گذشته و آينده


یادداشت |

مهدي سيف حسيني

چرا انسان بيشتر به آينده مي انديشد و کمتر يادي از گذشته مي کند؟ مگر نمي گويند که گذشته چراغ راه آينده است، پس چگونه است که غالبا نسبت به گذشته بي اعتنا هستند؟ گذشته در حقيقت، تاريخ ما، زندگي ما و هويت ما را ساخته است. گذشته شکل زندگي امروزي را رقم زده است و اين گذشته است که با خود بسياري از خاطرات را آورده و ما زماني که در ضمير ناخودآگاه خود به آن سو پرتاب مي شويم و بي اراده (هنگامي که در خود هستند ذهن ما) ما را به جاهايي مي کشاند که بعد از دقايقي چند وقتي به خود آگاهانه خود و باز مي گرديم، ناگاه نفس عميقي مي کشيم و تامل مي کنيم و مي گوييم کجا بوديم، چه کسي ما را به آنجاها برد، به آن دورها به روزگاري که بکلي فراموش شده بود. اما به نگاه من ناخودآگاه در درون ذهن جستجوگر ما ناگاه چيزي را بياد مي آورد که سالها در حافظه خود جستجوگري آن را مي کرديم و نمي يافتيم. گذشته انسان ها با هم متفاوت است. شايد کسي زمان خوبي را در آن دوران ها زندگي نکرده، شايد مشکلات اقتصادي و فقر بوده، شايد از کارهاي ناپسندي گريخته، شايد فرزند طلاق بوده و پيوسته در خانواده جنگ و جدال ديده و همه اينها باعث شده که نمي خواهد آن روزها را به ياد بياورد، اما مگر مي شود انسان از ساختار ذهني خود که رفتار امروزي را شکل داده بگريزد؟ به راستي اين گذشته است که شخصيت امروزين ما را ساخته، لذا چه مطلوب است که با آن در نهايت درايت کنار بيائيم و آن را از ضمير خود پاک نسازيم. اگرچه کثيري هم هستند وقتي بياد روزهاي گذشته مي افتند حسرت آن را مي خورند و مي گويند چه خوب بود آن روزها که صفائي همه با هم داشتند، محيط زيست پاک، طبيعت بکر، مردماني با محبت، خانواده اي بسيار گرامي و ارزشمند که به راستي چه خوش مي گذشت و حيف روزهايي که به سادگي از دست رفت. در فضاي مطلوب جامعه زيست مي کرديم. سفر مي رفتيم. ميهماني مي داديم. کوه و جنگل از يک سو و رفتن کنار دريا در تابستان چه صفائي داشت و چه وفور نعمتي بود. از انواع مواد غذايي و کالاهاي وارداتي اجناس، آنقدر پول داشتيم که نمي دانستيم چگونه بايد آن را خرج کنيم. ولي افسوس به قول فروغ فرخزاد که آن روزها رفتند. آن روزهاي خوب. آن روزهاي سالم سرشار. آن آسمان هاي پر از پولک. آن شاخساران پر از گيلاس و اکنون ... به راستي همه تنها، مايوس، منفرد در انتظار آينده اند. آينده اي مبهم و آري از آن جا که آينده ادامه زندگي را مي سازد گويي ما به جبر بايد به آينده بيانديشيم. به فردا و فرداهاي بعد. به اهدافمان، به آرزوهايمان، به برنامه هايمان که چه خواهيم کرد. با که باشيم. چگونه امورات زندگي را تامين کنيم. چگونه سفر برويم. چگونه خوش بگذرانيم. در حوزه عمل اجتماعي و سياسي چقدر حضور بيابيم. چقدر فعال باشيم. چقدر در ميدان عمل اجتماعي خطر کنيم و ... هزاران برنامه و ديگر از شمارش خارج است. اين گونه است که ما بيشتر از آن که به فکر گذشته باشيم، به آينده مي انديشيم و مي خواهيم آنچه را که در پيش داريم و آنچه را که از عمر باقيمانده است، خوب بگذرانيم ولي کجا هستند غالب انديشمندان که نه به گذشته فکر مي کنند، نه به آينده و آنها فقط زمان حال را لحظات خوب زندگي مي دانند و پيوسته مي گويند، دم را غنيمت است. غم فردا را نخوريم. از دي که گذشت  هيچ از او ياد مکن- فردا که نيامدست فرياد مکن- بر نامده و گذشته بنياد مکن- حالي خوش باش عمر بر باد مکن. از خيام که ابيات بسياري هست و فلاسفه که برخي نظر به اين دارند که زيستن در لحظه هاست و عجيب اينکه اشو انديشمند معنوي مي گويد در ما اصلا مرگ نيست ما تولد و مرگ نداريم. آنچه هست زندگي در همين لحظات است که مي گذرانيم. اين است که مي ماند و مائيم که بخود بيائيم و بيانديشيم که نيک زيستن و نيک بودن را راه مشکلي نيست فقط کمي آگاهي، جرات و همت مي خواهد.