مهربانِ بسیار گرامی


یادداشت |

 

■  سیدحسین میرکاظمی

 

ای نامه که می روی به سویش... گفتنی است ژانرنامه، با هر مضمون در زمینه های مختلف و تا اکنون به فرم پیامک نوشتاری، پل ارتباطی و حامل پیامی در انواع متعدد، اثرگذار و پاینده بوده و از این ره گذر هر قلمزنی در پوشه ی عمرش نامه های گویایی دارد که یادگاری از بازتاب تراوش چگونگی زیستی و زندگی شخص است و لاجرم در جای خود سند محسوب و کتاب می شود.

با این اشاره کوتاه، نامه ای از نامه هایم پیش روست:

نامه ی دوم

گمان نمی کردم بعد از سال ها که در این گذر، موهایم خاکستری شد، در شرایط ناخوش سوگواری، صدای حزن زده ات را بشنوم. بغض به گلو مکالمه ی تلفنی برای تسلیت عزیز از دست رفته، با هم داشته باشیم. در چنین وضعیت ناگوار، آرزویی در من می بالد چه گوارا بود، یکی و دو کلام حرف و گپی برای حالی و رؤیایی، در شرایطی صورت بگیرد که شاباش از زندگی و جشن شادمانی در قلب تپنده ای باشد. دریغا! چنین نمی شود. گویی می باید یک کلمه، چند کلمه و کلامی را دست چین و نقطه چین کرد تا مرهم و ضُماد بغض و های و هوی غمگساری گردد. در این وضعیت، مهربانی هم سراغ میگیرد که مهربانانه برای تسلای عزیزی، زیباترین و نافذترین کلمه ای به کار گرفته تا جهانی آرام و شکیبا بیافریند، سوگوار نشکند و تاب بیاورد. با این همه سوگ، تا زاری نشنود و تا سوگمند در تنهایی و خلوت خود با زاری درون کنار نیاید، هیچ کلمه ای ضُماد روح نیست و این چنین است خلوت و تنهایی، رفیق سوگ و سوگمندی است. کلنجارها، دغدغه ها و رؤیاها تو را با خود مهربان می کند. تو را برای خودت دل می سوزاند. یکه و تنها در فسردگی و یخ زدگی تاب به تاب دوره ات می دهد تا جایی که اشک به خاطر خویشتن خویش می ریزی، زار برای خود می زنی و هق هق گریه ات شانه های دردمندت را تکان می دهد و اینک می فهمی این چنین در خود خزیدن تسلایت می شود. نه غیر، نه هم نشینی با غیر. خودت با خودت به تنهایی زده ای و خلوت خود را درک کرده ای. بعد از این مجالِ درک تنهایی، آرام آرام وَجد پیش می آید. باز هم با زندگی باید رفیق شد. باز هم جهان زندگی زیباست و لبخند را باید با کسی تقسیم و نثار کرد و این چنین است که باز پروانه می شود جهان. من مساله و دشواری سوگ را این چنین شناخته و زیسته ام. نمی دانم چرا برای تسلیت گویی ات، این نامه و حرف ها را می نویسم. شاید از این ره گذر که عوالم درونی رؤیا آفرین سبب شد، زبان ام وا شود و می گویمت صاعقه همیشه سراغ ما را می گیرد. مبادا صبر و اعتمادمان را لَق کند. نگذاریم تنهایی مان، بیمار و طعمه صاعقه شود. تنهایی و تنها زیستن، تفاهمی و عبوری در فهم خود با دیگران و سرآغاز زندگی است. جرأت نمی خواهد

.بدرودی و دیداری