شعر
شعر و ادب |
سر بکش جان مرا تا در تنت سامان بگیرم
جان بگیرم ... جان بگیرم ... بوی هیچستان بگیرم
هیچ را آتش بزن تا شعله ای بر دار باشم
در خودم خود را بسوزم چارسو دیوار باشم
آب بودم غرق آتش، بود در نابود بودم
گاه روشن بودم اما گاه دود اندود بودم
خون بریز و زنده ام کن سر بگیر و سر بیاور
جان بخواه و جان من شو یک سر دیگر بیاور
سر بگیر از دیگر من دیگری دیگر به پا کن
تا مرا در من بریزی خوب از من شر به پا کن
من پُر از راه نرفته راهِ در من راه رفته
با زمان در گاه بودم بی زمان بی گاه رفته
سرخ خواهد شد سر من مستی پهناور من
از زبانم سبز می شد دیگرانِ دیگر من
جانِ دیگر ! دیگرانم ، لازمانم ، لا مکانم
ریشه ای روی هوایم از خودم روییده جانم
هی بکُش تا زنده باشم... هی بمیران تا بمانم...
دیگرم کن ، دیگرم شو ، دیگرانی جاودانم
سبز خواهد شد زبانم تاکِ مست از بوی خونم
دار می آویزد از من شاخه ی سرخ جنونم
آتشِ سبزِ نیستان ! جان ببخش و جان بگیران
جان بی جان مانده در جان، جان جانان ، جان جانان
مرگ در من زنده بود و زندگی در مرگ بودم
مردگی را زیستم تا بود باشم در نبودم
مرگ باش و زنده کن تا زنده ای در گور باشم
گور باش آغوش وا کن دار شو منصور باشم
" اُقتُلونی یا ثُقاتی اِنَّ فی قَتلی حَیاتی
وَ مَماتی فی حَیاتی وَ حَیاتی فی مَماتی "
■ مریم محمدیان
قرار شد شاعرت شوم/ از آن زمان که مادرم
برای کبوترهایت/ ترانه گندم پاشید
من با موسیقی/ باران زمزمه ات کردم
آری قرار شد شاعرت شوم
احساسم آغشته به درد می شود
نه خواهش می کنم جهان را به شاعران نسپارید
که اینان سرریز غم هستند و سرشار اندوه…
جهان را به گنجشکها بسپارید
تا هرج و مرج زندگی را در جیک جیک شان خلاصه کنند
اتفاق پشت اتفاق
حادثه پشت حادثه
این است مهندسی شعر من
شنیدن فریادهایی که در دل شعرهایم نهفته است
فقط کار توست
آرام کن تن این خسته شاعر نحیف بیواژه را
فریادم سکوت شد
سکوتم احساس
احساسم شعر
و شعرهایم کتاب
و باز این منم که پرسه میزنم اطراف خودم
لطفاً مرا دریاب
دلم گرفته برایت زبان ساده عشق است سلیس و
ساده بگویم دلم گرفته برایت منزوی ترین شاعر
جهان می شوم
شاعری که میترسد از هواپیما
یاسوج یا کرمان
آسمان همان رنگ است
همآوا میشوم با شاملو
فریاد را در پستوی خانه نهان باید کرد باید
همدوش کبوترانت در آبی آسمان
تا جشنواره شعر کرمان پر بکشم!
■ مریم شیخ