ادبیات کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
يادداشت
آزاده حسيني
دبير صفحه و دبير همايش فردوسي
چهارشنبه بيست و چهارم ارديبهشت با کودکان و نوجوانان گلشن مهر؛ هفتخان اسپنديار را بر اساس تصحيح دکتر خالقي روي صحنه برديم. گلشن مهري ها شکوهِ يگانگي، اعتماد بنفس و اتحاد را به تصوير کشيدند. اجراکنندگان با مدير، معلم، دوست، همکلاسي و خانواده به سالن آمده بودند و اجرا با استقبال بي نظير شهروندان مواجه شد. همه چيز دست به دست هم داده بودند تا روز گراميداشت فردوسي سنگ تمام بگذاريم. اجرايي که بي ترديد نمونه اي مشابه در گلستان ندارد. نود تابلوي نقاشي و خوشنويسي با محتواي ادبيات ايران اثر تحريريه گلشن مهر نيز به نمايش گذاشته شد.
با سپاس از خواننده گرامي استاد ساور که در تنظيم بيت هاي آوازي راهنمايي کردند. خانم آرام حسيني مجري مراسم؛ آقاي مهران انارکيان استاد ادبيات که با کلام شاعرانه سخنراني مناسب جمعيت داشتند. آقاي اسماعيل شافعي استاد موسيقي که به معرفي سازهاي شاهنامه پرداختند. آقاي نجفزاده رياست محترم اداره فرهنگ و ارشاد و فرماندار محترم کردکوي که از اجراي خوب بچه ها تشکر کرده و قول جايزه دادند تا به دستمان برسد. مراسم با سخنان دکتر مکتبي و اهداي جوايز به پايان رسيد.
.* .* .*
ويانا روح افزايي، آوينا کياني، سيده ماتيسا حسيني، سامينا سلطاني، فاطمه سادات سيدالنگي، هانا زارع، آيلين اميري، زهرا حسينقلي ارباب، بهار جام خورشيد، زهرا مازندراني، آتريسا فغاني، حلما رسولي، فاطيماسادات عقيلي، نازنين زهرا همتي نيا
.* .* .*
پرسش از مسئولان استان گلستان
آيا آشنايي فرزندانتان با شاهنامه فردوسي، سخن سعدي، حافظ و به طور کلي ادبيات و فرهنگ ايران، دغدغه شماست؟ در گلشن مهر، هرگونه همراهي شما را مي پذيريم. کودکان و نوجوانان، مديران آينده هستند؛ با لبخند، مهر و ارزش نهادن به تلاششان، قدرشان را بيشتر بدانيم. فرهنگ و کلام بيگانه با هيجان و رنگهاي متنوع از شرق و غرب مي آيند؛ در حالي که ما دم از فرهنگ غني خود مي زنيم؛ وقت آن است که «دست در دست هم دهيم به مهر» و فارغ تکروي، «ميهن خويش را کنيم آباد»
از شدت عشق
سميه زاهد
صبح روز اجرا با دلشوره اي شيرين آغاز شد. دخترم قرار بود اولين اجراي رسمي اش را روي صحنه اي بزرگ تجربه کند. جايي که صدها چشم به او خيره مي ماندند و صدايش، براي اولين بار، در سکوت يک سالن طنين انداز ميشد. تمام صبح آن روز مضطرب بودم، نه از بي اعتمادي که از شدت عشق. موهايش را که شانه ميزدم دستم ميلرزيد، به اين فکر ميکردم که آيا ميتواند؟ صدايش نلرزد! اما ته دلم ميدانستم که بسيار تمرين کرده و آماده است.
لحظه اي که با دوستان هم گروهش پا روي صحنه گذاشتند، انگار تمام سالن نفسش را حبس کرده بود. او ايستاده بود ميان نورهاي صحنه و من نشسته بودم در تاريکي اما دلم کنار دلش بود، مي تپيد با او، ميخواند با او.
صدايش که بلند شد، همه چيز رنگ ديگري گرفت. آن دختر کوچک چند سال پيش که از پشت در اتاق با خجالت کودکانه شعر ميخواند حالا زني کوچک شده بود با صدايي پر از اعتماد بنفس. واژه ها از دهانش نميريختند، مي رقصيدند. مثل نخي از نور در تاريکي سالن. اشکم بي صدا بر گونه ام نشست. نه فقط از غرور، که از آرامشي عميق. ماتيسا فقط شعر نخواند، او از دنياي درونش پلي ساخت به دل همه ي حاضران و من در آن لحظه دانستم که گاه مادر بودن يعني ايستادن پشت صحنه و ديدن شکفتن فرزندت در روشناي نورهاي صحنه.
دور
نيکا موسوي
نيکا هستم، سوم ابتدايي. يک سالي هست که با استاد عزيزم آشنا شدم؛ ولي متاسفانه در شهر ايشان زندگي نميکنم و شاگرد آنلاين هستم. به همين خاطر در همايش و برنامه هايي که استادم به صورت حضوري برگزار ميکند، نميتوانم باشم. دوستانم روي صحنه رفتند و هفتخان اسپنديار را به مناسبت بزرگداشت فردوسي اجرا کردند. خيلي تمرين کرده و بسيار عالي بودند. البته استاد عزيزم خيلي زحمت کشيد و اين باعث شد که همه اجراي خوبي داشته باشند. دوست دارم که من هم روزي روي صحنه اجرا کنم به اميد اينکه بتوانم استاد و دوستانم را حضوري ببينم و با هم اجرا داشته باشيم.
هيجان انگيز
حلما رسولي
از ماه قبل خانم حسيني گفتند که قرار است ارديبهشت ماه، اجراي بزرگ و همگاني، به مناسبت بزرگداشت فردوسي داشته باشيم. پيش خودم گفتم: «راحته ميتونم ولي کسي نمياد اجرامونو ببينه». ماه ارديبهشت که رسيد و روزهاي نزديک به زمان برگزاري اجرا، خانم حسيني متن ها را دادند و شروع به تمرين کرديم. با خودم گفتم: «جدي شده! پس تلاشتو بکن، حتي اگه يه نفر بياد براي تماشا».
اين وسط يکي دو تا امتحان ندادم و يکي دو روز مدرسه نرفتم. معلم و مدير خيلي همکاري کردند، ممنونم. روزهاي تمرين در کنار جديت، شوخي هم ميکرديم، پر از هيجان و استرس بوديم. خانم حسيني رو حرص ميداديم و چقدر اذيت شدن، خدا ما رو ببخشه. همه هيجان داشتيم براي اجراي خوب و نگران از حذف شدن. پس تلاش کرديم که حذف نشيم. يکي از دوستامون آبله مرغان گرفت و نتونست همراهي کنه. کم کم رسيديم به روز هيجاني، يعني چهارشنبه، روز قبل تمرين کرديم؛ خيلي خوب بود. صبح چهارشنبه هم تمرين داشتيم. مامانم موقع تمرين اومد و خيلي خوشحال شدم، خانم حسيني آخراش اومد و ما گفتيم که آماده ايم.
با معلم، مدير و دوستانم تماس گرفتم و شخصا دعوتشون کردم. ساعت چهار رفتيم سالن ارشاد، کلي ورجه ورجه و شيطنت کرديم، ته دلم يجوري بودم از يه طرف منتظر دوستانم و از طرف ديگه اجرا. يهو ديدم معلم قرآنم اومد و چه ذوقي داشت براي اجرام، گفت: «بهت افتخار ميکنم». خيلي خوشحال شدم. دوستام با ماماناشون اومدن، ذوق کردم که قبول کردن دعوتمو. بالاخره نوبت ما هم رسيد و رفتيم براي اجرا: «به نام خداوند جان و خرد...» خان سوم رو اجرا کردم. حس خوشايندي داشتم و کمي استرس. تشويق همگان باعث آرامش شد و خدا رو شکر که تونستم و تونستيم اجراي عالي داشته باشيم. در آخر به ما لوح و جايزه دادند.
از تمرين تا آبله مرغون
نازنين زهرا همتي نيا
از استاد عزيزم خانم آزاده حسيني خيلي تشکر مي کنم که برامون زحمت زيادي ميکشند و يک راه موفقيت رو برايمان گشودند. يک روز استاد عزيزمان اومد کلاس و به ما گفت بچه ها بيست و چهارم ارديبهشت اجراي هفتخان اسپنديار داريم و بايد تمرين را شروع کنيم و اجراي خوبي داشته باشيم. استاد عزيزمان هر خان را به يکي از بچه ها داده و خان اول براي من افتاده. ما بچه ها در روزهاي متوالي همراه با استاد عزيزمون شروع کرديم به تمرين و خيلي خوب پيش ميرفت تا اينکه اتفاقي براي من افتاد و دو روز مانده به مراسم، آبله مرغون گرفتم و در خانه بستري شدم و نتونستم در اجرا شرکت کنم و جايم خيلي خالي بود. دوست داشتم واقعاً اونجا کنار بچه ها باشم و وقتي فيلم رو ديدم ناراحت شدم که چرا نتونستم کنار دوستانم باشم ولي از نظر من دوستانم عاااااالي اجرا کردن، البته همه اين نتايج خوب و درست ما بچه ها، بابت زحمت هاي استاد جانم است. و اميدوارم باز هم اجرا داشته باشيم تا منم بتوانم اجراي خودم را در کنار دوستانم داشته باشم. به اميد فرداهاي بهتر.
باشکوه
آوينا کياني
سه شنبه خيلي استرس داشتم. چهارشنبه که شد و وقتي وارد صحنه شدم باز هم استرس داشتم ولي از خنده دوستانم و بچه هاي گروه مي خنديدم و شاد بودم. وقتي مي خواستيم بالاي صحنه برويم راجع به شمع هاي روي صحنه گفتگو ميکرديم و مي خنديديم. صحنه به من آرامش ميداد. نفرات بسيار زيادي ما را تماشا ميکردند. بعد از اينکه به پايان اجرا رسيديم به ما گل رز سفيد بسيار زيبايي دادند که خيلي زيبا و آرامش بخش بود. در آخر برنامه به ما هديه هاي زيبايي دادند. کتاب و کارت هديه و لوح سپاس به ما دادند و نفرات زيادي به ما گفتند که خيلي عالي اجرا کردين. در پايان برنامه هم با چاي و شيريني پذيرايي شديم و نقاشي هايي که در نمايشگاه وجود داشت را بازديد کرديم. باسپاس از استاد عزيزم.
از شش سالگي تا کلاس ششم
آيلين اميري
دفعه اولي نبود که روي صحنه اجرا ميکردم. مثلا در شش سالگي بخش «ستايش خرد» شاهنامه را روي صحنه اجرا کردم. سال پيش با دوستانم چندبار روي صحنه رفتيم و اجراي حافظ خواني داشتيم. اما اين بار متفاوت بود. منظورم دوستام نيست؛ خودمم. روز اول که براي تمرين رفتيم هر کسي متن خودش رو توي دستش داشت و تقريبا با يک روخواني ضعيف، ماجرا رو پيش برديم. اوايل با خودم گفتم: «نه، نميشه، امکان نداره گروه ما بتونه هفتخان اسپنديار رو روي صحنه اجرا کنه» به نظرم اجراي سنگيني ميومد! تقريبا هر کدام يه صفحه متن داشتيم که بايد با بيان حماسي اجرا ميکرديم. بعد از حفظ کردن متن ها، وقتش بود هماهنگي هاي گروه رو انجام بديم. اين بخش نياز به تلاش همگي داشت. خلاصه خودمون رو با تلاش به اجرا رسانديم و وقتي رفتيم بالاي صحنه همه احساس ذوق و استرس داشتند. اما کم کم بعد از خواندن استرس کمتري داشتيم. وقتي اجرا تمام شد تازه همگي نگاهي با سکوت به هم انداختيم ولي در چشم بچه ها ميديدم که ميگفتند: «ديدي سخت نبود»! اين اجرا با تجربه اجراهاي گروهي ديگر فرق ميکرد چون اين اجرايي بود که همه تلاش کرديم تا يک کار بي نقص داشته باشيم.
فرهنگ و ارزش
آتريسا فغاني
قرار بود در يک روز بينظير يعني بيست و چهارم ارديبهشت من و دوستانم براي بزرگداشت فردوسي داستان هفتخان اسپنديار را در تالار کردکوي اجرا کنيم. به خاطر اشتياق زيادم سعي ميکردم سر وقت به تمرينها برسم و صبح روز اجرا همه راس ساعت معين در تالار حاضر شديم و اجراي تمريني خوبي داشتيم. بعدازظهر هم براي اجراي اصلي آماده شديم ساعت پنج مراسم شروع شد و بعد از سخنراني طولاني نوبت به اجراي ما رسيد. از سالن خارج شديم و به صف روي صحنه رفتيم. اول کمي استرس داشتم ولي شور و اشتياق و اجراي زيباي بچه ها استرس را از ذهنم دور کرد و اولويتم را اجرا قرار دادم تا نوبت اجرايم شود از بالاي سن دنبال دوستان و معلمم ميگشتم؛ اما با کمال تاسف ديدم که فقط يکي از دوستانم آمده است. کمي غمگين شدم اما به روي خودم نياوردم. نميخواستم با ناراحتي اجرايم را ارائه دهم با تلاش و کوششي که بچه ها داشتند اجراي بينظيري ارائه داديم. بعد از اهداي گل به جايگاهمان برگشتيم. ذهنم درگير شده بود با اينکه اين برنامه فرهنگي بود اما دوستان و معلمم نيامده بودند. به بچه هاي ديگه حسادت ميکردم چون دوستان و معلم و حتي مديرشان هم آمده بودند. حسي وجودم را فرا گرفته بود که انگار من هيچ ارزشي ندارم سعي کردم توجهم به ادامه برنامه باشد. در نهايت به اين نتيجه رسيدم که دوستانم، معلمم براي من و تلاشي که براي حفظ فرهنگ و ادبيات پارسي انجام ميدهم هيچ ارزشي قائل نيستند.
صميمانه
سيده فاطيما عقيلي
هفتمين بزرگداشت فردوسي بود و ما اجراي هفتخان اسپنديار را داشتيم. با ذوق و شوق البته همراه با استرس يک هفته را صرف تمرين کرديم و بالاخره روز چهارشنبه ثمره تمام تلاش هايمان را به نمايش گذاشتيم. فقط تنها موضوعي که برايم عجيب بود اينکه همکلاسي دوستان گروهم از مدرسه هاي ديگر آمده بودند اما خب مثل هميشه مدرسه من از اين رويداد استقبال نکرد. راستي کاش سالن کمي تميزتر بود، بايد روي بنري مي نوشتند: «لطفا به پايين نگاه نکنيد! خطر پلاستيک پچ پچ»! با اين حال، تمام بخش هاي برنامه برايم دلنشين بود و اينکه کسي نبود که بگويد فقط براي عکس ميخواهيم لباس حافظ خواني را بپوشي يا فقط براي تبليغ از من بخواهند بگويم از موسسه آنها هستم.همدلي و همکاري با دوستانم اين برنامه را صميمانه تر کرده بود.
ايمان داشته باش
ويانا روح افزايي
پر از استرس و اضطراب بودم. اگه خراب کنم، اگه تپق بزنم، اگه يادم بره. تمام اين انرژي هاي منفي رو سعي کردم که با يک نفس عميق و گفتن «من ميتونم»؛ برطرف کنم. نوبت من شد. حتي راه رفتنم هم يادم رفته بود ولي دوباره نفس عميق کشيدم و گفتم ويانا تو ميتوني! به نظر خودم اجرايم خيلي خوب بود. ولي وقتي اجراي گروه تمام شد؛ من که نفر اول صف بودم، اشتباهي سريع اومدم پايين و دوباره برگشتم، خانواده ها و استادمون به ما گل دادند و همه طولاني مدت تشويقمان کردند. اومديم پايين نشستيم. هم اجراي خوبي بود و هم مکان و زمان خوبي براي اجرا بود. هميشه وقتي شعر حافظ و شاهنامه و سعدي رو ميخونم و در مورد زندگي و يا خودشون تحقيق ميکنم ميگم اگه خانواده ام منو کلاس نميفرستادن، و يا اگه استادم نبود؛ تنها چيزي که از اين شاعرها ميدونستم اين بود: «شاعر معروفي هستند».
زهرا شاهدادي
از اينکه در اين برنامه ها به عنوان عکاس و فيلمبردار بودم خوشحالم، و از اجراي بي نظير همسن و سالان خودم خوشم اومد و لذت بردم و اجراي خيلي خوبي داشتند و من همزمان با فيلم و عکاسي به اجراي بچه ها گوش دادم که اين خيلي لذت بخش بود. خوشحال ميشم در برنامه هاي بعدي هم با گلشن مهر همکاري داشته باشم. از اينکه در سالن به عنوان فيلمبردار و عکاس بودم حس خيلي خوبي بود تا حالا در اين مجالس شرکت نکرده بودم و اين تجربه خوبي بود که براي آينده به عنوان عکاس بهش فکر کنم و کنار چيزي که دوست دارم عکاسي و فيلمبرداري هم انجام بدم.
داستان هفت خوان اسپنديار
نازنين زهرا خانقلي
در يک روز زيبا و آفتابي، به مراسم هفتخان اسپنديار دعوت شدم. وقتي به محل برگزاري رسيدم، جمعيت زيادي را ديدم که دور هم جمع شده و همه با اشتياق منتظر شروع برنامه بودند. فضاي مراسم پر از رنگ و بوي سنتي و صداي خنده و شادي بچه ها در هوا پيچيده بود. بچه ها به نوبت روي صحنه رفتند و داستان هفتخان را با صداي بلند و پرانرژي خواندند، قلبم پر از شادي شد. آنها با چهره هاي شاداب و پر از هيجان، داستان هاي اسپنديار را روايت ميکردند. به شدت تحت تأثير قرار گرفتم. حس ميکردم که هر کلمه اي که از دهان آنها بيرون ميآيد، زندگي و روح تازه اي به داستان ميبخشد. در آن لحظه، حس کردم که چقدر دوست دارم به جاي آنها باشم و داستان بخوانم. دلم ميخواست با آنها همخواني کنم و بخشي از اين شادي و انرژي باشم. احساس ميکردم که اين بچه ها نه تنها داستان روايت ميکنند، بلکه فرهنگ و تاريخ ما را زنده نگه ميدارند. هر بار که يکي از بچه ها با صداي بلند بخشي را ميخواند ياد دوران کودکي ام مي افتادم. يادم ميآمد که چقدر دوست داشتم داستان هاي حماسي را بشنوم و در آنها نقش داشته باشم. در اين مراسم ديدم که چقدر داستان ها ميتوانند ما را به هم نزديک کنند و احساسات مشترکي در ما بيدار کنند.
در پايان مراسم، وقتي همه با هم به تشويق بچه ها پرداختيم، حس کردم که يک خانواده بزرگ هستيم. اين تجربه نه تنها براي من، بلکه براي همه حاضرين يک يادگاري زيبا و فراموش نشدني بود. احساس ميکردم که در اين لحظه، همه به نوعي با هم پيوند خورده ايم و اين پيوند از طريق داستانها و فرهنگمان شکل گرفته است. اين مراسم به من يادآوري کرد که داستان ها چقدر ميتوانند قدرت داشته باشند و چطور ميتوانند ما را به هم نزديک کنند.
آشنايي تا تجربه
ويشکا مهربان
اوايل دوره دبيرستان بود؛ همان دوراني که معمولا تجربه هاي تلخ و شيرينش بيشتر در ذهنمان مي ماند، همان دوران جاهليت. اوايل کرونا؛ اتفاق بسيار وحشتناکي برايمان تلقي ميشد. همه جا به مرور تعطيل شدند. انسان ها از يکديگر فرار ميکردند. دوره بسيار طاقت فرسايي بود. شايد مبهوت بوديم که در اين تعطيلات اجباري بايد چه کنيم؟
مگر ميشود به همين راحتي سر کرد؟ هر روز که ميگذشت همه اينها برايمان تبديل به فشار روحي و رواني شد. اما من اين دوره سخت را کمي براي خودم راحت تر کرده بودم. چطور دختري نوجوان آن دوره را پشت سر گذاشت؟! با شعر درماني؛ آشنايي بيشتر با جناب فردوسي. تا قبل از آشنايي گاهي در کتابهاي مدرسه نامش را مي ديدم اما زماني که به آشنايي بيشتر رسيدم، متوجه شدم روش هاي ادبي تاثير بسزايي بر روح، روان و نحوه زندگي دارد. شعر و داستان بخوانيد. با شعرا و نويسنده ها آشنا شويد. با آنها حس دوستانه بگيريد. و اجازه دهيد به زندگيتان رنگ و لعاب زيباتري دهند. مطمئن باشيد نتيجه شما را راضي مي کند و اين شعار نيست؛ بلکه نحوه زندگي و حس طراوت و جاودانگي بيشترند. از آن روزها شش سالي ميگذرد. نتيجه اين آشنايي باعث شده بتوانم در جمع هاي بزرگ با اعتماد بنفس بيشتري حضور پيدا کنم. بدون هيچ ترسي حرفهايم را به زبان بياورم و گاهي همانند يک روانشناس خوب در جمع دوستانه باشم.
کنسرت موسيقي و اکران فيلم هنرجويان هنرستان هنرهاي زيبا
جمعه نوزده ارديبهشت
نمايشي از زحمات يکساله هنرجويان رشته سينما و موسيقي هنرستان هنرهاي زيبا، با حضور پنجاه هنرجوي هنرستان به سرپرستي استادان مرتبط و مديريت سرکار خانم زهره بلندي در تالار فخرالدين اسعد گرگاني به مناسبت بزرگداشت هفته مقام معلم به روي صحنه رفت. اجراي تلفيقي دکلمه: آيلار اصغري، شاهنامه خواني: ستايش کوهکن از هنرجويان پايه دهم رشته سينما همراه با تکنوازي پيانو توسط دانش آموز پايه دوازدهم بصيرا ارباب؛ اجراي بادي پرکاشن و کنسرت دانش آموزي در قالب گروه هاي چهل و پنج نفره هنرجويان رشته موسيقي؛ ژوژماني از زحمات و آموزش هاي يکساله هنرستان بود که به زيبايي گوياي تسلط و توانمندي تمام عيار پرسنل و دانش آموزان اين هنرستان بود.
به گفته مدير: هنرستان هنرهاي زيبا، تنها هنرستان تخصصي هنر در گلستان، پس از پنج سال سابقه درخشان حضور در جشنواره و اجراهاي متفاوت شهرستاني، استاني و کشوري؛ بسيارخوش درخشيده و بواسطه اعتبار علمي هميشه از حمايت مسؤلين وقت برخوردار بوده و توانسته خلأ ناشي از فقدان مرکز آکادميک هنري در گروه سني آموزش متوسطه دوم و هنرستانهاي حرفه اي در استان گلستان را پر کند و مايه دلگرمي و اميدواري خانواده هاي هنردوست و پيشکسوتان اين عرصه باشد.