تغيير موازنه راهبردي در خاورميانه


یادداشت |

حسين دوست محمدي

 

دونالد ترامپ رئيس جمهوري ايالات متحده آمريکا در نخستين سفر رسمي خارجي خود خاورميانه را به عنوان مقصد برگزيد. انتخاب اين مقصد توسط ترامپ و رويکردي که در انجام اين سفر در پيش گرفت بيانگر يک واقعيت انکارناپذير است و آن اينکه خاورميانه همچنان در محاسبات راهبردي قدرتهاي جهاني جايگاه رفيع خود را حفظ کرده است. خاورميانه منطقه وسيعي از غرب آسيا و شمال آفريقاست که از ترکيه تا يمن و از ايران تا مصر را در بر مي‌گيرد و برخي مرزهاي خاورميانه را تا ليبي و افغانستان هم گسترش مي‌دهند. اين گستره همزمان به اقيانوس، درياهاي باز و نيمه باز دسترسي دارد، مهمترين آبراههاي جهان از جمله کانال سوئز، تنگه باب‌المندب، تنگه هرمز و تنگه بسفر در اين منطقه قرار دارند. خاورميانه انبان انرژي جهان است و بخش قابل توجهي از ذخاير نفت و گاز جهان در آن قرار دارد. بي‌جهت نيست که رهبر ابرقدرت جهان براي نخستين سفر خود اين منطقه را برگزيده است. با اين حال سفر ترامپ يک سفر عادي و مرسوم نبود و طي آن رويدادهاي شگرفي رقم خورد. نخستين و شايد مهمترين نکته اين سفر بي‌اعتنايي ترامپ به حضور اسرائيل در خاورميانه است. اين موضع گيري ممکن است دو وجه داشته باشد؛ يا آمريکا و اسرائيل با هم تقسيم کار کرده‌اند و طي آن اسرائيل وظيفه خاکبرداري و آماده سازي عرصه براي ايجاد سازه خاورميانه جديد توسط ترامپ را بر عهده گرفته يا اينکه آمريکا از شدت عمل نتانياهو پس از 7 اکتبر و شريک شدن در هزينه‌هاي اين پروژه بويژه در زمينه حقوق بشر خسته شده و بنا دارد با شيبي ملايم نقش خود را در اين بحران تقليل دهد مشابه کاري که در اوکراين انجام داد. از سوي ديگر و برخلاف عرف معمول، پيمان صلح ابراهيم و تأکيد مکرر بر عادي سازي روابط کشورهاي عربي با اسرائيل در متن و مرکز مذاکرات ترامپ با کشورهاي عربستان، امارات و قطر قرار نداشت که اين مسئله فرضيه دوم را تقويت مي‌کند. موضوع ديگر در اين سفر حجم بسيار بزرگ تبادلات اقتصادي، قراردادها و سرمايه گذاري‌هاست که شگفتي بسياري را برانگيخته است. اين موضوع يعني سرمايه گذاري مشترک کشورهاي عربي و آمريکا نويدبخش اين حقيقت است که به حکم ضرورت و بر اساس منطق سود و زيان اقتصادي، خاورميانه در آينده هيچ گزينه‌اي غير از ثبات و امنيت پيش روي خود ندارد و دوره آشوب و بي‌ثباتي و ناامني در اين پهنه به پايان رسيده است. برخي صاحبنظران برآنند که تحرک اخير عربستان در برنامه ريزي براي سفر ترامپ اساساً براي دور کردن سايه جنگ از سر خاورميانه بوده است لذا مي‌بينيم در گوشه و کنار و با همکاري آمريکا و قدرتهاي منطقه‌اي بحرانها ابتدا شناسايي و سپس به ترتيب اولويت حل و فصل مي‌شوند. در همين راستا بحران تنش داخلي لبنان مهار شد. سوريه وارد عصر جديدي شد. ترکيه با معارضان کرد در حال رفع مناقشه است. عراق در حال بازيابي اقتدار خويش است. بحران يمن و نقشي که در درياي سرخ داشت در حال افول است. مسئله غزه اگرچه به سرانجام نرسيده است اما به نظر مي‌رسد ديگر فوريت و اولويت گذشته را ندارد و به حاشيه تحولات خاورميانه رانده شده است. شايد از همه اين موارد مهمتر موضوع پرونده هسته‌اي جمهوري اسلامي باشد که با تدابير دولت جديد آمريکا و ايجاد زمينه گفتگو در آستانه حل و فصل قرار گرفته است. ناگفته نماند رفع مناقشه بين ايران و آمريکا در پرونده انرژي هسته‌اي مي‌تواند آغاز راهي باشد که پايان آن رفع تخاصم و ايجاد تفاهم براي حل و فصل ساير مسائل في ما بين است.

بحث ديگر هم‌افزايي آمريکا و عربستان در تغيير موازنه راهبردي خاورميانه از واقع‌گرايي آغشته به ايدئولوژي به ليبراليسم واقع‌گراست. بر اساس واقع‌گرايي ايدئولوژيک که جمهوري اسلامي و اسرائيل از اين زاويه به تحولات خاورميانه مي‌نگرند اين منطقه مصداق غرب وحشي است لذا دائماً بايد آماده جنگ و تنش نظامي باشيم و از آن بالاتر اينکه در اين گفتمان ميليتاريسم تبديل به دال مرکزي و رسانه در فرآيند انتقال پيام مي‌شود. عربستان سعودي که جنگ يمن را آزموده و تجربه جنگ 8 ساله ايران و عراق، اشغال کويت توسط صدام، دو مرحله جنگ اتحاد بين‌المللي عليه صدام و سرانجام سقوط او را در چنته دارد و به ظرفيت تخريبي اسرائيل در منطقه نيز آگاه است در تغيير فضاي راهبردي خاورميانه ترامپ را با خود همراه نموده است تا منطق ليبراليسم واقع‌گرا را جايگزين واقع‌گرايي ايدئولوژيک نمايد. در منطق واقع‌گرايي همه چيز و از جمله اقتصاد در خدمت قدرت است و قدرت نيز در قالب ميليتاريسم تجلي مي‌يابد و در نهايت اين توان نظامي است که صلح و امنيت را تضمين مي‌کند اما ليبراليسم مدعي است نظام بين‌الملل يک سيستم پيچيده است که در آن همه چيز از جمله توان نظامي بايد در خدمت اقتصاد باشد. اقتصاد عرصه تعامل و تبادل است و ظرفيت ايجاد مفصل‌بندي و کشف سود مشترک را دارد لذا وابستگي دو يا چندجانبه کشورها به يکديگر در قالب منطق ليبراليسم اولاً باعث وابستگي متقابل کشورها به يکديگر مي‌شود و ثانياً زمينه همگرايي و صلح و امنيت و دستيابي به سود مشترک را فراهم خواهد نمود. عربستان سعودي با نيم‌نگاهي به نتيجه رويگرد واقع‌گرايي و تجربه زيسته برخي از کشورهاي منطقه به اين نتيجه رسيده که خاورميانه ديگر تحمل ادامه اين وضعيت را ندارد و بايد ريل حرکت قطار خاورميانه از جنگ و جدال بي‌حاصل به صلح و امنيت و توسعه و رفاه تغيير يابد بر همين اساس دست به کار طراحي راهبردي شده است که در آن هم آمريکا، هم عربستان و هم کشورهاي منطقه از آن سود مي‌برند.

نکته آخر؛ خاورميانه در حال حاضر 4 مدعي رهبري دارد شامل جمهوري اسلامي، ترکيه، اسرائيل و عربستان. واقعيتهاي ميداني بيانگر اين حقيقت‌اند که 3 کشور از اين گروه در ارائه نقشي سازنده در قالب رهبري خاورميانه ناکام مانده‌اند و تنها عربستان سعودي است که هنوز ظرفيت خود براي رهبري خاورميانه را به نمايش نگذاشته است. در چند سال اخير حداقل از جنگ يمن به اين سو عربستان سعودي با طراحي يک سيستم منسجم راهبردي و بازبيني رويکردهاي سنتي و مديريتي خود دريچه‌اي نو بر تحولات خاورميانه گشوده است. عربستان در دهه اخير از طريق خروج از انفعال و بي‌طرفي سنتي در تحولات منطقه رويکرد حضور فعال و پويا را در پيش گرفته است و با بر عهده گرفتن نقشهاي ايجابي در تحولات منطقه و حتي فراتر از آن مانند بحران اوکراين در حال تبديل شدن به مرکز تصميم گيري درباره سرنوشت منطقه خاورميانه است. مرور ميزان کنفرانسهاي بين‌المللي برگزار شده در اين کشور از يکسو و ترافيک رفت و آمد سران کشورهاي شرق و غرب جهان به عربستان و از آن مهمتر همراهي و همدلي اين سران با پيشنهادها و طرحهاي منطقه‌اي و جهاني عربستان يک حقيقت را آشکار مي‌کند؛ خورشيد رهبري عربستان سعودي در آسمان خاورميانه در حال طلوع کردن است. 

 

پژوهشگر و دانشجوي دکتراي علوم سياسي