مدلی از حجم با به سمت حرف


یادداشت |

   شعبان بزرگی

 

 

 

در شعر نوزدهم، تکرار و استمرار حرف "ب" میان کلمات، یک سفیدی سرد را به لامسه مخاطب اضافه می کند و گویی قرار است در شعر اتفاقی را از این تکرار رقم بزند که البته آن اتفاق هرگز نمی افتد. سطرها از موسیقی، عاری به پیش می روند و برای همین شعر را در برخی از ایستگاه ها تبدیل به حرف می کند. تقلیل و تنازل شناسه ها، نمادها و حضور باورها، مفاهیم و ایده ها به سیاه چاله های فاعل و مفعول از ارج شعر کاسته است. فراز و فرودهای این شعر نیمه بلند در سطرهایی از آن، ردّ زبان رویایی را نشان می دهد اما وقتی شاعر، شب را باز می بیند و حاضر است آن را دوباره ببازد، یک خودیابی تعاملی را در دیوانه ای گم شده می یابد. مدل در بسیاری از شعرهای این مجموعه در تلاش است الگوی باز آفرین شده یداله رویایی را از خود به نمایش بگذارد در صورتی که گاهی تنها ماندن اش در بی رویایی، از او شاعری نوآورانه تر می بینیم.در شعر سی ام که ترجیح می دهم آن را کنار هم قرار دادن کلمات بنامم اتفاق ها ژورنالیستی ست.شعری بر خلاف عقربه های ریاضی حرکت ندارد اما قطعا جدول ضرب نیست. چیستان هم نیست.مهارت های ادبی مدل می توانست همچون جایی که می گوید: "شب را دوباره می بازم" و یا "به سمت خودم وضو می گیرم و  خودم را پهن می کنم تا" اما مدل، شعر را در نردی از چرتکه می اندازد.

بعضی از کارها نفس مرگ را هم می گیرد وقتی به زیبایی، تابوت سرنوشت را در دستان همراهان طی شده می بینیم.خیلی دوست داشتم شعر سی و پنجم را پیش از مدل، من می نوشتم و صد البته بی آنکه مرگ را در چشم مخاطب بریزم.هیچ ضرورتی نداشت که شاعر در مقابل تلاش های ذهنی مخاطبین بایستد و شعر را از گریستن به مرگ بکشاند.این شعر تا "گریه می کنند" کافی ترین شکل شعر بود و بسیار هم نمودار!شعر هفتاد: مکان شدن تن در هر نوع ادبی کار ساده ای ست و نیاز به هوشمندی یا تکنیک خاصی ندارد اما اگر به شکلی که بتوان خارج از معمول به کاری بپردازیم که "تن" دست از زمان برندارد و اینکه بگوییم "هیچ وقتِ تن" چه کار زیباتری می توان انجام داد؟!  تا تن را در بی زمانی و بی مکانی تعقیب کند.در این شعر که شبیه هیچ شعری از مولوی می تواند نباشد مولوی و البته همه عارفان تاریخ را به حال حالا می آورد.مدل این کار را استادانه، سادگی و روانی بسیار انجام می دهد. مدل هر گذشته ای را حال می کند و هرگز سعی در آینده کردن حال ندارد. اتفاقاً بر خلاف شاعرانی که به جای مخاطب تصمیم می‌گیرند او این کار را به همه جاذبه هایی که می تواند داشته باشد به دلیل باوری که از درون مایه "بیانیه حجم" به دست آورده است دوست ندارد به این روی، برای دیگران و شعرش - حتی گاهی -  پدر باشد. با این حال هندسی ترین وضعیت عارفانه اتصالات ذهنی یک شاعر را می توان در این شعر، جمع دید. البته هنوز هم ذائقه ام را ناخواسته اسیر سمتی از حرف می بینم که گویا این کار ترجمه‌ای از زبان دیگری ست یا اینکه مدل یک الگوی تعمبم یافته ادبی شده است.

شعر هفتاد و سه:

 خیلی دلش می خواست چیزی بگوید اما گاهی شکل ریاضی شعر، باعث ریاضت شعر می شود.

دوئل زندگی و مرگ در یک شکل هندسی مُعمّمی به نام دایره کار عجیبی نیست و البته این شعر را هم موفق نکرده است اما آنجا که می‌گوید:    

 وبپیچم به طول و

پیدایمان شود رو به روی هم".

در هم رفتن زندگی و مرگ.

اساسا مدل، یک تمام کننده منصف است.

جا انداختن دو حرف «و»  در یک سطر اتفاقا هم خوب نشسته است. این شعر سطرهای کسل کننده را طی می‌کند تا به پایان نزدیک شود اما پایان نامه این شعر، پیدایی یک بسته درهم تنیده ای از مرگ و زندگی ست: عشق! میزان حرفی که گاه مدل در یک شعر، بی جهت می‌زند آنقدر بی نظیر کسل کننده به نظر می رسد که خود نیز در اقرارش با من سهیم است وقتی که می گوید:"آن قدر که  از خودمان و حرف های مان خسته شویم". مدل در شعرهای ۷۴و ۷۵ و البته برخی دیگر از شعرهای این دفتر در حال عبور از شعرنویسی معمول به گزاره نویسی شعری ست و هوای تازه ای را تجربه می کند که به شدت استخوان شکنانه است که در ابتدا می تواند از توهمات تسلیط زبانی بر آفرینش دستگاه شعری آغاز شود و درفش ظرفیت زبانی را سبز نگه دارد.بنده به عنوان کسی که مدل را تنها در آثارش بی بستگی خوانده ام فکر می کنم احتمالا تنها کسی که تا سالها می تواند شعر حجم را به سمت پایداریِ "پاپیولار" مربوط دارد، تنها خود اوست.

اندیشیدن، فصل مشترک همه شعرهای این مجموعه است.

مدل شعر را بیشتر و پیشتر از آنکه در زیبایی هایش دنبال کند در حکمت آمیز بودنش دنبال می کند.مدل حتی اگر صوت شعرش خشن هم نمایه شود آن را بدون موسیقی می تواند بنوازد.بلافاصله در شعر بعد، زمانمندی تن را ضامن سلامتی شعر می کند.شعری که زندگی ست. در واقع کنشی که بسیاری از نامداران جامه دران شعر صدساله اخیر ایران، آن را می خواستند.توفان سبزِ"در آن حالای تنم" آنقدر متعالی ست که انتظار خواننده را به بالای خودمان نگه می دارد ولی باز چنان که در ابتدا می نماید به پیش نمی رود.حنوطِ تن در این شعر به سرنوشت تن گره خورده است.مدل در این شعر "حالا" را اکنون نمی داند که در واقع این "حالا" یک اسم عام می شود که اتفاقا با آوردن "آن" در هر دو حضور "حالا" در شعر آن را عام تر کرده است.یکی از رفتارهای اعجازآمیزی که مدل آن را به دفعات بازی می کند ساخت و ساز ترکیب اضافی و وصفی با فعل و مصدر است که پیش از او کمتر دیده شده است.وقتی می گوید:"در نوشتنِ دیدنم"!او خواننده را به ندرت در حال تعلیق مثبت، رها و آزاد می گذارد اما خوشا چنین تعلیقی!

گاهی شاعر می خواهد مثل هر انسانی قضاوت شود. رویایی می گوید:" در قضاوت کردن چیزی از قضاوت شدن است".نمی دانم آنچه می گویم به چه چیزی از خودم خواهم رسید اما صفحه هشتاد این دفتر هیچ وقت نمی تواند شعر باشد.مدل در شعر هشتاد و یک، سر و کارش با زمان را از قدر لحظه ای هم خالی نمی کند.حتی اگر فرصت این تمایل و مجذوبیت کوتاه هم‌ باشد او صیدش را انجام می دهد وقتی سطر

"تا چهره ام مداوم شود

 بر لب فکر" را می خوانیم یک حیات شعور انگیز بر طعم های پیشین ما در شعر افزوده می شود.برای کنشگر ادبی که به دنبال تغییر جهان خویش است و شعر می خواند که از روزمره رها شود و در جهانی که از جنس خویش می آفریند خدایی کند همین نکته در سطر کافی ست.باور اینکه با دقتی سخاوتمندانه و درویشانه، "مانده ی روزهایم رادر راه ِ تو می ریزم"اما همچون برخی گزاره های دیگر این مجموعه با ضعف سوت پایان، نقطه می پذیرد.شعر تمام می شود اما خواننده را نیز در خود تمام می کند در صورتی که بال مخاطب بر بالای پایان شعر آغاز می شود. در شعری که هشتاد و سه نامیده شد گستاخی فکورانه و فلسفی آنقدر دست بالا گرفته می شود که احتمالا مخاطب به نخواندش رضایت می دهد. صدایی که این همه پرده را بدرد و به عالم غیب برسد کمی هیجان انگیز می نماید.آنچه از دیده ها می رسد بسیاری از آثار ادبی، فرهنگی، هنری و ...در ایران با ناکامی های ساختی مواجه اند یعنی که اصلا هنرمند، خالق، مولف نمی داند چه چیزی را می خواهد دنبال کند یا قرار به گفتن چیست؟

شعر هشتاد و چهار چنین است.مدل اما در عین شناخت زمان، چیزهای مهمی را می داند هر چند شکل واگویه هایش را نپسندند.سکوت می کاشت و همان را برمی داشت.حالا "دهان درد" می کارد و درد می کاود:

"نمی ماند چیزی جز درد"

ساختار ذهنی مدل در شعر از اضلاع مناسبی برای توسع زبان برخوردار است.من فکر می کنم محمد حسین مدل شاعری ست که می توانیم با ریختن دوستانه منتقدین بیشتری بر سرش، گفتمان رسمی و غیررسمی در ایران را در همه ابعادش با گفتمان بین المللی، یک کاسه و همنوا کنیم.در هشتاد و پنجمین شعر، یادم نمی آید اما بدون آنکه من و مدل خبری از هم داشته باشیم یا بگیریم شعری داریم که هر دو با عبارت ناکامانهِ "مرگ بی خبر" شروع می شود‌.این شعر یکی از کنشی ترین مرگ هایی ست که تا امروز در شعر خوانده ایم.مرگ را "از زندگیِ بلندِ صدا" دیدن، خیلی باید گرم باشد آن قدر که "نماند

  در سردیِ این همه وقت"

هشتاد و شش شعری ست که "تا هیچ گاهِ غم را" چگونه می توان ساخت از

"شانِ صدات"

"من بحران توام

و می توانم از عمقِ هفت دریای ریخته بر هم

 بیایم بیرون"

"در چگونگی ات"

کافی ست این سطرها را کمی بیشتر در موقعیتی که مدل دنبال می کند بشناسیم آن وقت اگر شاعر هم باشی، شعر خواهد نشست بر پیشانی ترین نقطه لب و اگر پیاده باشیم، پیاده روهایی را از "اتوبان نوادا" تا "خاک خانه بهشت زهرا" خواهیم ساخت( از شعر غفوریان )زمان یکی از کلیدی ترین مفاهیم شعرهای این مجموعه است.

مدل در هر لحظه با زمان، پیمان و پیوند دارد و به هر بهانه ای سر به سر ثانیه ها و دقایق می گذارد.این شعر از بلندی قامت موسیقایی بر روی حرف " آ " استوار شده است که مخاطب را از زیر زمین سرد به بلندی مرگ می برد.هیچ آفرینشگری نمی خواهد در ارتباطات روزمره‌‌‌‌، خود را در مقام خدایی، وارونه و زمینی ببیند و قصد این یادداشت هم بر این استوار نیست.اگر کسی را گمان بر این باشد که رویایی‌، خدای حجم است در نتیجه تلخی بزرگی را پیمود چرا که قصد ما در تقابل با این دفتر، برملاسازی کیفیتی که مدل با تمام اندوخته اش در اختیار دارد نیست. قصد ما آشتی ست. آشتی ملی در ابعادی از شعر و ادبیات که به آشتی در حوزه های دیگر نیز خواهد انجامید.اما فارغ از همه دیدگاهها‌‌، یدالله رویایی دروازه گفت و گوی زبان و فلسفه ایرانی با جهان در قطعاتی است که سروده شد و بی آنکه کم بینی سهل گیرانه ای بر سایر شاعران حجم گرفته شود می توان حسین مدل را به ویژه در این دفتر به عنوان یک مصرف ادبی آسان داخلی استفاده کرد.مدل، در بخصوص دهه اخیر توانست یک بازگشت ادبی صغیر را با گامی بزرگ طی کند که در این گذار، جامعه ادبی ایران می توانست با هوشمندی از ظرفیت بین المللیی در ارتباط با مدل برای تغییر ظرفیت ادبی و در نتیجه فرهنگی و سیاسی جامعه ایرانی استفاده کند.مدل، پل استخوانی بین غضروف های ادبی ایران و جهان بود که ای دریغ، درک نگردید!به دست دادن نتایج فایده گرایانه و قصه گویی های ادیبانه، سایه کنشی بسیاری از شعرهای این دفتر است که البته این تفاهم نتیجه ویژگی های منشی مدل نیست بلکه این امر به پارادایمی راجع است که مدل در بسترهای آن رشد کرده است.مدل، شاعری نتیجه گراست.او سرمربی نیمکتی ست که مخاطبش را قطعا برای تماشای گل به ورزشگاه شعر دعوت می کند. مخاطبین او از مجمع همگرایانه نخبگان و عوام اند. با امتزاج دین و فلسفه در شعر ۱۰۸، نشان می دهد که حلقوی ترین فرم شعر را در چشم مخاطب زبان فارسی می نشاند. مرگی عاشقانه که حکمت پاییز را در بهار می رویاند.مدل، آغاز یک آشتی ملی در ادبیات و شعر جامعه ایران ست که می تواند بر آشتی فرهنگی و سیاسی حاکم شود.

 

دکترای جامعه شناسی فرهنگی