یادداشت فرنام امید استاد داوری


یادداشت |

 

■  سیدحسین میرکاظمی

 

نوه ام، فرنام کودک ده ساله ای است. در طبقه ی مجتمع، همسایه هم اند. استاد داوری برای فرنام می نوازد و هم طریق پیانو زدن و اجرای آهنگ را می آموزد. فرنام علاقه مند به استاد، با شوق درس اش را پس می دهد. این نحوه ی رابطه ی استادِ مهربان و کودک بود که استاد داوری قبل از ابتلا به بیماری به فرنام می گوید: بنواز! بنواز! تو امیدم هستی!سپس استاد پشت پیانو می نشیند. آهنگ مرغ سحر را برای فرنام می نوازد. پس از این که استاد به بیمارستان انتقال می یابد، فرنام دایم مرغ سحر را می شنود. در هفته اول بستری شدن استاد داوری بود که این بار فرنام آهنگ ای بهار دلنشین را با پیانواش اجرا می کند. زهره خانم همسر استاد می شنود و می گوید:« فرنام جان! چه خوب می زنی!» زهره خانم به بیمارستان می رود و به استاد می گوید:« فرنام به یادت آهنگ بهار دلنشین را عالی می زد.» اشک در چشم استاد جمع شد و با بغض گفت:« به فرنام جان بگو، چراغ موسیقی مجتمع را روشن نگه دارد. تا من بیایم.» فرنام، هم چنان آهنگ مرغ سحر را گوش می کند و بهار دلنشین را می نوازد. چراغ را روشن نگه داشته تا استادش، داوری بیاید...با صد دریغ از انتظار

بابابزرگِ فرنام