نمايشگاه کتاب و باقي قضايا


یادداشت |

 علي درزي

 

فارغ از علم و زبان و فرهنگ و سرمايه و ... اگر اخلاق را يک ابزار مهم تمدن در نظر بگيريم، با همين ابزار مي‌توانيم سنگ معلق اجتماع را در مسير زمان، متعادل نگه داريم. منظورم از اخلاق، معناي والا و پيچيده‌اي مثل اصطلاح حجاب نيست. البته بهتر است براي رساندن مفهوم حجاب در ساير تمدن‌ها، از کلمه برهنگي استفاده کنيم تا فحواي کلام منتقل شود. اين‌که آيا برهنگي يک امر پسنديده يا ناپسند، اخلاقي يا غير اخلاقي‌ست، بستگي به محيط و زيست‌بومِ جغرافيايي آن منطقه دارد. و صد البته سياست‌هاي حاکم بر آن منطقه. همان‌طور که از قبل عرض کردم، منظورم از اخلاق به هيچ وجه ريشه‌يابي چنين مفاهيم پيچيده‌اي(!) چون حجاب يا برهنگي نيست، منظور من از اخلاقيات يک مفهوم خيلي ساده‌اي‌ست که تقريبا در تمام دنيا مفهومي ثابت دارد، و آن دزدي است. مفهوم دزدي را هم نمي‌خواهم به لحاظ جرم شناسي يا فرهنگي، کالبد شکافي کنم. غرض همان دزديدن به معناي فرهنگ لغت است: "بردن مال يا پول ديگران به طور مخفي" دزديدن، کارِ غير اخلاقي و در اکثر تمدن‌ها جرم محسوب مي‌شود، جرمي منجر به مجازات. دزديدن در تمدن‌هاي اوليه به کالا يا محصولي اطلاق مي‌شد که ماهيت فيزيکي آن قابل رويت مي‌بود. يا به اصطلاح، مالِ طرف را مي‌دزديدند. کالاها در طول زمان، با پيشرفت علم و اقتضاي نياز جوامع از ماهيت فيزيکي به اشکال ديگري تغيير شکل داد. مثلا ويندوز کامپيوتر يا موزيکي که از يک خواننده گوش مي‌دهيم. کم‌کم چيزهايي که در گذشته، تفنن يا سرگرمي محسوب مي‌شد، به کالاي قابل عرضه تبديل شد.  در گذشته ني زدنِ چوپاني وسط صحرا يک سرگرمي براي وقت گذراني‌اش محسوب مي‌شد، اما به لحاظ اقتضاي نياز جامعه، همان نيِ نواخته شده به صورت کالا به مردم عرضه شد. کالا يعني چيزي که به ازاي پرداخت هزينه مي‌توانيم از آن بهرمند شويم، ولو اينکه آن کالا ماهيت فيزيکي نداشته باشد. اين کالا مي‌تواند محصولات فرهنگي، ورزشي يا آموزشي و حتي ديني باشد. مثلا همين پخش جام باشگاه‌هاي اروپا يا ليگ کشورهاي اروپايي که بعد از تاسيس شبکه 3 راه افتاد را در نظر بگيريد، يا فيلم‌هاي هاليوودي به روزي که شب‌هاي عيد نوروز از تلوزيون پخش مي‌شود.

آيا مسئولين ما بهاي مادي آن محصولات را پرداخت مي‌کنند؟

اين امر اگر دزدي در روز روشن نيست، پس چيست؟

به لحاظ صنعت نشر هم بايد گفت: کدام نويسنده‌ي خارجي معاصر با انتشارات داخلي ما قرارداد دارد؟ مترجمين عزيز با چه جوازي کتاب‌ها را ترجمه مي‌کنند؟ ناشرين محترم با کدام مجوز، انتشارش مي‌دهند؟ چرا ما نبايد قانون کپي‌رايت داشته باشيم؟

در عالم سينما، بيا و ببين که چه قوانين سفت و سختي براي اقتباس از يک سکانس حکم‌فرماست، آرونوفسکي براي استفاده از يک سکانس انيميشن ژاپني در فيلم مرثيه‌اي بر يک رويا، حق کپي پرداخت کرد. يا نولان براي اينسپشن و بسياري ديگر!

(الآن هم که بحث کپي سريال وحشي از فيلم‌هاي شهر خدا و پيامبر داغ است!)

يکي از مسئولين وقت براي توجيه دزدي‌هاي برنامه‌هاي ورزشي آن زمان، جلوي دوربين با لبخند ژکوند فرمودند: هدف ما شاد کردن ملت بوده.

به همين سادگي!

باز هم هيچ ايرادي ندارد، ما از آن‌جايي که همواره عداوتي مدام و ديرينه‌اي با آن‌ها داريم، پخش فيلم‌ها و سريال‌ها و فوتبال‌ها و کتاب‌ها و آهنگ‌هاي خارجي‌ها را به کندن مويي از خرس، غنيمت مي‌شماريم. (در نظر مي‌گيريم.)

اصلا آن‌ها حق‌شان است که ازشان بدزديم. خودمان چه؟ خودمان با خودمان چطور رفتار مي‌کنيم! به خودمان رحم مي‌کنيم؟ همان مترجم مجبوري که خودش، بدون قرارداد نشر با نويسنده، اثر را ترجمه کرده، ترجمه‌اش توسط ديگري با عوض کردن چهار تا فعل و صفت و نقطه و ويرگول به سرقت مي‌رود!

واقعا چرا هيچ اخلاقي در مورد محصول و کالاي هنري گذارده نمي‌شود.

تا به حال از خودتان پرسيديد اين نمايشگاه‌هاي پنجاه درصدي که علم مي‌کنند، کيفيت‌ کتاب‌هايش چه فرقي دارد که اين‌قدر ارزان‌تر است؟ يا همين خانم‌هاي چمدان به دست و کوله به پشتِ مظلوم وقتي از شما خواهش مي‌کنند با خريد محصول فرهنگي مثل کتاب، سرانه مطالعه را بالا ببريد، هيچ شده از خودتان بپرسيد داستان اين نوع کتاب‌فروشي چيست؟

بياييد آماري نگاه کنيم:

طبق گزارش‌هاي موجود، تعداد کتاب‌فروشي‌هاي فعال در ايران در سال‌هاي اخير به‌طور قابل‌توجهي کاهش يافته است. در سال 1400، حدود 5500 کتاب‌فروشي در سطح کشور مشغول فعاليت بودند که نيمي از آن‌ها را فروشگاه‌هاي لوازم‌التحرير و حدود هزار مورد ديگر را کتاب‌فروشي‌هاي درسي و کمک‌درسي تشکيل مي‌دادند. از اين تعداد، تنها حدود 2000 کتاب‌فروشي به‌طور تخصصي به فروش کتاب‌هاي عمومي مي‌پرداختند که از اين ميان، حدود 1400 مورد در تهران و 600 مورد در شهرستان‌ها قرار داشتند. با اين حال، به‌دليل مشکلات اقتصادي و گراني‌ها، بسياري از اين کتاب‌فروشي‌ها فعاليت محدودي داشتند و تنها حدود 400 کتاب‌فروشي در تهران به‌طور فعال به فروش کتاب مي‌پرداختند.

حالا بياييم نگاهي به تعداد انتشاراتي‌هاي فعلي بياندازيم:

تعداد ناشران ثبت‌شده در ايران به‌طور رسمي بيش از 22 هزار نفر اعلام شده است. با اين حال، تنها حدود 5 هزار ناشر در سال گذشته حداقل يک کتاب چاپ يا تجديد چاپ کرده‌اند که نشان‌دهنده فعاليت واقعي آن‌هاست. اين تفاوت نشان‌دهنده وجود تعداد زيادي ناشر غيرفعال است که يا به‌طور کامل تعطيل کرده‌اند يا فعاليت محدودي دارند.

بر اساس آمارهاي موجود، تعداد ناشران داراي مجوز نشر در ايران در سال‌هاي اخير روند افزايشي داشته است. براي مثال، در سال 1390 تعداد ناشران حدود 10600 نفر بوده که در سال 1397 به بيش از 19000 نفر رسيده است. با اين حال، در سال 1399، اين تعداد به حدود 11400 نفر کاهش يافته است. اين کاهش ممکن است به دلايل مختلفي از جمله تعطيلي برخي ناشران يا عدم فعاليت آن‌ها در سال‌هاي اخير باشد.

در مجموع، با وجود افزايش تعداد ناشران ثبت‌شده در ايران، تعداد ناشران فعال و توليدکنندگان واقعي کتاب کمتر از اين تعداد است. اين وضعيت مي‌تواند به دليل عوامل مختلفي مانند مشکلات اقتصادي، کاهش تقاضا براي کتاب، يا عدم توانايي در رقابت با ناشران بزرگ‌تر باشد. و تعداد ناشران بدون مجوز و در حال کار، خيلي خيلي بيشتر از اين حرف‌ها هستند. ولي با همين عدد بياييد يک نسبت بگيريم. به ازاي هر يک کتابفروشي، تقريبا شش انتشاراتي وجود دارد.

اگر انتشاراتي‌ها کارخانه‌ي شير و فراورده‌هاي لبني در نظر بگيريم و کتاب‌فروشي‌ها را سوپر مارکت. به ازاي هر سوپرمارکت چيزي نزديک به 6 عدد کارخانه شير و فراورده‌هاي لبني وجود دارد.

به عمق فاجعه پي برديد؟

حالا بياييد به اين فاجعه، طرح‌هاي شهرداري براي بازارچه‌هاي فصلي کتاب‌هاي 50 درصديِ دمِ ايستگاه‌هاي مترو را هم اضافه کنيم. انتشارات زيرزميني و غيرمجاز هم اضافه کنيد، دست دوم فروشي‌هاي لب خيابان هم اضافه کنيد، جمعه بازارهاي کتاب در شهرستان‌ها هم اضافه کنيد. و ...  و نمايشگاه کتاب را هم به اين سياهه اضافه کنيد.

شما اگر بخواهيد از عمده فروشي‌هاي پوشاک يک شلوار جين به قيمت ارزان‌تر بخريد، به شما تک‌سايز نمي‌دهند، مگر اينکه به صورت کلي، همه سايز‌ها را بخريد. اصلا مفهوم نمايشگاه چيست؟ مثلا در نمايشگاه ابزار يراق يا کالاهاي ساختماني کسي پيچ‌گوشتي يا آجر به بازديدکنندگان مي‌فروشد؟ نمايشگاه، اسمش رويش است، جايي که محصولات و کالاها به نمايش در مي‌آيد. فروشنده‌ها معماران و ... در نمايشگاه‌ها حضور پيدا مي‌کنند و با توجه به کيفيت و تقاضا براي عرضه‌ي خودشان ليستي تهيه مي‌کنند و با برندهايي که به صرفه‌تر است، کار مي‌‌کنند!

ولي نمايشگاه کتاب نه تنها نتوانسته صنعت نشر را ارتقا بدهد، بلکه به ويراني کتاب‌فروشي‌ها کمر بسته.

شايد زياد شنيده باشيد که مردم ما کتاب‌خوان هستند. بله، شايد کتاب‌خوان باشند ولي چه کتابي؟ کتاب‌هاي بي‌کيفيت هم، کم خريده نمي‌شود.

اين کتاب‌هاي بي‌کيفيت نه تنها در کنار خيابان، بلکه در قلب شيک‌ترين کتاب فروشي‌ها روي ويترين پرفروش‌ها نيز به فروش مي‌رود. اصلا حيات بسياري از کتاب‌فروشي‌ها به همين محصولات بي‌کيفيت بسته است. کتاب‌هاي روان‌شناسي خودمحور و فلسفه استقامت و زرد انگيزشي.

چقدر سعي کرديم به جاي اين‌که نمايشگاه نمايش باشد، يک نمايشگاه براي عرضه باشد. چرا نبايد تهيه کننده‌هاي فيلم و سريال، صاحبان پلتفرم‌ها، نهادهاي توليد بازي، توليد کننده‌هاي محتوايي يا آموزگاران مدرسه و اساتيد دانشگاه و ... در اين نمايشگاه‌ها حضور پيدا کنند؟ چرا نبايد هر باني، در حوزه‌هاي کاري فرهنگي و آموزشي و هنري، با ايده‌هاي نويسنده‌ها و انتشاراتي‌ها آشنا نشود؟

من کارشناس امور فرهنگي و اقتصادي نيستم ولي مي‌دانم اين چيزي که به عنوان نمايشگاه با هدف تک‌فروشي کتاب‌ها انجام مي‌گيرد، آيا هيچ کمکي به انتشارات و کتاب‌فروش و کتاب‌خوان مي‌کند؟ يا صرفا به سرقت از ادبيات مي‌پردازد.

در مملکت ما هر جا که يارانه‌هاي دولتي وجود دارد، رانت‌هاي کلان هم هست. تجزيه و تحليل و شناسايي‌ مافياهاي اين صنعت هم بماند براي کساني که وظيفه‌شان است، از حوزه اختيارات قلم ما خارج است. اين رانت و سود‌هاي نجومي به قدري انحصاري شده که نمايشگاه از مفهوم و رسالتي که براي خودش تعريف کرده بود، دور شده و بيشتر تبديل به سيرک شده، تا جايي که انتشاراتي عزيز، عملِ امضا کردنِ سووشون را به صورت زنده براي مردم اجرا مي‌کند. بله درست شنيديد، امضاي زنده‌ي کتاب سووشون! لابد مي‌گوييد سيمين دانشور مگر نمرده؟ بله، ايشان که به رحمتِ جلالِ خدا رفته‌اند ولي، کتابشان را نرگس آبيار و بهنوش طباطبايي امضا مي‌کنند. خانم آبيار جديدا سريالي با اقتباس از اين رمان ساخته‌اند. واقعا کسي متوجه اين فجايع فرهنگي هنري هست؟ کارگرداني که براي ساخت سريال، داستانش را از يک کتاب اقتباس کرده، در نمايشگاه کتابِ نويسنده‌ي مرحوم را امضا مي‌کند و مردم هم صف مي‌بندند. نمي‌دانم حرجي به مردم هست يا نه! ولي هدف از اين نمايش‌هاي نابخردانه چيست؟ چند وقت پيش هم در رسانه‌ها خبر آمده بود که اين خانم براي ساخت سريالش، براي بهره‌گيري از لوکيشن‌هاي تاريخي، به اماکن تاريخي آسيب رسانده. اين همه حواشي و اخبار براي يک سريال؟

مردم اگر در صف سکه و دلار صف ببندند، حق‌شان است، از روي حرص و طمع نيست، از ترسشان است، بيم‌شان از آينده. واي بر آن دلالاني که از اين ترس نان مي‌خورند ولي؛ صف ايستادن براي امضا گرفتن از نرگس آبيار و بهنوش طباطبائي بر روي صفحه‌ي اول کتاب سووشون سيمين دانشور را من نمي‌توانم درک کنم!

اين‌که نمايشگاه کتاب لوکيشن عکس براي صفحات مجازي بشود را نمي‌فهمم!

استفاده ما از موقعيت‌ها گاهي شبيه به اين است که از تبلت به عنوان تخته گوشت استفاده کنيم!

به قول فرهاد خواننده عزيزمان: سليقه عمومِ هر جامعه‌اي به ابتذال سوق پيدا مي‌کند.

درست است که سليقه ما رو به ابتذال است ولي تا کجا؟ وضعيت مارکت محصولات هنري به قدري افتضاح‌ست که آدم با خودش فکر مي‌کند، نکند همه اين‌ها يک دوربين مخفي بزرگ باشد و يا خوابي طولاني شده!

لطفا يک نفر ما را از اين کابوس‌هاي جانکاه بيدارمان کند. گوشت تنمان آب شد، کارد به استخوانمان رسيده.