شعر


شعر و ادب |

پاک از خودم بریدم و صحبت نمی کنم

پیغمبری شدم که رسالت نمی کنم

تو رفته ای و شهر به جایت تقاص داد

در بسترم به هيچكس عادت نمى كنم

یادش بخیر ... شکل تو در سجده می روم

این سجده یاد توست ، عبادت نمی کنم

سیگار میدهم به خودم ، پیش مادرم

آنقدر خسته ام که رعایت نمی کنم

شب_پرسه های بی هدف و شوق دیدنت...

تیرِ کجی شدم که اصابت نمی کنم

از طعنه های دوست و دشمن پرم ولی

آب از سرم گذشته شکایت نمی کنم

این قصه ناگزیر تو را هم دخیل کرد

غرق تو ام ، وگرنه جسارت نمی کنم

 

کارن مقدم

 

 

کور شدم

و خوشبختانه سیاهی را دوستانه پذیرفتم

در گوشه ای به صرف چای

و گپ تاریکی که منجر به تصادف هزار نظریه شد

یک کودتا در حال وقوع است

و سرنگونی عطش نوشتن

تسلیم و لحظه ای گم شدم

درکم کن

ر دنیای ورای واقعیت من باش

و مرا پیدا کن

من شاید در اواسط یک فکر مسخ باشم

و دگردیسی هر چیز در من

و آن ماهی که میدوید

و تویی که دیگر خودت نیستی

شاید کمی نزدیک تر به جانور

و کوانتوم انسان در تعریف فیزیک دنیا

فانوس حقیقت را دیدم

یعنی تو

به سمت من نیا

من تو را با خود گم میکنم

در کنج اتاقم

مادرم می گفت

و تهدید به تمیز کردن فکر

و ناگهان به هم ریخته تر شد

 

کامران اکبری