3 شعر از حسین دیلم کتولی


شعر و ادب |

(1)

بال های سوخته ی خواهرم

ربطی به هیچ فرشته

یا کوچ چلچله نداشت

بهار که رفت با بالهای سوخته بود 

امسال هنوز برنگشته

ایوان خانه را رو سرش گرفته

مرتب میخواند 

اگر میتوانستم سردر بیاورم

کجای قران را میخواند

خواهرم حتمن میدانست که

زود رفت 

در روستای کوچک دوستی 

حرف زدن باهم 

بانگ خنده های یکدیگر را شنیدن

وقهر یعنی هنگام درو از کنارهم

بی تفاوت رد شدن

تو چنان رد شدی که رنگ 

پیراهنت یادم نیست

نمیدانم آیا در مراسم دفن

خواهرم گریستی

 

چلچله ها اینها را دیده اند

حیف زبانشان را بلد  نیستم

از بهار امسال

تنها چند بال سوخته ماند.

 

 

(2)

شب و رو یای تو هر پرده سحرها دارد

گذر از بیشه ی عشق تو خطر ها دارد

 

آفتابی که عرق ریز گل از شرم شده

درسر انگشت گل این بار هنر ها دارد

 

این که دریاست صدف های فراوانش هست 

رفتن و یافتنش نیز خطر ها دارد

 

بال پروانه سزاوار همین سوختن است

تا سحر شمع از این گونه شرر ها دارد

 

گریه ی نیمه شبی راه به جایی نبرد

مدعی گفت : دعای  تو اثرها دارد.

 

(3)

همیشه خیال ...

همیشه خیال...

کاش میتوانستم جمعه را 

از هفته ها بردارم

نامه ننوشته را برایت بفرستم 

بلند بلند گریه کنم و بگویم؛

بعد از ظهرهای جمعه را خط بزنند

از سپیدی آب ها شیر بگیرم 

با کمی قهوه و نان شیرینی

عمر من مجال خیلی کارها را ندارد

ولی با یک صبحانه ی گرم

کنار استخر آب و 

زیر سایه ی بیدمجنون 

آرزوی زیادی نیست

بیا برگردیم به زمانی که تقویم نبود

صدای دورگه پدر و بخار ی که از

دهانش بیرون می آمد 

نشانه چه روزی بود

حالا تنها آرزویم شرکت

درتشیع جنازه ی 

بعد از ظهر جمعه است.​​