ترانزیشن اروپا، آتلانتیک –آسیا، پاسیفیک (1)
یادداشت |
■ دکترحسین میقانی
برای ما شیمیست ها واکنشهای ترانزیشن از آن نوع واکنشهای شناخته شده است که قابل درک است. ترانزیشن میتواند کنفیگوراسیون و یا کنفورماسیون باشد و میتوان گفت که در کنفورماسیون تغییرات روبنایی و در کنفیگوراسیون تغییرات زیر بنایی و ماهیتی صورت میگیرد و از این نظر اگر چنین ترانزیشنی (اروپا، آتلانتیک – آسیا، پاسیفیک ) صورت گیرد باید آن را به تغییرات کنفیگوراسیونی نسبت داد. برای سینما گران ترانزیشن یا انتقال ، عبارت است از هر تکنیکی که در تغییر صحنه و ایجاد ارتباط ، به ویژه از صحنه ای به صحنه دیگر مورد استفاده قرار گیرد که معمولا معرف تغییر در زمان یا مکان است. و البته این مطلب برای اقتصاد دانان و خصوصا اقتصاد سیاسی دانان، موضوعی بس خطیر و مهم است. موضوعی که امروز ه مورد توجه اقتصاد دانان است تغییر جهت جغرافیایی اقتصاد و بالطبع سیاست و یا به عبارت بهتر تغییر جهت اقتصاد سیاسی ار محور اروپا – آتلانتیک به اسیا- پاسیفیک هست. اینکه آیا اینچنین برداشت و پیش بینی درست است و یا خیر؟ باید ابتدا سوالاتی طرح و به نهاپاسخ داه شود.
1–ترانزیشن اتلانتیک به پاسیفیک چیست ؟
2 – آتلانتیک چیست ؟
3 – پاسیفیک چیست ؟
4 – ایا این انتقال انجام شدنی هست ؟
5 – ایا کشورهای ترانس – پاسیفیک قادر به انجام این ترانزیشن خواهد بود ؟
6 – نقش چین در این ترانزیشن چیست ؟
7 – ایا پاسیفیک بدون اجرای نقش چین میتواند در این ترانزیشن موفق عمل کند ؟
8 – ایا پول اروپایی انچنان قدرت بین المللی پیدا کرده است که از قبل پیش بینی میشده است ؟
9 – ایا اقتصاد آمریکا انچنان دچار تزلزل و ضعف گردیده است که این ترانزیشن را جهت دهد؟
10- ایا اروپا و امریکا و کلا اقتصاد سرمایه داری و امپریالیسم بیکار خواهد نشست و این ترانزیشن را دنبال کرده و هیچ عکس العملی نشان نخواهد داد؟
اینها سوالاتی ( البته سوالات بیشتری هم شاید قابل طرح باشد ) است که اگر بتوان برای انها پاسخی یافت باید مورد بحث قرار گیرد تا انسان بتواند در جریان مطالب و مسائل بین المللی قرار گیرد. کلید واژه هایی که که بسیار به تبیین موضوع کمک می کند و با پیگیری آنها می توان به نتایج جالبی رسید به شرح ذیل است:
الف : جهانی سازی
ب : وحدت جهانی در مقابل منطقه گرایی
ج : نظریه «پایان تاریخ
د : روند رو به رشد اقتصادهای آسیایی و در مقابل افول اقتصاد امریکا
ه : نظریه دام توسیدید
و : تئوری انتقال قدرت
ز : توجه ویژه به هند و تعاملات و تقابلات هند و چین و نقش این تحولات در انتقال قدرت از غرب به شرق
همانگونه که می دانید، در سال ۱۹۷۲ منطق جنگ سرد باعث شد که نیکسون رئیسجمهور وقت آمریکا به سمت یک اتحاد غیرقابل پیشبینی با «مائو تسه تونگ» کشیده شود و چین را به جریان اصلی اقتصاد جهانی بازگرداند.کمتر از دو دهه بعد، اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد و این تحول عظیم در کنار مطرح شدن نظریه «پایان تاریخ» باعث شد که قدرتهای غربی از پیامدهای جهش اقتصادی چین به عنوان یک قدرت نوظهور غافل شوند. اقتصاد چین از آن زمان تاکنون با سرعتی خیرهکننده رشد کرده و این کشور اکنون به یک قدرت بزرگ تبدیل شده است. نظام تکحزبی و اقتصاد تحت کنترل دولت در چین اکنون برای مقامات چینی مایه افتخار و برای مقامات غربی مایه نگرانی است. فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، اهمیت ژئوپلتیک منطقهگرایی در نظام بینالملل را دوچندان کرده است. بهطوری که بسیاری از کشورها در سیاست خارجی خود منطقهگرایی را به عنوان اصلی ثابت و اساسی جهت تامین منافع و امنیت ملی خود برگزیدهاند. منطقهگرایی بر این مبنا استوار است که رسیدن به وحدت جهانی در شرایط کنونی بعید است و باید با بسیج نیروهای پیونددهنده منطقهای، زمینه حصول به اهداف را فراهم ساخت. طرفداران منطقهگرایی معتقدند تجانسهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی به همراه سایر مؤلفههای وحدتبخش این امکان را به دولتهای مستقل میدهد که با همکاری مشترک از منابع قدرت سخت و نرم به طور مطلوب بهره ببرند. آنها میتوانند مکمل نیازهای یکدیگر باشند، بنابراین آرمان صلح در اندیشه منطقهگرایی یک ملاحظه زیربنایی محسوب میشود. کارشناسان واحد تحقیقات اقتصادی بلومبرگ پیشبینی میکنند که در سال ۲۰۳۵ تولید ناخالص داخلی اسمی چین نیز همانند تولید ناخالص داخلی این کشور بر مبنای برابری قدرت خرید ، که در سال ۲۰۱۷ از تولید ناخالص داخلی آمریکا عبور کرد از تولید ناخالص داخلی آمریکا فراتر خواهد رفت و چین عنوان بزرگترین اقتصاد جهان و احتمالاً قدرتمندترین بازیگر سیاسی جهان را از آن خود خواهد کرد. بر اساس گزارش جدید واحد تحقیقات اقتصادی بلومبرگ، ظهور چین به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی و سیاسی در واقع بخشی از تحولات بزرگتری است که طی دهههای اخیر در جریان بوده و در دهههای آتی نیز با شدت بیشتری ادامه خواهند یافت. از طرفی تدوینکنندگان این گزارش بر این باورند که دوران ثبات نسبی که از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون بر اقتصاد جهانی حاکم بوده، رو به پایان است. مرکز ثقل اقتصادی جهانی در حال منتقل شدن از غرب به شرق، از اقتصادهای پیشرفته به اقتصادهای نوظهور و از بازارهای آزاد به بازارهای کنترلشده است. در ابتدای قرن حاضر، سهم آسیا از تولید ناخالص جهان تنها ۲۵ درصد بود و پرجمعیتترین قاره جهان، در مقایسه با آمریکای شمالی و اروپا سهم بسیار کمتری از اقتصاد جهانی داشت. در آن زمان چین هنوز به سازمان تجارت جهانی نپیوسته بود و هند نیز همچنان با پیامدهای لایسنس راج (نظارت سختگیرانه دولت بر سرمایهگذاری، واردات، امور صنعتی و کسبوکارها) دست به گریبان بود. اما بر اساس پیشبینی واحد تحقیقات بلومبرگ و بسیاری از مؤسسات اقتصادی دیگر، در سال ۲۰۵۰ کشورهای آسیایی همچنان بیش از نیمی از جمعیت جهان را در خود جای خواهند داد و البته سهم آسیا از تولید ناخالص جهان نیز به بیش از ۵۰ درصد خواهد رسید. از سوی دیگر روند کاهش سهم آمریکای شمالی و اروپا از تولید ناخالص جهان نیز دستکم تا سال ۲۰۵۰ ادامه خواهد یافت. چیزی که در دهههای آتی بیشتر اتفاق خواهد افتاد، تغییر جایگاه کشورهای در اقتصاد جهانی است. بر اساس پیشبینی اقتصاددانان بلومبرگ، هند در سال ۲۰۳۳ با پشت سر گذاشتن اقتصاد پیر ژاپن به سومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل خواهد شد، همانطور که چین در سال ۲۰۳۵ جایگاه بزرگترین اقتصاد جهان را از آمریکا خواهد ربود. همچنین انتظار میرود که تا سال ۲۰۵۰اندونزی نیز به جمع ۷ اقتصاد بزرگ جهان بپیوندد تا اقتصادهای نوظهور آسیایی ۳جایگاه را در بین بزرگترین اقتصادهای جهان از آن خود کنند.
بیش از حد خوشبینانه است که تصور کنیم انتقال قدرت اقتصادی در جهان بهآرامی و بدون تنش انجام خواهد شد. بر اساس نظریه موسوم به دام توسیدید (Thucydidestrap) که از سوی «گراهام آلیسون» دانشمند علوم سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد آمریکا مطرح شده و توجه بسیاری از اندیشمندان علوم سیاسی جهان را به خود جلب کرده، جنگ میان قدرتهای حاکم و قدرتهای نوظهور امری اجتنابناپذیر است. البته برای پذیرفتن اینکه تغییر در قدرت با خطرات و چالشهای زیادی همراه است، نیازی نیست که کل نظریه دام توسیدید را بهصورت یکجا قبول کنیم. پدیده انتقال قدرت یک رویداد چندبُعدی و با وجوه سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی است که اندیشمندان از سالها قبل از وقوع، از آن خبر دادهاند و اینک به نظر میرسد زمان رخداد آن نزدیک شده است. امانوئلوالرشتاین جامعهشناس شهیر آمریکایی و ارائهدهنده نظریه «نظام جهانی» بهصراحت تأکید میکند که آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتنابناپذیر است:«از زمان جنگ ویتنام تا حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعه اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، درخشش ایدئولوژیک خود را از دست داده است. تفوق آمریکا فقط به برتری نظامی خلاصه میشود، و این، حکایت از آن دارد که ابرقدرت در حال افول است». تئوری «انتقال قدرت» اولینبار در سال ۱۹۵۸ میلادی توسط اورگانسکی استاد علوم سیاسی دانشگاه میشیگان ارائه شد. بر اساس این نظریه، قدرتهای بزرگ در طول تاریخ یکی پس از دیگری متولد میشوند، به اوج میرسند و در نهایت افول میکنند و این سرنوشت محتوم همه ابرقدرتها است. الوین تافلر نویسنده و اندیشمند آمریکایی سه دهه پس از اورگانسکی با انتشار کتابی در سال ۱۹۹۰ از «تغییر ماهیت قدرت» سخن گفت. وی معتقد بود در عصر حاضر، ماهیت قدرت بهکلی تغییر یافته و این روند همچنان ادامه خواهد داشت. تافلر در اثر دیگر خود تحت عنوان «موج سوم» مینویسد:تمدن جدیدی در حال ظهور است، ولی انسانهای نادان در همهجا سعی دارند آن را سرکوب کنند … طلوع این تمدن جدید تنها واقعیت روشن زندگی ما است. تحولات اقتصادی، چرخش آرام قدرت از حوزه آتلانتیک (اقیانوس اطلس) به حوزه پاسیفیک (اقیانوس آرام) را رقم زده است و بهرغم سالها نظریهپردازی و هنجارسازی غرب برای «جهانیسازی» و نئولیبرالیسم، مجددا «منطقه» در جغرافیای قدرت اهمیت یافته که ظهور اصطلاحات جهان مناطق یا نظم جهانی چندمنطقهای در ادبیات روابط بینالملل بر آن مهر تایید می زند.
■ استاد دانشگاه