شعر


شعر و ادب |

 

مادرم بار دگر شُسته لباس

پهن کرده همه را روی تراس

باد زد، خُشک شدند، گفت به من

جمع شان کن وَ  بیاور بهمن

می کشیدم یکی دو تا و سه تا

وَ دو شلوار ِ بلند از بابا

به سَرَم زد که شَوَم  بابایم

نقشی از زندگیِ فردایم

پای من رفت درون شلوار

تونِلی بود، بدونِ دیوار

سفر ِ تونلی ِ پاهایم

ذوق کردم، شده ام بابایم

قدّ ِ آن تا وسط ِ بازوها

من چطوری بشوَم چون بابا؟

هم گشاد، هم قدِ آن بود دراز

کردم این بار کمی حوصله،  باز

مادرم گفت: بگیر بچه قرار

در بیاور وَ  بِده آن شلوار

تا، زدم چند قَدَم از هیجان،

گفت زود باش، بیاور مامان

دَمَرو روی زمین افتادم

نقش بابا همه رفت  از یادم

من از آن خسته شدم خیلی زود

کاش قَدّم قَد ِ  بابایم بود

■ ترانه محمدی