خاطرات علي اصغر غفاري از جنگ هاي کردستان: کردستان، همه جا خط مقدم بود


یاددداشت اول |

 محمد جواد مکتبي

 

سوم خرداد يادآور فتح خرمشهر است، رشادت و تلاش هاي رزمندگاني که در اوج سختي ها توانستند با جانفشاني از خاک وطن دفاع کنند. علي اصغر غفاري يکي از مردان جامانده از دوران اين جانفشاني هاست، او که بيش از پنجاه ماه از عمرش را در جبهه هاي جنگ گذرانده است خاطرات خود را از جبهه هاي کردستان براي ما گفت . غفاري مي گويد: مي خواهم از خاطرات و مظلوميت شهدا و رزمندگان در کردستان صحبتي داشته باشم. افتخار اين را داشتم که بمدت سه سال در کردستان بعنوان يک بسيجي و پاسدار خدمت کنم و بمدت 24 ماه هم در منطقه جنوب کشور بعنوان بسيجي در عمليات هاي مختلف حضور داشتم. غفاري ادامه مي دهد: کردستان 227 کيلومتر مرز مشترک با کشور عراق در طول جنگ تحميلي به صورت مستقيم در جنگ داشت. کردستان مهد رشادت هاي رزمندگان اسلام  در جنگ تحميلي بود، کردستان سرزمين مجاهدت هاي خاموش است، کردستان هميشه مظلوم بود، هنوز غربت غريبي بر رزمندگان دفاع مقدس در کردستان لمس و احساس مي شود. يک نمونه از مظلوميت آنان عدم يادآوري از آنان مي باشد. به عنوان مثال: شهيد ابوعمار فرمانده شجاع سپاه مريوان که از سابقون  انقلاب بود و سالها در لبنان مبارزه کرد. نمونه ديگر شهيد احمد متوسليان فرمانده شجاع و قهرمان  سپاه مريوان در سال هاي 59 – 60 – 61 بعد از کردستان رفت منطقه جنوب کشور  و بعد رفت لبنان که به اسارت صهيونيست ها بعد هم به شهادت رسيد. که افتخار اين را داشتم بعنوان ي سرباز و بسيجي در خدمت اين دوعزيز شهيد بودم.  روحشان شاد و يادشان گرامي باد. اين رزمنده دفاع مقدس مي گويد: در کردستان رزمندگان جايگاهي بنام نقطه امن و عقبه نظامي، بنابر تعاريف رايج نظامي برايشان وجود نداشت. حتي در داخل پادگانها  و شهر، همه جاي کردستان  خط مقدم بود. رزمندگان علاوه بر جنگ فيزيکي با دشمنان خارجي و داخلي خصوصا گروهک هاي ضد انقلاب کومله و دمکرات با سخت ترين شرايط جوي وجغرافيايي  نيز دسته وپنچه نرم کردند. رزمندگاني که سه ماه و يا حتي 5 ماه بدنشان رنگ آب به خود نمي ديد.  علي اصغر غفاري درباره جنگ در فصل هاي مختلف در کردستان  ادامه مي دهد: واقعيت رزم در کردستان با شرايط جغرافيايي به دو قسمت شش ماه اول وشش ماه دوم  زندگي  در شرايط سخت بود. در کردستان بايد با دشمن ضد انقلاب گروهک کومله و دمکرات مثل خودشان مي جنگيديم. در جنگها پارتيزاني و نامنظم چريکي اي جمله بکار ميرود  (بادشمن آنگونه بجنگ که با تو مي جنگد)   در شش ماه دوم از آبان ماه برف و يخبندان شروع مي شد. محورهاي معروف و صعب العبور  محورهاي دزلي، جانوران؛ سروآباد و انجيراب و رسالت،  اکثر قله ها داراي جاده نبود و طبعا رزمنده جهت رفت و برگشت تا محور حداقل بين 5 تا 10 کيلومتر بايد در مناطق کوهستاني وصعب العبور و از نظر نظامي شديدا آلوده بايد طي مي کردند.  تنها راه  مواصلاتي همان جاده هاي مال رو بود . منطقه تعداد زيادي قاطر را توسط افراد بومي در اختيار داشت که تدارکات از طريق همين قاطرها و افراد انجام مي شد. وي درباره دوران اعزامشان به مناطق جنگي مي گويد: دومين گروهي بوديم که از محمدآباد عازم جبهه شديم به اتفاق  حاج عيسي اتراچالي، شهيد رضا اتراچالي، شهيد نصرت اله مازندراني، مرحوم يحيي سعادتي و رمضانعلي حمزه اي و حسين ناصري و شهيد جعفر شهابي از نومل بعد از آموزش يک ماه اعزام به جبهه  در چالوس  عازم مريوان شديم. نحوه تدارکات در کردستان هم براي خوانندگان جالب است. غفاري مي گويد: در تابستان و مطلوب بودن هوا سعي مي شد حداکثر تدارکات به پايگاه و قله ها فرستاده شود و در سنگرهاي تدارکات و مهمات دپو  شود. تقريبا شش ماهه دوم هيچ گونه تدارکاتي به نيروها نمي رسيد و اگر امري ضروري اتفاق مي افتاد داستان خودش را داشت. يا با هيلبورد يا مجبور بودن در آن شرايط سخت خودشان انجام بدند .

در زمستان: سنگرها بعضا چندين متر زير برف قرار داشت و ارسال تدارکات در اين شرايط  غير ممکن بود. حتي بسيجي که براي مرخصي مي خواست برود توي  مسير  يخ ميزد و به شهادت مي رسيد. در ارتفاعات تته 12 متر برف بود.  وقتي جاده راه تميز مي کردند توسط بولدوزر توي آن مسير فکر ميکردي داخل تونل برفي هستي در زمستان سخت بچه هاي غيور محمدآباد در ارتفات تته بودن ( صادق ناصري، قربان جعفرآبادي، سراله حمزه اي، محمود حسن نژاد و ذاکر اباعبدالله مرحوم موسي رمضانپور )  و  وقتي رزمندگان از سنگر بيرون مي آمدند فکر مي کردي از معدن زغال سنگ بيرون آمدند لباس ها همه دود زده صورت ها همه سياه واقعا شناخته نمي شدند. داخل سنگر آنها براي گرما  يک چراغ علاالدين و يک فانوس براي روشنايي داشتند  و اين چراغها آنقدر دود ميزد کل سنگر سياه مي شد.مهمترين نياز رزمندگان در آن ارتفاعات نفت بود، نفت در پيت ها بيست ليتري حلبي پلم شده را با قاطرها تا سه راه شهدا که يک طرف ميرفت اورمانات و يک طرف ارتفاعات تته در پاسگاه شهدا دپو ميشد از اونجا تا تته چهار کليومتر بود. رزمندگان به نوبت هر روز چند نفر جهت انتقال به سنگرهاي محور تته به صورت ابتکاري با بند حمايل به صورت کوله در آورده وآنرا به پشت خود محکم مهار مي کردند و حرکت مي کردند هر چندمواردي منجر به يخ زدگي اعضاي بدن رزمنده مي شد.  و در زماني برف و بوران بود رزمندگان مستقر در اون محور تا صبح نمي خوابيدند جلوي خروجي و ورودي سنگرها را تميز ميکردن ( برف ها را کنار ميزدن )  که زير برف نمانند، حتي سنگرهاي تدارکات و مهمات زير برف مي ماند و ناپديد مي شد. بعد از چند روز جستجو از برف پيداش مي کردن بولدوزرهايي که کار ميکردند زير برف ميماندند بعد از چند مدت برف کمتر مي شد،  بيرون مي آمدند . حتي انتقال مجروحان در آن شرايط  سخت بود و اکثرا به شهادت ميرسيدند. و با شرايط جغرافيايي  و هوايي که کردستان داشت نيروها در آنجا به گونه هاي مختلف و با مظلوميت به شهادت ميرسيدند.  اين رزمنده دفاع مقدس درباره شهادت دو تن از شهداي روستاي محمدآباد مي گويد: نمونه اش دو شهيد والا مقام  و نوجوان محمدآباد شهيد محمدباقر مازندراني و محمد خورشيدکلايي هر دو دومين شهيد خانواده  در محور سروآباد در يکي از روستا هاي نگل، کردستان با توجه به شرايطي که داشت حضور گروهک هاي ضدانقلاب( گروهک دمکرات و کومله ) جمهوري اسلامي مجبور بود داخل شهر و تمام روستاهاي حتي دورترين نقطه کردستان بايد پايگاه ميزد و پايگاه داشتيم  و همه پايگاه نيرو مستقر بود با شرايط اون منطقه  بعضي پايگاه ها 10 نفر  بعضي بيشتر نيرو داشت.  غفاري ادامه مي دهد: شهيد محمد خورشيدکلايي و محمد باقر مازندراني وقتي آمدند مريوان قبل از تقسيم شدن با  مسئول معاونت نيرو (تقسيم نيرو )صحبت کردم که پيش ما بمانند. با خودشان هم صحبت کردم خيلي اصرار کردم در همان شهر بمانند. قبول نکردند گفتن حتما بايد برويم خط مقدم  گفتم اينجا هم خط مقدم  قبول نکردند، تقسيم شدن افتادند  محور سروآباد در يکي از روستاهاي نگل فاصله که با  خط مرزي جنگ با عراق 70 کيلومتر  بود. غفاري درباره وضعيت پايگاههاي کردستان مي گويد: پايگاهايي که در روستاها زده مي شد روي ارتفاعات مشرف بر روستا با ميدان موانع و ميدان مين و سنگرهاي نگهباني و استراحت و مهمات و تدارکات  و بعضي پايگاه در داخل روستا  داخل ساختمان مشرف بر روستا  بود. روي پشت بام سنگرهاي ديدباني و نگهباني زده مي شد و استراحت شان داخل ساختمان بود. پايگاه شهيد محمد و محمدباقر ساختماني مشرف بر روستا بود. قبل از اينکه اين  اتفاق پيش بيايد محمد باقر آمد مريوان پيش ما چند شب ماند گفت اگر امکانش است ما جابجا بشيم بريم خط مرز همون ارتفاعات ملخ خور و تته جنگ با عراق  و اونجا را هم تجربه کنيم. ما هم گفتيم چشم. پيگير هستيم. رفت و يک شب  بعد گروهک کومله به پايگاه آنها حمله کرد با چند آرپي چي که به ساختمان مي زنند بچه ها غافلگير مي شوند باقر و محمد نگهبان بودند. بالاي ساختمان تا آخرين قطره خونشان جانانه جنگيدند  و استقامت کردند با اينکه مجروح شده بودند جنگيدند ظاهرا مهمات شون تمام مي شود  و پايگاه سقوط ميکند و بچه ها همه زخمي و شهيد مي شوند، ضدانقلاب به مجروحين هم رحم نکردند همه را تير خلاصي زدند به دهان محمد شليک کرده بودند.

روحشان شاد و يادشان گرامي باد.