■ سوگند تیموری راد. 16ساله.
یادداشت |
باز هم ساعتی مهمان می کنم تنهایی هایم را، چند بیتِ ناب برایش می خوانم، از خودم برایش می گویم، از آن لحظه هایی که وسعت شکستگیهای قلبم آنقدر زیاد بود که چشمانم تیره و تارشدند از هجوم تیزی ها،دعوتش می کنم که پرده نمایش روبه رویش را به دقت نگاه کند،بهت زده به من می نگرد،انگار او هم باورش نمیشود که من از خاکستر، آتش ساختم، من مقابل یک روزگار ایستادم و حجم درونم را در ثانیه های واپسین نفس های او دفن کردم، با هزاران هزار رنج گلاویز شدم. اما آن روزگار بی رحم را شکست دادم ،پرده نمایش که کنار میرود دنیایِ تنهایِ اطرافم به افتخارم بلند میشود و کف میزند برای ایستادگی ام،من اینگونه بزرگ شدم و بزرگ کردم رویاهایم را،من تاوان دادم برای به دست آوردن هر آنچه که دنیا برایم ممنوع کرده بود.