جویبارهای جاری بر دریای آگاهی
یادداشت |
دکتر محمود شفیعی،
مرحوم محمد حسن لطفی تبریزی در مقدمه ترجمه بسیار ارزشمند خود از کتاب پایدیا، نوشته وِرنِریِگر،افلاطون شناس پرآوازه نیمه اول قرن بیستم که کتاب سه جلدی پایدیا را در معرفی فرهنگ و ادب یونان باستان به رشته تحریر درآورده و به همین جهت دو سوم کتاب (جلد دوم و سوم) را به شرح اندیشه افلاطون اختصاص داده است، فلسفه افلاطون را دریای بیکرانی میداند که جویبارهای گوناگون در آن به هم پیوسته اند و به فلسفه او غنا، رنگارنگی و گوناگونی بخشیدهاند. رود فلسفه، رود خروشان شعر و رودهای دیگر، هر کدام با شاخههای فراوان، از آن جملهاند. او به درستی اذعان نموده است که شناخت فلسفه افلاطون بدون شناختی دقیق از نظامهای فلسفی پیشینیان و اندیشههای شاعران و نثر نویسان پیش از او سخت و حتی ناممکن است؛ زیرا افلاطون در حال فعالیت فلسفی همه اندیشههای پیشینیان و معاصران خویش را، به نحوی جذب کرده و برای پروراندن افکار و معانی تازه بکار گرفته است و به آنها صورتی دیگر بخشیده و با استفاده از آنها اندیشههایی نو پدید آورده و به افکاری بسیار برتر از معانی آنها دست یافته است. خلاصه اینکه جویبارها و رودهای متعدد از منابع گوناگون جاری شدهاند و در دریای آگاهی فراگیر افلاطون بهم پیوستهاند.
با استخدام استعاره ارزشمند جویبارها و دریا،در این یادداشت به معرفی کوتاه از رودهایی خروشان می پردازم که در طی دهها سال تحصیل، تحقیق، تدریس، تامل، گفتگوهای تفهمی و انتقادی فراوان در حوزه عمومی، و سفرهای گوناگون علمی-تحقیقی در داخل و خارج، نشست و برخاستهای جستجوگرانه و کنجکاوانه مداوم با اهل علم و فضیلیت، خصوصا اقامت طولانی مدت در دو شهر کانونی علم و دانش حوزوی و دانشگاهی ایران، قم و تهران، به دریای آگاهی استاد فقید سرریز شدند و در آنجا بعد از تبدیل شدن به آب دریایی بس گوارا، رودهای جدیدی از وجود آن استاد فرزانه فوران نمودند و برکات خود را در سطح نظر و عمل بر دشت و دمن این مرز و بوم ارزانی داشتند.
1. احاطه کامل بر اندیشه سیاسی یونان باستان: استاد حکیم، سالهای طولانی اندیشه سیاسی یونان باستان را با همه پیچیدگیها و گستردگی به نیکی در نزد بهترین استادان در دانشگاه تهران فراگرفته بود. او بر اندیشه سیاسی حکمای سبعه دوره پیشا سقراط، فلسفه سیاسی سه فیلسوف پر آوزه یونان یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو، افکار سیاسی مکاتب چهارگانه رواقی، کلبی، شکی و اپیکوری، که بعد از سقوط دولت شهرهای یونان جای فیلسوفان گذشته را گرفتند، همچنین فلسفه نوافلاطونی، تسلط کامل داشت.دکتر معینی علمداری، از همکاران استاد در دانشگاه تهران، بیان نموده اند که استاد فقید در تقابل بینتساویطلبی ارسطو و نخبهگرایی افلاطون، به اولی گرایش داشتند و از دومی انتقاد مینمودند؛ چرا که اندیشه ذاتگرایانه افلاطون، زمینهای برای کثرتگرایی باقی نمیگذاشت.
2. تخصص در اندیشه سیاسی قرون وسطی: استاد فرزانه در ادامه تحصیلات دانشگاهی به طور کامل با اندیشه سیاسی رایج در قرون وسطی که در غیاب چند صد ساله تاملات فلسفی، متالهان و متکلمان مسیحی میداندار اندیشه سیاسی گشته بودند، آشنا شده بود. او بر بر اندیشه دو فیلسوف و متاله پرآوازه مسیحی این دوران یعنی آگوستین قدیس و توماس آکویناس ایتالیایی کاملا احاطه داشتند. استاد فقید در مواجهه با هر اندیشهای آن اندازه به فهم و تامل اهتمام داشت تا نه تنها بر تمام زوایای پیدا و پنهان آن سیطره یابد، که بالاتر بتواند دست به انتخاب، گزینش، ترجیج یا تنقید بزند. از این جهت، به زعم دکتر معینی علمداری، وقتی او بین اندیشه متصلبانه قرون وسطی و مطلع اندیشه مدرن، که با ماکیاولی به منصه ظهور رسیده بود، به مقایسه میپرداخت، به اندیشه سیاسی جدید وقع بیشتری مینهاد؛ چرا که درون آن آزادی و فضیلت باهم پیوند مییافتند و زمینه گذار به تاسیس اخلاق شهروندی را تسهیل مینمودند.
3. تسلط کامل بر اندیشه سیاسی عصر جدید مغرب زمین: تاملات ماکیاولی در نوشتههای قرون وسطی و یونان باستان، بر اساس نیازهای سیاسی زمانه خود،که به کلی نگاه اخلاقمدار مسلط دیرین بر علم سیاست را برهم زد و عقلاننیت دیگری در عرصه سیاسی را کشف نمود، نقطه گسست اندیشه سیاسی قدیم و جدید شناخته شده است. بعد از این تاریخ که پوزیتویسم جای روشهای فلسفی کلگرایانه قدیم را در عرصه دانشهای سیاسی میگیرد، اندیشههای سیاسی به تدریج پارادیم جدیدی از دانش سیاسی را جایگزین پارادایم قدیم میسازد و گستره دانش سیاسی از جهت چندی و چگونگی بسی فراختر از گذشته میگردد. فیلسوفان سیاسی جدید با طرح نظریه قراردادی بودن دولت و جامعه و گذر از نظریه طبیعی یا الهی بودن آن دو، زمینه را برای تحقیقات تجربی در راستای ارتقای زندگی سیاسی از ابعاد گوناگون مهیا میسازند. به هر ترتیب، دهها فیلسوف سیاسی طی چندین قرن ادبیات عظیمی در حیطه علم سیاست به وجود میآورند که احاطه بر این میراث عظیم کار آسانی نیست. بی تردید استاد مسلم علوم سیاسی، دکتر فیرحی،در بالاترین حد از فهم و درک با این میراث عظیم انس و الفت یافته بود و این مجموعه بزرگ از معارف سیاسی جدید نه تنها به گنجینه معارف او بسی افزوده بود، که ذهن دستگاهمنداو را نیز توانمندی فوق العادهای بخشیده بود. دکتر سالهای دهه هفتاد که با دانشگاه باقر العلوم (ع) در قم همکاری داشتند، اندیشه سیاسی این دوره را تدریس میکردند.
4. چیره دستی در فهم اندیشه سیاسی قرن بیستم: به تعبیر توماس مک کارتی، شارح بزرگ کاخ عظیم علم و دانش هابرماس، قرن بیستم احیای سوژه در شرایط تاریخی جدید بود که به دو شکل پوزیتویسم منطقی و پدیدار شناسی اتفاق افتاد. مک کارتی با طرح چرخه سوژه مردگی و احیای سوژه در تاریخ اندیشه سیاسی غرب، دورههایی از آن را شناسایی کرده و قرن نوزدهم را با سلطه تاریخ گرایی هگلی و مادهگرایی مارکسیستی، تفوق ناخودگاه بر خودآگاه در بحثهای روانشناسی و طرح نیهلیسم نیچهای، مقطعی از سوژه مردگی در تاریخ اندیشه مغرب زمین مورد شناسایی قرار میدهد که اندیشههای اساسی قرن بیستم با دو مکتب پیش گفته در صدد خروج از چنین بحران فکری شکل گرفتند. با این حال، مک کارتی اذعان نموده است که در همین قرن بیستم مدل احیای سوژه به شدت مورد نقد قرار گرفت و دوره جدیدی شکل گرفت که از آن به عصر مابعد هایدگری و ما بعد ویتگنشتاینی نام میبرد. در فضای جدید تفکرات پست مدرنیستی غلبه یافت و رهیافت فلسفی مدرن به سستی گرایید و گفتمانهای متزلزل، سیال و دائم متغیر جای تفکر فلسفی حقیقت یابانه را،به صورت مقطعی در ساحت مشخصی، گرفت. در این مرحله اندیشمندان پست مدرنی چون دریدا، رورتی و فوکو در مقابل فکر فلسفی مدرن،هر گونه اصالتگرایی را دوری از واقعیتهای ناپایدار زندگی در وجه اجتماعی سیال در نظر گرفتند. نکته اساسی این است که فضای پست مدرن تاکنون نتوانسته به گفتمانی مسلط تبدیل گردد و به تدریج نگرهای پست سکولاریستی تلاش کرده است ازدستاوردهای تجدد در باب احیای سوژه به شکل انتقادی دفاع نماید. پست سکولارهایی چون هابرماس، چارلز تیلور و کازانواتوانستند اصالتگرایی در اندیشیدن برای ارتباط یافتن با حقیقت را دوباره به گونه پیچیدهای به اثبات رسانند و تا کنون تلاش کردهاند از سوژه مردگی پست مدرنیستی بپرهیزند و در همه عرصهها از جمله سیاست از معرفتهای معتبر به شکل تاریخی-اجتماعی جانبداری کنند.
احاطه بر این تحولات عظیم در عرصه اندیشهورزی و اصطیاد بهترین تزهای نهفته در هر یک از مکاتب فکری این دوره بس عظیم و پیچیده، کار بزرگی بود که استاد از دست رفته ما به زیباترین شکل ممکن از عهده آن بر آمده بود. دکتر فیرحی با مباحث پدیدار شناسی، هرمنوتیک با گرایش درونی گوناگون، پست مدرنیسم و به طور مشخص نوشتههای میشل فوکو، پست سکولاریسم، جماعتگرایی و دیگر نحلههای این دوره تسلط داشتند. در طرح اندیشه پست مدرنیستی میشل فوکو در سطح ایران جزء اولینها حساب میشدند. در پژوهشهای خود، به صورتی آگاهانه، انتقادی و گزینشی، در راستای منظومه فکری خود استفاده میکرد. در واقع، او هیچ دانشی را برای صرف دانش بودنش فرا نمیگرفت؛ بلکه آن همه را برای بکارگیری عملی میآموخت و او در این شیوه فوق العاده موفق ظاهر شده بود. با خواندن اثر ماندگار استاد با عنوان: "قدرت، دانش و مشروعیت" متوجه میشویم که او چگونه از دستاوردهای گوناگون فکری قرن بیستم در بازفهمی اندیشه سیاسی رایج در تاریخ دوره میانه اسلامی، با ترکیبی شگرف میان قطعات مختلف اندیشهای و بازآفرینی آنها در منظومهای جدید، با هنرمندی تمام، بهره برده است. استاد بلند مرتبه، فهم اندیشه سیاسی مسلمانان را نه تنها از طریق تاملات عمیق در متون درجه اول هر دوره و پیشزمینههای تاریخی-اجتماعی مربوط به آن متون، که در پس زمینه ذهنی بسیار غنی، برآمده از آخرین دانشهای سیاسی جدید، به سرانجام میرساند. در سایه این چیرهگی بود که به تعبیر همکار ارجمندش، دکتر معینی علمداری، استاد در رو آوردن به بحث شورا در ادبیات اسلامی و چگونگی فهم و تبیین این آموزه ارزشمند سیاسی الهیاتی، به پس زمینه فکری جماعتگرایی رایج در نیمه دوم قرن بیستم، بسیار تکیه مینمود.
5. مطالعه و تاملات اساسی در تاریخ اندیشه سیاسی صدر اسلام: علاوه بر آموزههای سیاسی مندرج در قران و روایات، تجربه نبوی و علوی در برپایی حکومت مدنی و شکستنِ سویههایِ غیرانسانیِ سیاستِ رسوب یافته از نظام قبیلهای قبل از اسلام، که به گونهای بعد از اسلام نیز از فردای رحلت رسولگرامی اسلام (ص) تداوم یافت، سرمایه بیپایانی است که مسلمانان در هر دورهای این فرصت را دارند بدان برگردند و با بازآفرینی آن تجربههای ماندگار در شرایط جدید تاریخی، سعادت دنیوی خود را تضمین نمایند. معنویت و مدنیت که دو گوهر گرانبهای میراث رسول گرامی اسلام (ص) و علی (ع) برای مسلمانان در وجه زندگی اجتماعی به شمار میروند، نه تنها جدا کننده سیاست دینی از سیاست غیردینیاند، الگوی پیشرفت و توسعه دنیوی را نیز پیشپای آنان قرار میدهند.
بخش بزرگی از نوشتهها، سخنرانیها، مقالات و دیگر پژووهشهای استاد گرانقدر به احیای این میراث عظیم اختصاص یافته است. استاد ما در این راه جهد بلیغی بکار گرفت و نشان داد که هیچگاه نمی توان سنت اقتدارگرای مسلمانان را همسان و مترادف نص دانست و امر تاریخی را یکسره به پای نصوص دینی نوشت. او به درستی دریافته بود که مطالعه و تحلیل دقیق تاریخ سیاسی صدر اسلام با محوریت تجربه سیاسی پیامبر گرامی اسلام (ص)دموکراسی مورد حمایت آموزههای دینی را به بهترین شکل ممکن اثبات خواهد نمود. بر این اساس، یکی از آخرین کارهای پژوهشی او به بررسی سنت قرارداد نبوی در تاسیس و تداوم جامعه و حکومت مدنی اختصاص یافت. او قبل از آنکه به این بخش از تحقیقات بسیار پر بار و ارزشمندش پایان دهد، چشم از جهان فروبست و یکی از مهمترین حوزههای پژوهشی ناتمام ماند. البتهتعدادی از شاگردان استاد زیر نظر او بخشی از کارهای مقدماتی را انجام میدادند که اگر لطف حق یاری دهد شاید به کمک آثار مکتوب باقی ماده از استاد فقید، دستیاران با وفایش بتوانند این کار ماندگار را به سرانجام نیکی برسانند.
6. پژوهش بنیادین در باره اقتدارگرایی نهادینه شده در دوره اسلام میانه: این حقیقت تلخ را نمیتوان انکار نمود که مهمترین آموزههای رهاییبخش دین به تدریج از تجربه زندگی سیاسی جهان اسلام کنار نهاده شدند و اقتدارگرایی شومی سراسر تاریخ و جامعه مسلمانان را فراگرفت. آموزههایی چون بیعت و شورا، امر به معروف و نهی از منکر، نفی سبیل متقابل یا همان پرهیز از سلطهگری کافر بر مسلمان یا مسلمان بر کافر صلح طلب، ولایت همگانی، تعاون در نیکی و پرهیزگاری و عدمتعاون در بزه و ستمکاری، نگاه امانتی به بیت المال و حکومت، و حقوق متقابل زمامدار و فرمانبردار، به فراموشی سپرده شد. روح و جسم بیعت حیات با نشاطجامعه سیاسی و اجتماعی پیامبر گرامی اسلام (ص) و علی (ع) را طراوت میبخشید؛ اما عجب این است که روح چنین آموزهای در تاسیس حکومتهای اموی و عباسی کنار نهاده شد و بیعت گرفتن با تهدید و تطمیع به رویهای عادی تبدیل گشت. در آخرین مرحله، حتی جسم بیعت نیز مورد بی اعتنایی قرار گرفت و اقتدارگرایی به عریانترین شکل ممکن واقعیت سیاسی تاریخ و جامعه مسلمانان را رقم زد.
در بخشی از تحقیقات اولیه، اما گسترده و روشمند، استاد فرزانه، چنین بلیهای به مساله اصلی تبدیل گشت. در واقع استاد متوجه شده بودند که عمل سیاسی اقتدارگرایانه، نظریههای سیاسی اقتدارگرایانهای را به همراه آورده است که رها شدن از چنگال استبداد را با امتناعهای فکریِ دینی مواجه ساختهاند.با تفسیر اقتدارگرایانه از نص درجه اول دینی، در چنان شرایط تلخ تاریخی-اجتماعی، عمل اقتدارگرایانه توجیه شرعی پیدا میکرد!تحقیقات سترگ استاد نشان داد که سنت فکری اقتدارگرا را نباید با نص دینی یکسان تلقی کرد و تفاوت سنت و نص را نادیده گرفت. او به تصریح بیان میکند که "تصوری که در مطالعاتم به ذهنم آمد و شکل گرفت این دریافت بود که دیدم جهان اسلام در حوزه تفکر سیاسی در فضای سنت به شدت اقتدار گراست، یعنی سنتهای ما به شدت اقتدارگراست. سپس این سوال به ذهنم آمد که آیا این اقتدارگرایی از "نصوص دینی" ما برخاسته است؟ یعنی این "متن های مقدس" ما هستند که در حوزه سیاست، اقتدارگرا هستند؟ یا اینکه نه این متنهای ما نیست که اقتدارگرا شده است بلکه این "سنت" است که حتی روی "متن" فشار آورده و بخشهای اقتدارگرای متن را برجسته کرده است. برداشت من این است که نصوص دینی به هیچ وجه اقتدار گرا نبودند، البته این به این معنا نیست که نشانههای اقتداری نداشتهاند، بلکه فقط میخواستم توضیح دهم که نصوص دینی چون نصوص بزرگی هستند و در یک نظام دانش یک جا جمع نمیشدند، معمولا تفکر سنتی ما آنها را اقتدار کرده است؛ یعنی "سنت" ما اقتدارگرا بوده و این سنت، به "نصوص دینی" هم رنگ اقتدارگرایی داده است. این "اقتدارگرایی سیاسی" سعی کرده است که خودش را به نص نزدیک کند و از "نص" تایید بگیرد. این بحثی بود که در مباحث اولم به آن اشاره کرده بودم و کوشش کردم تا در حوزه دانشهای سیاسی، "سنت" را از "نص" جدا کنم."
7.شناخت عمیق از نحلههای فکری اندیشمندانعرب معاصر: استاد فیرحی در مقطعی از مطالعات و تحقیقات گسترده خود، به طور جدی به تحلیل و بررسی اندیشمندان قدیم و جدید عرب علاقمند شدند. البته جناب استادسالهای متمادی تدریس و تدرس اندیشه سیاسی اهل سنت را در حوزه فقه سیاسی دنبال کرده بودند؛ اما در آخرین مرحله از تاملات خود در صدد فهم اندیشه سیاسی متفکران نوگرای جهان عرب برآمدند و کارهای گسترده و عمیق کسانی چون ابوزید، عابد الجابری، آرگون، رضوان سید و دیگر بزرگان این عرصه را، مورد پژوهش قرار دادند و در تحقیقات و نوشتههای خود از دستاوردهای آنان بسیار الهام گرفتند. بر این اساس، استاد فقید ما اقتدارگرایی را صرفا در صورت سیاسی رسمی جستجو نمیکرد؛ بلکه به خوبی متوجه شده بود که اولا قدرت در معنای پست مدرنیستی، محدودیت و مقاومت، به صورت مویرگی در همه ارگان زندگی اجتماعی رسوخ میکند و تمامی مناسبات خرد و بزرگ ما با اشکال مختلف قدرت همراه است و ثانیا، و براساس نکته پیشین،صورت اقتدارگرایانه قدرت منحصر به حکومت نیست و میتوان نشانههای آن را در مناسبات جاری روزمره نیز مشاهده نمود.شاید بتوان مدعی شد که از این جهت اقتدارطلبی قبل از هر چیز در درون،نه همه اما لااقل بخشی از ما، لانه کرده و در روابط اجتماعی شکل بیرونی پیدا میکند؛ و در نهایت از ریزترین مناسبات در درون خانواده تا بزرگترین مناسبات اجتماعی را فرا میگیرد. وقتی استاد فضای سنت را اقتداری معرفی میکند، بدین معناست که اقتدار صرفا پدیدهای سیاسی در شکل رسمی نیست و اقتدارگرایی میتواند سراسر جهان اجتماعی ما را در قالب سنت بپوشاند.
8.آشنایی کامل درباره اندیشه سیاسی ایران باستان: تاریخ معاصر ایران از زمانی شروع می شود که عناصر سازنده هویت اجتماعی ما تکمیل گشتهاند. از آنجا که عناصر سازنده هویت امروز ما نه دفعی که در گذر زمان به تدریج شکل گرفتهاند، آخرین عنصر سازنده هویت، آغاز تاریخ معاصر ما خواهد بود. سه عنصر ایرانیت، اسلامیت، و تجدد در گذر زمان در این سرزمین ظهور یافته و در ساختن هویت جمعی ما سهیم گشتهاند. بازتاب عملی سیاسی این سه عنصر در تاسیس نظام جدید ایران امروز، در قالب نظام سه پایه جمهوری اسلامی ایران، خود را نشان میدهد.همچنین به لحاظ نظری، امروزه برای بسیاری از متخصصان مسایل ایران مبرهن است که سه سنت سیاسی ایرانی، اسلامی و تجددگرا در بنیاد فکر سیاسی تاریخی-اجتماعی ما حضور یافته و نهادینه گشتهاند. همین تکثر عناصر مشروعیت بخش به نظام سیاسی این مساله را به جود آورده است که کدام یک از این سه عنصر اصلی و عناصر دیگر نسبت به آن فرعی تلقی میشوند.
استاد اندیشمند به درستی طی مطالعات همه جانبه در باره تاریخ و جامعه سیاسی ایران به این اطمینان دست یافته بودند که بعد از ظهور اسلام در ایران، اسلامیت محور اندیشه سیاسیرا تشکیل داد و در نهایت فقه اسلامی، به عنوان مهمترین دانش عملی مسلمانان، متکفل تولید اندیشه سیاسی گشت. با این حال او، هوشیارانه نه سهم ایرانیت را نادیده میگرفت و نه از لزوم تجدید سنت اسلامی، که مهمترین پروژه او را تشکیل میداد، لحظهای غفلت میورزید. با چنین مفروضی گفتگوهای انتقادی استاد نه تنها با سکولارهای ایرانی که با ایرانگرایان نیز درگرفته بود. او از این جهت اندیشه "ایران شهری" استادش را مورد نقد قرار داد و استدلال نمود که بعد از سدهها سلطه اندیشه اسلامی در جهان اسلام نه نهادی از ایران شهری در این سرزمین به شکل مستقل باقی مانده و نه کسانی چنین اندیشهای را به شکل مستقل جدی میگیرند. استاد اصرار میورزیدند که اکنون ما نیز بهترین شاهد است که آموزههای اسلامی عنصر مسلط اندیشه سیاسی تاریخ معاصر ایران را تشکیل میدهد. جناب دکتر فیرحی نه ملیت برآمده از ایرانیت را انکار میکرد و نه دموکراسی به مثابه اخرین دستاورد سیاسی امروزین را نادیده میگرفت. با این حال، به خوبی میدانست که دو فضیلت "ملیت" و "دموکراسی" در عرصه سیاسی بدون هماهنگی آنها با اسلامیت پایدار نخواهد شد و میوهای تلخ و درختی بیبار و بر خواهد گشت. البته او از ملیت نژاد پرستانه شوونیستی و افراطی بسی بیزار بود و از دموکراسی عبوس و بیزار از جامعه دینی برائت میجست. عشق او دموکراسی و ملیت عقلانی و انسانی بود؛ اما دموکراسی انسانی را همنشین اسلامیت میدید و ملیت عقلانی را فراتر از مرزهای موجود ایران، اقوام، زبانها و ادیان آن جستجو نمیکرد. استاد فیرحی عزیز در بزرگداشت خود فرمودند:
"اخیرا احساسم این است که یک مقدار باید به "انسان جدید ایرانی" که ساختهایم فکر کنیم. از جنگهای ایران و روس به بعد، انسان ایرانی تغییر کرده است. این انسان جدید ایرانی رابطه خودش با سنت را شل کرده اما قطع نکرده است. رابطه خودش را با غرب برقرار کرده اما محکم نکرده است. رابطه خودش با دنیای باستان را برقرار کرده اما خیلی فیکس هم نکرده است. بنابراین انسان امروز ایرانی، انسانی است که درون یک مثلث ساخته شده که اصلاع آن را "مذهب"، "تجدد"، و "ایران گرایی" تشکیل داده است. .... من سعی کردم توضیح دهم که این انسان امروز چطور ساخته شده است و آن روایت مذهبی که کمک کرده که این انسان را بسازد، یعنی در واقع "وجه مذهبی تجدد" را سعی کردهام که دنبال کنم." باز ادامه می دهند که "اگر انسان امروز در ایران، دغدغه تجدد دارد و چه خوب یا چه بد، 150 سال هم راه را طی کرده، این انسان جدید ایرانی هیچگاه پشتوانه مذهبیاش خالی نبوده است. مذهب برای این انسان ایرانی هم مانع درست کرده و هم راه گشوده است. .. در واقع کوشش میکنم که گذشته را گزارش کنم تا شاید بتوانم یک آینده ممکنی را از زاویه مذهب و تجدد، دنبال کنم." استاد به تصدیق این گفته لاک میپردازد که "برای تجدد که مظهر آن دموکراسی است-نه نظام سیاسی دموکراتیک بلکه زندگی دموکراتیک که بزرگتر از نظام سیاسی است- هیچ مخزنی قویتر از مذهب نمیتواند آن را حمایت کند." استاد در همین نشست زاویه فکری خود با استادش دکتر سید جواد طباطبایی را در باره کنار گذشتن عنصر مذهب در اندیشه سیاسی ایران و برجسته کردن ایرانشهری به صراحت بیان نمودند: "سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است. اصلا ناصرالدین شاه ادعای باستانی ندارد. هنر ناصر الدین شاه این است که می گوید من فراشباشی شریعتم، یعنی مشروعیتش را در شریعت جستجو میکند. .... سلطنتدر ایران مرده است، نه تنها نهادش مرده است بلکه مدتهاست فکرش هم رفته است."
هدف استاد از تعبیر "مردن نهاد سلطنت و فکر آن" این نبوده است که ایرانیت در امروز سیاسی ما بی نقش است؛ چرا که شواهدی آوردم که برای او ایرانیت مهم است؛ بلکه هدفش این بوده است که نمیتوانیم با ایرانیت منهای اسلامیت یا دموکراسی منهای اسلامیت توضیح درستی از اندیشه سیاسی متعلق به تاریخ و جامعه قدیم و جدید ایران ارایه دهیم. به نظرم استاد فقید تعبیر "درون بیرون" استادش دکتر طباطبایی برای ارزیابی تاریخ اندیشه سیاسی ایران در جهان اسلام را، جزیرهای سازی ناهنگام از ایران فعلی ارزیابی مینمود و برای چنین پروژه خلوصگرانهای زمینهای در تاریخ و جامعه متاخر ایران نمیدید.
9. تحقیقات گسترده پیرامون تحولات فکری در ایران معاصر: دکتر فیرحی بزرگ تمام نحلههای فکری-سیاسی ایران معاصر را زیر ذرهبین مطالعه فراگیر خود قرار داده بود.او سالها در دریای اندیشه سیاسی معاصر جستجو میکرد و لحظهای از تعمق و تامل در تاریخ هزار توی ایران دست برنمی داشت. در واقع، تعبیر خود او بدین مضمون بود که تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران بسیار پیچیده، عمیق و گسترده است. از نیمه دوم قرن نوزدهم که نفوذ همه جانبه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اروپاییان با پیشتازی انگلیس و روسیه افزایش یافت،اندیشه سیاسی در ایران سه سویه متفاوت پیدا کرد. اندیشه سیاسی لیبرال تحت تاثیر روشنفکران نسل اول متاثر از مشروطهخواهی انگلیس و جمهوریخواهی فرانسه، اندیشه سیاسی سوسیالیستی تحت تاثیر روشنفکران نسل دوم متاثر از سوسیالیسم لنینستی و استالینستی روسیه، و اندیشه سیاسی فقهی متاثر از میراث عظیم اسلامی در شرایط جدید تاریخی مانند سه رود خروشان وارد دریای فضای فکری ایران معاصر شد. اندیشه سیاسی سلطنت نیز کج دار و مریض در دو قالب مطلقه و مشروطه در شرایط جدید طرفدارانی یافته بود. البته طرفداران سلطنت مطلقه، خارج از مخیله عمومی، چندان اندیشهپرداز مشخص و بنامی نداشت. در مقابل سلطنت مشروطه در شرایط جدید تاریخی موضوع دو نوع اندیشیدن قرار گرفته بود: روشنفکران سکولار با قرار دادن تاریخ ایران در ذیل تاریخ اروپا تلاش میکردند سلطنت مشروطه سکولار را در عرصه فکری توجیه نمایند. این خط فکری به تدریج،با ظهور سلسله پهلوی از یک طرف و تاثر روشنفکران ایرانی مقیم آلمان از نازیسم و فاشیسم آن مرز و بوم از سوی دیگر، به صورتی ایدئولوژیک به اندیشه ناسیونالیستی باستانگرایانه افراطی تبدیل شد. در مقابل، فقیهان مشروطهخواه تلاش کردند مشروطه را ذیل اندیشه سیاسی فقهی قرار دهند و بدان صورت دینی ببخشند.
از میان اندیشه سیاسی متکثر حاکم بر فضای اندیشگی ایران معاصر، دو اندیشه لیبرال و سوسیالیست به صورت خالص هیچگاه نتوانست به اندیشهای هژمون در تاریخ اندیشه سیاسی ایران تبدیل گردند. افکار لیبرال اندیشه پردازانی چون آخوندزاده تا تقیزاده نتوانستند جایگاه مشخصی در ساحت اندیشه ایرانی به دست آورند. همچنین افکار سوسیالیستی اندیشه پردازانی چون تقی ارانی تا احسان طبری هم علی رغم نفوذ آن در میان اقشار دانشگاهی و روشنفکران ایران در دوره پهلوی دوم، به اندیشهای ریشهدار و پایدار تبدیل نگشت و عمرش تا پیروزی انقلاب اسلامی به سر رسید. اندیشه سلطنت مشروطه غیر دینی و ناسیونالیسم افراطی شوونیستی هم در نهایت در جامعه و تاریخ ایران پایدار نشد و هر دو طعمه انقلاب گشت. استاد بزرگوار در باره ناپایداری اندیشه سلطنت فرمودهاند "وقتی که نگاه میکنید میبینید که در منازعه سلطنت و شریعت، از مشروطه به این طرف، شریعت برده است. حالا من نمیگویم که سرنوشتی که پیدا کردیم خوب یا بد است. این احتیاج به یک تحلیل انتقادی دارد. ..... در دوره مشروطه و کمی قبل از آن، میرزا آقاخان کرمانی و بعد از آن مرحوم پیرنیا و بعدها فروغی به باستانگرایی برگشتند و بعدها باستان گرایی تبدیل به ایدئولوژی دولت پهلوی شد که این باستانگرایی دیگر آن باستانگرایی نیست. این یک نوع باستانگرایی ایدئولوژیک مدرن و متفاوت است، شبیه عثمانیگری اردوغان است و چیزی غیر از این نیست. چیزی که اهمیت دارد این است که ما نه با افتخار بلکه به صورت مدعی باید مسئولیت را از فقها و دینداران بپرسیم که سرنوشت ایران چه خوب وچه بد زیر دست شماست و شما ایران را به امروز رساندهاید و باید پاسخش را هم بدهید و اینجاست که بحث من جدی می شود." به هر ترتیب، تردیدی نیست که حد اقل ازتاسیس سلسله صفویه به این سو و تبدیل شدن تشیع به مذهب رسمی این مرزو بوم و تبدیل شدن روحانیت به مهمترین نیروی اجتماعی ایران، سرنوشت فرهنگ و سیاست مانند مذهب در جامعه و تاریخ ایران،در دست متفکران مذهبی در سطح اندیشه و نیروهای مذهبی در سطح جامعه شناختی رقم خورده است.
استاد سفر کرده ما با احاطه مثال زدنی که بر حوزه اندیشه سیاسی تاریخ معاصر ایران به دست آورده بود؛ فهم عمیقی که از سنت اقتدارگرای متصلب، پایدار و سخت جان تاریخ و جامعه ایرانداشت؛ درد و رنج شدیدی که از ناحیه توجیهات دینی بلند مدت این بلیه میکشید و به هیچ وجه با تغییر "یقینیات اجتماعی" در دوره جدید، ماندگاری آن را برای حراست از فکر دینی مناسب نمیدانست؛ درون چنین پیش زمینههای کاهنده و پسزمینه امید بخش، او مصمم گشت تا در کارهای پژوهشی متاخر خود گامهای اساسی برای غلبه بر اندیشه اقتدارگرای دینی و جایگزین ساختن اندیشه دموکراتیک دینی بردارد. دو جلد کتاب فقه و سیاست بازاندیشی صورت گرفته در فقه اقتدارگرای قدیم و تبدیل شدن آن به فقه دموکراتیک را به تصویر کشیده است و گام مهمی در این زمینه برداشته است. به تعبیر خود استاد مساله اصلی کتاب این است که ضمانت فقهی یافتن ارزشهای مردمسالار جدید را مورد بررسی قرار دهد. به طور مشخص، جلد اول این کتاب، تلاش نموده است سویههای دموکراتیک اندیشه سیاسی نائینی را نه تنها با تکیه بر متن که به صورت زمینهمند توضیح دهد. کتاب بسیار ارزشمند "در آستانه تجدد" را در شرح کتاب کم نظیر تنیه الامه و تنزیه المله به رشته تحریر درآورد و نشان داد که تا چه اندازه برای تقویت اندیشه دموکراتیک که در بیان علامه نائینی اوج گرفته است، عشق می ورزد. او معتقد بود علامه نائینی در این کتاب آزادی و دموکراسی را در مذهب شیعه تبیین کرده است. به تعبیر استاد "هنر نائینی این بود که توضیح دهد اتفاقا مشروط است که مطابق مذهب است و با روح مذهب و استدلالهای مذهبی موافق بوده و مخالفت با آن خلاف شرع است. به همین دلیل هم اینها توانستند توضیح دهند که استبداد، نامشروع و مشروطه مشروع است یا حداقل اینکه نامشروع نیست. ..... تنبیه الامه و تنزیه المله دقیقا مانند آثار جان لاک در انقلاب مشروطه انگلستان بود که به یکباره به کمک مجلس عوام در مقابل لردها آمد، جان لاک در اینجا بود که توضیح داد مسیح با مجلس است و مسیح با پادشاه و نظام استبدادی نیست. نائینی نیز با منتشر کردن این کتاب نشان داد که اسلام و تشیع با مشروطه است."قانون که کلیدی ترین مفهوم نظامهای دموکراتیک را تشکیل میدهد، مفهوم محوری دوران مشروطه و پیشا مشروطه را تشکیل میداد که باید و میتوانست در فقه مشروطه جایگاه والایی پیدا کند. از اینرو، آخرین کار علمی استاد به بررسی و تحلیل تاریخی این مفهوم اساسی اختصاص یافته بود که خدا را شکر جلد اول به زینت طبع آراسته شد و جلد دوم آن نیز که در شرف اتمام بود، و امیدواریم شاگردان شایسته استاد بزرگ بتوانند این کار بایسته را به سرانجامی برسانند، به واقعه عظیم پر کشیدن استاد به سوی ابدیت برخورد و ناتمام ماند.
10. طرح و بسط اندیشه هماهنگی دموکراسی و فقه در جمهوری اسلامی: تولد اندیشه دموکراتیک در ایران جدید بدون پادرمیانی فقیهان مشروطه خواه ممکن نبود. علامه نائینی وقتی با دو گزینه پادشاهی مطلقه و پادشاهی مشروطه مواجه شد، به ارزیابی فواید و مضرات هر کدام پرداخت و در نهایت به این نتیجه رسید که پادشاهی مطلقه سه مفسده دارد؛ در مقابل، پادشاهی مشروطه حداکثر در بردارند یک مفسده است. در چنین شرایطی نائینی که، مانند اغلب فقیها پیش از خود، هر حکومت غیرمعصوم در دوره غیبت را نامشروع میدانست، به دولت مشروطه از ناحیه شریعت مشرووعیت نسبی داد و برای آن استدلال نمود. بنابراین، میتوان اهمیت کار نائینی را نسبت به الهیات سیاسی رایج پیش از خود در دو چیز دانست: اول اینکه نائینی، برخلاف گذشتگان، موضوع تاملات خود را به جای حاکم شرع، دولت مشروطه قرار داد. فقیهان گذشته از آنجا که اساس دولت در دوره غیبت را نامشروع میدانستند، اغلب درباره حاکم شرع و حیطه اختیارات شرعی او در وضعیت فقدان دولت مشروع از منظر دینی سخن میگفتند. دومین نقطه عزیمت جدید در کار نائینی این بود که توانست برای اولین فراتر از فرد برای نهاد دولت مشروعیت دینی نسبی دستوپا کند. مشرووعیت دینی نسبی برای دولت در شرایطی که قبل از آن زمان، مردم مسلمان ایران دولت را در مقابل ملت امری ضددینی تلقی میکردند و زندگی سیاسی مشروع را عملی نمیدانستند و در شرایط بیدولتی زمینهای برای توسعه و پیشرفت همه جانبه باقی نمیگذاشتند، دستاورد کمی نبود و در برداشتن بعضی از امتناعهای ذهنی ترقی و پیشرفت گام بزرگی تلقی میشد.
با این حال، با همه تلاشهای سترگی که نائینی و بعضی از فقیهان مشروطه خواه انجام دادند، هنوز تصوری از امکان تاسیس دولت، به مثابه سازمان و نهاد سیاسی،که از منظر دینی مشروعیت کامل کسب کند، در دوره غیبت در ذهن مردم مسلمان ایران، مانند نخبگان مذهبی، شکل نگرفته بود. تنها در شرایط تاریخی جدید انقلابی حاکم بر فضای سیاسی ایران در سه چهار دهه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که امام خمینی به مثابه فقیهی زمان شناس و برخوردار از نبوغ فوق العاده موفق شدند برای اولین بار در تاریخ فقه شیعه اسقاط یک رژیم سیاسی استبدادی و تاسیس یک دولت دینی را از منظر دینی توجیه نمایند و مشروعیت تمام عیاری را در این زمینه مطرح سازند. از منظر تفکر مدرن نظامهای دموکراتیک در دو قالب جمهوری و مشروطه جریان یافتهاند که از نظر منطق درونی نظامهای جمهوری در مقایسه با نظامهای سلطنتی مشروطه از جنبه دموکراتیک بیشتری برخوردارند؛ چرا که در این نظامها رییس دولت و حکومت هر دو از سوی مردم و با اراده آنان مشروعیت مییابند؛ در حالی که در نظامهای مشروطه تنها رییس حکومت از سوی مردم انتخاب میگردد و رییس دولت فراتر از اراده مردم قرار میگیرد. به این ترتیب میتوان مدعی شد که، اقلا در سطح نظر، جمهوریخواهی در مقایسه با مشروطهخواهی گامی فراتر به سمت تاسیس و نهادینهسازی نظام سیاسی دموکراتیک به شمار میرود. اینکه فقیهی توانست در شرایط جدید تاریخی مشروعیت تمام عیار دولتهای جدید مبتنی بر جمهوری را تدارک ببیند، و بر اساس این اندیشه نظام جدیدی تاسیس نماید که سلطنت را برای همیشه کنار میگذاشت و بر جمهوریت و دموکراسی مهر تایید میزد، اهمیت سیاسی بزرگی دارد. با این اندیشه، بهتر میتوان برای تحقق کامل دموکراسی، حداقل در سطح نظر، از منظر دینی استدلال نمود و برای نهادینه سازی آن با برداشتن امتناع ذهنی دینی تلاش نمود.
استاد فقید در بخشی از جلد دوم فقه و سیاست تلاش نمودهاند با برگشت به فقه سیاسی امام خمینی سویههای دموکراتیک این اندیشه سیاسی را برجسته نمایند تا شاید از زهر بعضی از تفسیرهای اقتدارگرایانه از اندیشه ولایت فقیه کاسته شود. او به درستی استدلال نمودهاند که مهم این نیست که ما در اندیشه ولایت فقیه معتقد به نصب باشیم یا معقتد به انتخاب گردیم؛ بلکه مهمتر این است که تا چه اندازه میتوانیم بین اندیشه ولایت فقیه و حقوق سیاسی مردم در تاسیس و تداوم حکومت دینی جمع بزنیم. او با برگشت به بعضی از مواد اندیشه فقهی امام خمینی تلاش نموده است فاصله بین حقوق سیاسی مردم و حقوق سیاسی فقیه را از میان بردارد و سویههای دموکراتیک اندیشه ولایت فقیه را نشان دهد.
بعد از انتشار کتاب فقه و سیاست، استاد عزیز ما کتاب دیگری با نام "فقه و حکمرانی حزبی" را منتشر نمودند. او در این کتاب در دو بخش مفصل تحت عنوان "موضوع شناسی" و "حکم شناسی" به بحث حزب در جمهوری اسلامی ایران پرداختهاند.هدف بزرگ استاد از این بحث این بوده است که بتواند حزب به مثابه عقلانیترین ابزار دموکراسی را از منظر دینی توجیه نمایند. علاوه بر ارجاع به تجربههای عملی موجود در این زمینه و اقوال فقها، خود استاد کوشش ارزشمندی نمودهاند و با برگشت به بعضی از آیات قران از یک سو و نیز بعضی از ابواب فقهی از سوی دیگر، ادعای خود در این زمینه را مبرهن نمودهاند. استاد در زمینه این کتاب ارزشمند بیان داشتهاند که "حزبپژوهی موجود نشان میدهد که حزب با اصل دموکراسی ملازمه دارد و نه با پسوند دینی یا سکولار بودن آن. این نکته بدان معنی است که فکِ ملازمه بین اصل حزب و اصل دموکراسی و تقلیل آن به یکی از خصایص دموکراسی سکولار خطای فاحشی است که خسارات جبران ناپذیری به حیات سیاسی و، لاجرم، سرنوشت جامعهی ما وارد کرده است. انی نوشته ناظر به این نکات و تاملات است"
سخن پایانی این است که استاد فقید اندیشهورز ما در حیطه تخصص اندیشهسیاسی هیچ برگی از اندیشه سیاسی قدیم و جدید، شرقی و غربی، ایرانی و غیر ایرانی، و اسلامی و غیر اسلامی را بیمطالعه رها نکرده بود. به همان اندازه که بر پارادایم حاکم بر سیاست اخلاقی قدیم احاطه پیدا کرده بود، همزمان بر مقومات علم سیاست جدید نیز آگاهی کامل داشت. دکتر فیرحی بزرگ با داشتن دستگاه فکری دقیق و منظم و با برخورداری از ذهنی بسیار توانمند و خلاق و با یاری گرفتن از اراده معطوف به کسب بیشترین فضیلت، حکمت، دیانت، ایمان، انسانیت، اخلاق و دانش، به این توفیق بزرگ دست یافته بودند که گل سرسبد از هر اندیشه را در مرحلهای فراتر از فهم و یادگیری، تعلیم و تعلم، به مختصات وجودی خود تبدیل نمایند و به مرور زمان به اندیشمند کنشگر چیره دست ایران در سطح ملی و بلکه جهان اسلام تبدیل گردند. به جسم و جان پاک این استاد فقید سلام و دورد میفرستم و از خدای قادر متعال برای او علوم درجات استغاثه میکنم و از مقام ربوبی حضرت باری تعالی به عجز و انابه میخواهم که بر همه علاقهمندان به آینده این کشور و ملت عزیز ایران توفیق دهد، راه روشن این استاد عزیز، فرزانه و در دانه از دست رفتهرا، خستگی ناپذیر، ادامه دهند.