3شعر از متینه شاهینی


شعر و ادب |

وقتی روی انار لبانت

گلپر عشق میریختم

هنوز کودک کلاس اولی بودم

که رفتن را هجی نکرده بود

من جهانگرد کوچکی بودم 

در قلبت/و صاف نرفتن را

از مجعد موهایت اموختم 

آنتن زندگی ام/چشمان تو بود

تا پلک میزدی/برفک میشد 

و من/شبیه آن تیرچراغ برقی ام 

که فهم عشق را/مدیون کبوتر هاست 

با این حقیقت که 

 

 

پریدن/عادت اصلی /پرنده هاست  

من روی تار نازک مژه ات

قدم زدم/تو تا ابد/پلک نزدی

بلعیدن عادت دل است

با تو اما/چشمان من/ هیچ واژه ای را

قورت نداده بود /از صدای خنده مان

ازادی بود/که قهقهه میزد 

و سایه هایمان/در روشنایی 

دست هم را می گرفتند/ساعت

با زنگ تپش های قلبمان/بیدار میشد 

آیینه/از تصویر من 

موهایت را شانه میزد/برای ما عشق

طعم آبنبات چوبی میداد/روی زبان زندگی

موقت/ اما /وصف نشدنی

ما باهم / در لحظه/ معنا میشدیم 

 

 

 

او واژه هایش را

از دل زمین و سبزه بیرون میکشید

وقتی واژه/از دل نوازش هایش

جوانه میزد/در آسمان /رهایشان میکرد

پرواز /نفس واژه هایش/ بود

او مالک شعر هایش نبود

شعر مالک خودش بود

نفس میکشید/قدم میزد

شعر ، شعر میخواند/گپ میزد

عاشق میشد/و گاهی/تنها...

آنقدر تنها/که شاعرش را

دیگر نمیشناخت/عینک نگاهش

هیچ شعری را / با وزن و قافیه 

نمیسنجید/حال دل واژه/

تنها لباس شعر/ بود/او 

شبیه سکوت ادمی لبریز از حرف

شعر های آغشته به هیچ را

باور داشت/هرگز خودش را

شاعر صدا نزد/میدانست 

این شعر بود که از درون او

چیزی میساخت/برای او شعر

تنها کبوتری بود/شیفته ی/ پرواز