شعر
شعر و ادب |
شهر ما رنگ ارغوانی بود
ماه در پشت ابر کرده کمین
من خدا را نظاره میکردم
جای پروانه های روی زمین
من یقین داشتم که میمیرم
زندگی چرخه ی بدی دارد
دختر وحشی غزل هایم
دست از غصه برنمی دارد
کودکم خسته از درونم بود
چشمه ی شعر بودو می جوشید
از غم چشم های قاجاری
قهوه ی عاشقانه می نوشید
قهوه ی تلخ و زوزه ی گرگان
خواب شیرین دختر دِی بود
او نفهمید از کجا آمد
او نفهمید رفتنش کِی بود
رفت شاید در این قبیله نخواست
در جهان عروسکی باشد
در دل سرزمین مادری اش
آرزوهای کوچکی باشد
مثل غوغای موج در ساحل
غرق دریای پر تلاطم شد
رفت از سرزمین مادری اش
رد پایش در آسمان گم شد
■ ماریا سلمانی
می سوزم از یاد قراری که نداری
از آتش باغ و بهاری که نداری
از آن شبی که عشق را، ای کاش، جانت
میبُرد، جای ماندگاری که نداری
عاشق شدن فال عجیبی بود، اما
انگار تو قرعه نداری که نداری
در بغض خاک آلود تو، از چادر او
یک نخ فقط، از یادگاری که نداری
ناسور غم، خو کرده در عمق نیازت
در حسرت چشمان یاری که نداری
گاهی صدای در تمامِ روضه می شد
از اشک ها و اختیاری که نداری
در وسعت قلب تو جا شد عشقِ باران
از صبر آن، سنگ مزاری که نداری
■ مرضیه قاسمعلی
شهر ما رنگ ارغوانی بود
ماه در پشت ابر کرده کمین
من خدا را نظاره میکردم
جای پروانه های روی زمین
من یقین داشتم که میمیرم
زندگی چرخه ی بدی دارد
دختر وحشی غزل هایم
دست از غصه برنمی دارد
کودکم خسته از درونم بود
چشمه ی شعر بودو می جوشید
از غم چشم های قاجاری
قهوه ی عاشقانه می نوشید
قهوه ی تلخ و زوزه ی گرگان
خواب شیرین دختر دِی بود
او نفهمید از کجا آمد
او نفهمید رفتنش کِی بود
رفت شاید در این قبیله نخواست
در جهان عروسکی باشد
در دل سرزمین مادری اش
آرزوهای کوچکی باشد
مثل غوغای موج در ساحل
غرق دریای پر تلاطم شد
رفت از سرزمین مادری اش
رد پایش در آسمان گم شد
■ ماریا سلمانی
می سوزم از یاد قراری که نداری
از آتش باغ و بهاری که نداری
از آن شبی که عشق را، ای کاش، جانت
میبُرد، جای ماندگاری که نداری
عاشق شدن فال عجیبی بود، اما
انگار تو قرعه نداری که نداری
در بغض خاک آلود تو، از چادر او
یک نخ فقط، از یادگاری که نداری
ناسور غم، خو کرده در عمق نیازت
در حسرت چشمان یاری که نداری
گاهی صدای در تمامِ روضه می شد
از اشک ها و اختیاری که نداری
در وسعت قلب تو جا شد عشقِ باران
از صبر آن، سنگ مزاری که نداری
■ مرضیه قاسمعلی