شعر
شعر و ادب |
پاک از خودم بریدم و صحبت نمی کنم
پیغمبری شدم که رسالت نمی کنم
تو رفته ای و شهر به جایت تقاص داد
در بسترم به هيچكس عادت نمى كنم
یادش بخیر ... شکل تو در سجده می روم
این سجده یاد توست ، عبادت نمی کنم
سیگار میدهم به خودم ، پیش مادرم
آنقدر خسته ام که رعایت نمی کنم
شب_پرسه های بی هدف و شوق دیدنت...
تیرِ کجی شدم که اصابت نمی کنم
از طعنه های دوست و دشمن پرم ولی
آب از سرم گذشته شکایت نمی کنم
این قصه ناگزیر تو را هم دخیل کرد
غرق تو ام ، وگرنه جسارت نمی کنم
■ کارن مقدم
کور شدم
و خوشبختانه سیاهی را دوستانه پذیرفتم
در گوشه ای به صرف چای
و گپ تاریکی که منجر به تصادف هزار نظریه شد
یک کودتا در حال وقوع است
و سرنگونی عطش نوشتن
تسلیم و لحظه ای گم شدم
درکم کن
ر دنیای ورای واقعیت من باش
و مرا پیدا کن
من شاید در اواسط یک فکر مسخ باشم
و دگردیسی هر چیز در من
و آن ماهی که میدوید
و تویی که دیگر خودت نیستی
شاید کمی نزدیک تر به جانور
و کوانتوم انسان در تعریف فیزیک دنیا
فانوس حقیقت را دیدم
یعنی تو
به سمت من نیا
من تو را با خود گم میکنم
در کنج اتاقم
مادرم می گفت
و تهدید به تمیز کردن فکر
و ناگهان به هم ریخته تر شد
■ کامران اکبری