۵ کوچولو


یادداشت |

 

روزی روزگاری دو تا 5 بودند که باهم قهر شدند و نمیخواستند کنار هم بروند و ۱۰ بشوند. ۵ کوچولو به ۵ بزرگ گفت: «بیا با هم بازی قایم باشک کنیم اگه همدیگه رو پیدا کردیم باهم جمع میشیم».بازی شروع شد، 5  کوچکتر رفت دنبال ۵ بزرگتر، دنبال هم گشتند، اما همدیگر را پیدا نکردند، ناگهان ۵ کوچولو صدای گریه شنید،رفت دنبال صدا،دید ۵ بزرگ دارد گریه میکند، ازش پرسید: «چرا داری گریه میکنی»؟ گفت: «من دلم برات تنگ شده،دوست ندارم باهم قهر باشیم». بعدهردو تصمیم گرفتند باهم دوست باشند و باهم جمع شوند و 10 بشوند.

 

■ یلدا آلوستانی. شش ساله