بمناسبت بزرگداشت روز فردوسي بزرگ
یادداشت |
امير سعادتي
ايران سرزمين شعر وشاعران است. شايد بيشتر از تمام شاعران جهان، ملت ايران به شعر پرداخته است و توليد فرهنگ، توليد انديشه توليد تمدن، توليد مبارزه با جور وستم، توليد زيباييها، وتوليد دشمن ستيزي و...پرداختهاست. آنهم در زيباترين نوع قالب بيان که شعر است.کم نداريم شاعراني که ستايشگر ستمگران بوده اند وسر در آخور حاکمان داشته اند. ونيزشاعراني که فقط به زيبائي طبيعت پرداخته وخلق هنر خاص خودشان را ارائه نموده اند .
شاعراني که به انواع خلقيات و رفتارهاي اجتماعي پرداخته اند ونقد رفتار واخلاق کرده اند.
و شاعران که به عرفان هنرشان را اختصاص داده اند.
و نيز شاعران که جان را فداي شعر و هنر خود کرده اند.و...
فردوسي همه اينها را در زيباترين تصويرگري وخلق خلاقانه خاص خود، جمع کرده است.
سياوش و ايرج و کيخسرو را خلق ميکند که نماد شرافت و انسانيت هستند. وتا آخرين روز حيات خود، تزلزلي در منش شرافت و انسانيت خود، بروز نمي دهند .و جان را فداي مرام انساني خود ميکنند. منيژه و تهمينه و رودابه را خلق ميکند که نماد عشق زلال و پاک و پايداري از عاشقانه هاي خودهستند. و در مرتبه عشق، خود انتخاب ميکنند و خود از شوهر آينده شان خواستگاري ميکنند و تمام مرزها و سد راه هاي قومي و نژادي و دشمنيهاي کهن و ديرينه دملهاي چرکين را در مي نوردند و در راه عشق خود پايداري ميکنند و بهاي انتخاب سخت و ناممکنها را هم، ميپردازند...
در ميدانهاي نبرد و پايداري و استقامت از مرز و بوم وميهن، ايستادگي در برابر دشمن متجاوز که بسيار داريم ،آنقدر در ميدانهاي جنگ، حتي با شکم گرسنه ميجنگند، که اسبها از پاي در ميآيند ولي قهرمانان از پاي در نمي آيند و بدون اسب، امر دفاع از آب وخاک را و مرزهاي ميهن، تمام وجودشان پوشيده از خاک و گل وخون ميشود، و هيچيک، ديگري را نميشناسد. و پس از شستشوي، خود، مي توانند تشخيص دهند کي مرده وکي زنده مانده وهم را بشناسند. پادشاهان خودکامه را، ضحاک را، کي کاووس را، گشتاسب را، ريز ترين موارد روانشناسي وخوي و اخلاق و رفتارشناسي آنان را تجزيه وتحليل ميکند. و بر روح و روان خواننده، بالاترين تاثير و شناخت را، عمق مي بخشد.
در توصيف زيبائي هاي طبيعت بسيار تواناست، طبيت را داري فهم وشعور مي بيند.
در شرايطي که مبارزان خسته از لشکرکشي ها و تداوم جنگ ها و هياهوي نبردها هستند، طبيعت و زيبائي هايش، به آنان روحيه نشاط ميدهد وخستگي ميدانهاي جنگرا، مي کاهد. و در فرازي ديگر، مرگ دردمندانه سياوش، تمام مظاهر طبيعت، از ابرها گرفته تا برگ درختان و طبيعي و تا خوانش پرندگان به سوگ مي روند .
در بيان مراثي ها، شايد طولاني ترين و دردمندانه ترين مرثيه را از داغ کشته شدن سياوش، و تاثيرش بر رستم سروده است. حتي دردمندانه تر از سوگ فرزندش سهراب، شاهد هستيم. آنچنانکه هربار، داستان سياوش را خوانده ام، همراه با رستم در سوگ سياوش، اشکهايم سرازير شده است. از شاخصه هاي بارز ديگر فردوسي بزرگوار، بهره وري از واژه هاي: ايران، خرد، داد، شاخصه هاي فره ايزدي و روح و روان اهورائي، در پادشاهان، سرلشکران، فرماندهان نظامي، پهلوانان وحتي مردمان معمولي لشکري وکشوري، ستم ستيزي، در شاهنامه،بسامدش بسيار است. که ما کمتر ميتوانيم، پرداخت تحليلي به اين موارد را در آثار شاعران ديگر بيابيم. يکي از رسالتهاي هنر وخصوصا ادبيات و شعر، پرداختن به انسان آرماني است. که جناب فردوسي در تمام لايه لايه هاي اجتماعي، چنين اشخاصي را تربيت وخلق کرده است.
تهمينه در عشق به فرزند( سهراب).رودابه درانتخاب وگزينش عشق ناممکن ها، رودابه از تبار ضحاک است وزال از تبار سام و نريمان که کينهاي و دشمنيهاي ديرينه وچرکيني که بين آنان است.
از زنان توانمند وکمال جوي ديگر شاهنامه سيندخت است.که هم شوهرش را که تصميم جدي دارد دخترش را به خاطر انتخابش بکشد و از طرفي بين سران و بزرگان ايران وضحاک کينه هاست. وسيندخت تمام اين مشکلات را با رواداري وخرد انديشي، هموار ميکند، شرايط ازدواج آندو را فراهم ميکند. منيژه از قهرمان عرصه عشق پاک وکمال جواست، که از تمام مواهب فرزند شاهي و آسايشهاي حداکثري دل ميبرد و به عشق بيژن دل مي بندد، و حتي از دربار پدر رانده ميشود و براي تهيه لقمه ناني براي زنده ماندن خودش و بيژن که در عمق چاه به مسمار کشيده شده گدايي ميکند. و سر انجام در آغوش بيژن به آرامش ميرسد.
شايد. از ميان انسانهاي کمالجوي وخالق شاهنامه، دردمندترين و باشرافت ترينشان رستم است،که در پاسداشت مرز وبوم ايران که بارها وبارها،مورد تاخت تاز بيگانگان بوده است، کرارا وکرارا، به کام مرگ رفته است. وپروايي نداشته است. در يک روياروئي، رستم توي تخم چشم کيکاووس خودکامه مينگرد وفرياد ميزند: از وقتي که شاه شدي، هميشه به فکرجنگ بوده اي، ملت و لشکر يک روز خوش نداشتند و ما نمي توانيم يک روز را در دلخوشي و آرامش باشيم و تو لياقت شاه بودن را نداريد.( در حال تصميم براي تدارک جنگ)
کيکاووس بر مي آشوبد و دستور اعدام رستم را مي دهد و..
مظلومترين انسانهاي کمالجوي شاهنامه، سياوش است.که به خاطر پاسداشت شرافت هاي اخلاقي و انسانيش، از پادشاهي بعد از پدر، چشم مي بندد، و بناچار به سرزمين دشمن ( توران وافراسياب) پناه ميبرد وسرانجام، با دسيسه برادرش گرسيوز، و دستور افراسياب سرش بريده ميشود..
ما در شاهنامه انسانهاي کمال جو آرماني ديگري هم داريم،: کيخسرو، ايرج، اغريرس، گودرز پهلوان نامدار که هفتاد نفر پسران ونوه ها ونتيجه هايش در ميدانهاي جنگ، جلو چشمانش تکه پاره ميشوند وباز در ميدان جنگ با قامت خميده از تجاوز به ايران، پاسداري ميکند و مي جنگد.و...