوت است، احتمالاً مردهاي! «صلح با خود» ميتواند عنوان کتابهاي بسيار ارزشمندي در ژانر کمديِ کودک باشد. کافکا در نامهاي به پدر خود مينويسد: «در درونم صحنهاي بيپايان از محاکمه برپاست؛ دادگاهي که در آن هم متهمم، هم قاضي، هم تماشاچي، بيآنکه بتوانم حکمي صادر کنم يا رهايي يابم.» القصه! ماييم و زمزمههاي گوناگون و متضادي که در ابتدا بهمثابهي دوست ظاهر ميشوند و سپس ما را به صليب ميکشند؛ بدترين دشمنانِ ما، غالباً دوستانِ سابق ما هستند. کسي چه ميداند! شايد صلح با خود، خيانتي به تکثر صداهاي دروني باشد؛ صداهايي که تمناي آزاديِ دوباره دارند و آنقدر بلندند که ديگر درست شنيده نميشوند، ما نيز قصد سرکوب وحشيانهي آنها را داريم ولي به پيروزي حتي نزديک نميشويم. نه! وحدتي در کار نيست و انسجامي وجود ندارد! ما به صداي يگانهاي نخواهيم رسيد. کاش حقيقت در ميان کشمکشهاي درونيِ ما در حرکتي آهسته باشد. حقيقتي که با زباني ويژه بيايد، زباني که تنها ما دلشکستگان آن را درمييابيم. اگر جز اين باشد تا ابد با وحشت از اين جنونِ پرهياهو خواهيم زيست و با عميقترين ترديدهايمان خواهيم مرد.