انسان جامع اضداد است
یادداشت |
■ علی یزدی
انسان شخصيتي است كه از قواء و استعدادهاي متضاد تشكيل شده است و در اين زمينه مولانا با زبان تمثيلي خود اين تضاد را به خوبي در بيان ظريف آورده است.
•كاندر ين يك شخص، هر دو فعل هست گاه ماهي باشد او و گاه شست
•نيم او مومن بود، نيميش گبر نيم او حرص آوري، نيميش صبر
•گفتيزدانات فمنكم مؤمن باز منكم كافر گبر كهن
•همچو گاوي، نيمه چپش سیاه نيمه ديگر سپيد همچو ماه
•هر كه اين نيمه ببيند، رد كند هر كه آن نيمه ببيند كد كند[1]
مرحوم مولانا رحمة الله عليه در بيتهاي پيشين گفت كه خوشي و ناخوشي تو زاييدة خيالهاي توست. اگر خيالهاي خوش باشد، شكيبائي دست دهد و شكيبائي از ايمان است. و منشأ خيال خوش و ناخوش نهاد آدمي است. يكي ديگري را به خاطر صفتي كه در اوست و او آن راخوش نمي دارد، ناخوش ميانگارد، در حالي كه ديگري او را به خاطر همان صفت نيك به حساب ميآورد، چرا كه منشأ خيال او چيز ديگري است. چرا چنين است، چون آدمي سرشته از آن و اين است.
•ز آنكه نيم او زعيبستان بدست
و آن دگر نيمش زغيبستان بدست.[2]
وقتي اين طبيعت متضاد انسان را مورد بررسي قرار ميدهيم مشاهده ميكنيم كه وجود آدمي، به چه اندازه پيچيده و لايه در لايه است.
•پيشه اي آمد وجود آدمي
بر حذر شو زين وجود، ار زآن دمي
•دروجود ما هزاران گرگ و خوك صالح و ناصالح و خوب وخشوك[3]
وجود انسان به مثابه يك جنگل انبوه و بي پاياني است كه در لايههاي هزارتوي آن، انواع و اقسام جانوران بي آزار و آزارمند در پشت شاخ شجر وحفرهها و راههاي پرپيچ و خم آن پنهان شده اند، و اين جانوران مختلف همانا هوا و هوس نهفته در وجود آدمي است و هر يك مانند مار وكژدم زهرناك و چون درندگان آزاررسان است. و نيز در آن خويهاي نيك وجود دارد. از آنجائي كه روح آدمي، وديعه و امانت الهي و از عالم بالاست. و از طرف ديگر در وجود آدمي قرار دارد، از گزند جسم انسان ايمن نميباشد.
آري انسان از دو جنبه سرشته است: هواهاي نفساني و خوي انساني. و اين انسان است كه بايد با تعليم راهنما و رياضتهاي شخصي، خويهاي بد را از خود دور كند و با اخلاق نيكو آراسته گردد اگر خوي بد بر او غالب شد از حيوان پست تر شود و اگر خوي نيكو غلبه يافت از فرشته پيش افتد.
•«آدمي زاده طرفه معجوني است
از فرشته سرشته و زحيوان
•گر رود سوي اين شود به از اين
ور شود سوي آن شود كم از اين»[4]
•در توهم ديوي است هم ملكي
هم زميني بقدر و هم فلكي
•ترك ديوي كني فلك باشي
زشرف برتر از ملك باشي[5]
مرحوم مولانا رحمة اله عليه در جاي ديگر، پيرامون ظاهر وباطن انسان يا همان جسم و روان آدمي سخن ميراند:
•زآنكه دارد خاك شكل اغبري[33] وز درون دارد صفات انوري
•ظاهرش با باطنش گشته به جنگ باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
•ظاهرش گويد كه ما اينيم و بس باطنش گويد: نكو بين پيش و پس
•ظاهرش منكر كه: باطن هيچ نيست باطنش گويد كه: بنماييم. بيست
•ظاهرش با باطنش در چالشاند لاجرم زين صبر، نصرت ميكشند[6]
انسان، داراي دو مظهر عقل وجهل هست كه هر كدام در سرشت ظاهر و باطن او تأثير بسزائي دارد و بالقوه جامع مظاهر عقل و جهل است و به عبارت ديگر سعادت و شقاوت از آن سرچشمه ميگيرد و هميشه بين آن دو تضاد ذاتي وجود دارد. مثلاً يكي از آفات روح و روان انسان كه يكي از ريشههاي اصلي است محروميتها ست كه منشأ بيماري هاي رواني ميشود و به تعبير استاد شهيد مطهري(ره)؛ «منشأ بسياري از عقدههاي رواني و بيماريهاي رواني انسان، احساس محروميت هاست.... كينه چيست كه وقتي انسان احساس ميكند نسبت به كسي حقد و كينه دارد دلش ميخواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاك و خون نكشد نمي تواند آرام بگيرد؟ اين حس انتقامجويي در انسان چيست؟
•الا تا نخواهي بلا بر حسودكه آن بخت برگشته در بلاست.[7]
حسد هميشه بلاخيز است و آدميان محسود را به گرداب بلا ميافكند اگر حسد را به گرگ تشبيه كردهاند به جهت تمثيل است و الا گزند حسد كجا و گزند گرگ كجا؟
•يوسفان از رشك زشتان مخفياند كز عدو، خوبان در آتش ميزيند.
•يوسفان از فكر اخوان درچهاند كز حسد يوسف به گرگان ميدهند
•از حسد بر يوسف مصري چه رفت؟ اين حسد اندركمين ، گرگي است زفت
•لاجرم زين گرگ، يعقوب حليم داشت بر يوسف هميشه خوف و بيم
•گرگ ظاهر، گرد يوسف خود نگشت اين حسد در فعل از گرگان گذشت.[9]
در اين ابيات گرگ استعاره از حسد است چنانكه يعقوب از درون فرزندان آگاه بود و حسد آنان را بر يوسف ميدانست گفت: «اني ليحزني ان تذهبوا به و اخاف ان ياكله الذئب و انتم عنه غافلون»[10] «مي ترسم از او غافل شويد وگرگ او را بخورد».برادران يوسف ، از روي حسد، يوسف را در چاه افكندند. دراينجا به مناسبت داستان برادران يوسف و تهمت زدن آنان به گرگ و با توجه بدانكه حسود خويي چون خوي گرگ دارد، و هر كس خويي را تا دم مرگ با خود برد با همان خو، محشور ميشود، مولانا، ميگويد حاسدان به صورت گرگان محشور ميشوند و شيخ صدوق در ثواب الاعمال آورده است كه تكذيب كنندگان قدر الهي از گورهاي خود ميمون و خوك بر ميخيزند»[11] [12]
خداوند در سوره فلق به همه ما ياد ميدهد كه براي ايمن ماندن از بديها از جمله شر حسودان به خدا پناه ببريم آنجا كه ميفرمايد:«قل اعوذ برب الفلق، و من شر غاسق اذا وقب. و من شر النفاثات في العقد و من شر حاسد اذا حسد»[13]
بگو پناه ميبرم به پروردگار پگاه، از شر آنچه بيافريد. و از شر شب تاريك چون درآيد. و از شر زنان جادوگر كه در گرهها بدمند. و از شر حاسدان چون حسد ورزند.
•حسد آنجا كه آتش افروزد
خرمن عقل وعاقبت سوزد[14]
•خانمانها از حسد گردد خراب
باز شاهي از حسد گردد غراب.[15]
•خالق ما كه فرد و قهار است
از حقود و حسود بيزار است.[16]
پس حسد از بيماري هاي وخيم رواني است و آن عبارت از تمناي زوال نعمت و خير و خوشي از ديگري است[17]
حسد بعنوان يك صفت تركيبي است كه از خشم ، كينه، خودبيني، بدخواهي و احساس كمتري تركيب شده است. مبتلا به اين بيماري خطرناك به گونه اي است كه از ديدن نعمت و خوشي و موفقيت ديگران دلتنگ و آزرده ميشود بي آنكه منظور و هدفي داشته باشد. حسادت در واقع از يك حس بسيار حقير و حقارت آميزي ناشي ميشود چنانچه مولانا ميگويد:
•«تو حسودي، كز فلان من كمترم
مي فزايد كمتري در اخترم
•خود حسد، نقصان و عيبي ديگرست بلكه از جملة كميها بترست
•آن پليد از ننگ و عار كمتري
خويشتن افكند در صد ابتري
•از حسد ميخواست تا بالا بود
خود چه بالا؟ بلكه خون پالا بود
•آن ابوجهل از محمد ننگ داشت
وز حسد خود را به بالا ميفراشت
•بو الحكم نامش بود و بُد جهل شد
اي بسا اهل از حسد، نا اهل شد»[18]
انسان حسود داراي عيبي است كه اين عيبت زمينه و كليد انواع گناهان و انحرافات است مثلا حسادت انسان را به كارشكنيها، تهمت ها، دروغ، سوء قصدها و ... وادار ميكند كه امام صادق در اين باره ميفرمايد:
«ان الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب»[19] يعني همانگونه كه آتش هيزم را ميبلعد حسادت ايمان را ميبلعد.