شعر


شعر و ادب |

■ ترانه محمدی

 

دندان ِ بزرگـم، تِک تِک تکان خورد

گفتم که لابد، دندان من مُرد

آهسته گفتم، در گوشِ مامان

دندانِ خوبم، آن مُرد، الان

خندید: بعله، اون دیگه مُرده

هیچکی ازین وضع غصه نخورده

تاپ تاپ می کرد، قلبِ عزیزم

آیا شود سِفت ، دندان ِ تیــزم؟

گفت: آن شود باز، لق تر وَ لق تر

می آید آخر، از ریشه اش، در

دندان شیری ت می اُفتد اما

دندانِ بهتر، می رویَد آنجا

لبخندم آمد، شد غصّه چاره

گفتم: «دوباره»؟ او گفت: «آره»!