9 شعر از علی مومنی شاعر گرگانی در زاد روزش


شعر و ادب |

گلشن مهر از ابتدای این سال کوشیده است به گونه ای که برایش میسر است بزرگان فرهنگ و هنر را قدر بداند و آنها را در صدر نشاند به این خاطر کوشید ه است به بهانه زاد روز فرخنده این عزیزان نگاهی به کارها و آثار آنها بیندازد انتشار ویژه نامه هایی برای استاد سید حسین میر کاظمی  ومهرداد صدقی در این راستا بود و در ادامه انتشار صفحه ای از اشعار استاد محمد جانفشان و علی مومنی نیز در همین مسیر است .  بیست و هشتم شهریور زاد روز تولد علی مومنی شاعر حجم گرگانی  در سال 1345است .به این خاطر ضمن تبریک به ایشان و جامعه هنری و فرهنگی گلستان چند کار منتشر نشده از ایشان را نشر میدهیم ، قابل ذکر انکه از علی مومنی تا به اکنون سه مجموعه شعر با نامهای  بیرون تر از نگاه /به نام اسم  و نوشته باد نوشتن منتشر شده است .   

 

راي گورستان خالد نبي"

 تفنگ مست

گلوله ای بچکان

از شراب شاخه های پرباروت

قدم به قدم

چکه چکه

در گلوو رگهایی

که جای ماه وماهی واقیانوس

تفنگ لخت تورا

انعکاس کهکشان كرده است

قدم به قدم

نقطه ،نقطه

حرف به حرف

بلندو وحشی و تاریک

آنچنان که با هم نمی دانیم

امروز ،

فردای صبح دیروزاست

 

 

 

2

 

"براي زلزله كرمانشاه"

 

پاييز

 هنوز تمام نشده

برف،

آهن باريد

برف،

سقف ساختمانهاي مسكن مهر

برف،

سقف بيمارستان باريد

اينبار هم دوباره

با برف و بهمن و

زين و سوارو

سقف هاي دروغ شان...

آرام اسب هاي بليه را

رام مي كنند...

 

 

 3

اي باران تند

بر ما اگر مي باري

بر جسد هاي ما نيز هم

فردا ببار

با دستهايي بلند تَر

ويا بازواني كشيده تَر

تازير خاك...

تازيرخاك،بدنهايمان

به ميوه دادن گوسفندان

آبدارتر شوند

آه اي باران تند...

 

 

4

بهار باد صدايت

زمستان به دور و

باد،دربادبان گلويي

كه ملاحان

به روي عرشه اش

آواز مي خوانند

به زير رنگين كمان بين عمر خود و

آه...

آه...

آه...

چيزي كه عمررا

عقب عقب

جلو مي برد

 

 

 

5

..نوشته ام ،

تو بخواني

كه ماه،

بني هاشم تولد توست

قمر هاي ديگر سياره هاي ديگر دور...

بني آدمي

بدون اعضاي همديگر

كه مه لقا ،

 

 

بدون بدن

سمت تاريك خويش مي گريد

 

در انعكاس فرات

قطره قطره

نور سياه...

به روي چشم باد تماشايش

ميان گوش باد صدايش

كه ماه ،

در رحم شب

جنين تابان است ... .

 

.

 

 

6

 

به مريم ميرزا خاني

زمين

خانه اي كرايه اي ست

سنگين ترين اجاره را اين برج

زمين از جهان گرفت

سياره اي عجيب

كه ميچرخد و

گناهان را

در اطراف خود

پرت ميكند

مانند پرواز دست جمعي كبوتران

مريم بلند شو...

از ساعتي

كه خشت دقيقه را

بر روي خشت هاي ديگرش

برج مي كند

مريم فرار كن...

در دشت هاي كاغذ و

چشمه هاي نجوشيده ي مداد

زمين،

صِفر گُنده اي ست

در انتهاي كاغذِملكوت...

 

 

7

پايين نيامده از ابر را

بالانرفته جوانه را

بيرون نيامده خورشيد را

غروب برد

ساعت بدون سپيده باز

هفت صبح

ساعت بدون آفتاب

بعداز ظهر...

من ساعتي پر از غروب

 

دي ماه اشتباه...

من ساعتي پراز سپيده

پاييز اشتباه...

پايين نيامده از ابر

اشتباه اشتباه...

در كشوري كه مثل قُطب

ساعت

هميشه نيمه شب است

 

 

 

 

8

 

"براي مهاجرت پسرم كيهان"

در ابر  ابرهاي خداحافظ

از اشكِ اشكهاي آخرين باران

كه زير ِچشم

پُف و

چشم،

سرخ كشتي آخرين ديدار

جدا شد

از بدن وبندرم

سفينه ي كيهان

نرو نرو پسرم

كه مرگ

راه شيري برگشت را

به خانه مي بندد

 

 

 

 

 

 

9

 

 

قول حبيب قليشلي

قدوس وصفي ست،كه كلمات

شاعر را به معراج مي برد.

با صدايي كه آهسته آهسته ملكوت را تكرار...

و بعد چرخي زدو خواند:

اي خدا

اي سرور سروران

اجابت كننده ي موجبان

بالا بلندي بزرگان و بچگان

پايين آورنده گوسفندان از بهشت

توبه -توبه

سبحانك يا لااله الا انت

الغوث الغوث خلصنامن النار يارب

اي پادشاه قصر اندامهاي دختران و پسران

اي اغلب اتاق هاي پر از نوكران

زانو زده براي نكاح نارس بي طاقتان

پرواز ،پرواز

چون ابرهاي پر از باران

بيرون كشيده نيرويت

كوه را از زمين

 عشق را از عاشق

موسا را از آب

مانند تن من در قبر

همه چيز در برابر تو فروتن  است

سبحانك يا لااله الا انت

الغوث الغوث خلصنامن النار يارب

آن روز نمي دانستم كه او داشت مي رقصيد ويا دعاي جوشن كبير مي خواند

وبعد گفت :دردگكي دارم از بر خورد سوفار

مصغر تراز پاشنه كفشي كه زمين را سوراخ مي كند

درمان اگر نشدم برايم صلوات بفرستيد

الهم صلي علي محمد وآله محمد

 

 

 

10

ديشب ميان خواب

در ظرف ميوه ي يلدا ،كنار انار...

يك ميوه ي جديد بود

كه صاحب خانه انگار

با برگ توي ظرف چيده بود

با برگ ،نه

با درخت...

از آن درخت هاي خانه ي منصور جعفري خورشيدي

كه هر سال يك ميوه ي جديد مي داد

يك سال "پروانه هاي پراكنده"

يك سال "آبي ناگهان"

حالا ميان خواب

تنها نشسته ام

با ظرف هاي پر ازميوه ي درخت هاي خانه ي منصور...

با برگ هايي كه صاحب خانه هنوزنمي داند

امسال نام آن ميوه ي جديد چيست

آن ميوه ي جديد چيست

 

11

 

براي رفتن منوچر آتشي

 

"سرم آویخته

چون میوه ای پوسیده از گردن

به روی صخره سینه "

ویا ،یایی

که بی باده

کشیده ،بار ِتن

باید ،نباید کرد

واین سو را به آن سو کرد باید

عاقبت از مرگ

نوعی رسم

شبیه سَهمی ي  ِسرخ ٍدو پستانی

که از کوهان ِنرمش

برف می بارد

هوا از مرگ او ،ابر سیاه ِدر درون را

از دهانی تا دهان ِکودک ِدیگر

دو چخماق ِسپید ِشعر وشیر ِ ِخویش می سازد

ببار ای آسمان

از آسمان برفی که بنشیند

میان ناودان ،قندیل ِچخماقی

که آتش رابزرگ ِاسم می سازد

عظیم ِاسم آتش

در دهان کودک ِقنداقی ِقلبی

که اورا باز

منوچهرم ،منوچهرم صدا میزد