شعر
شعر و ادب |
اینک که دل آواره شد در جُست و جویَت
با این تمایُل می شتابَم رو به سویَت
اَز کَربلایَت می رسد بانکی ز هیهات
ذلّت ندارَد هرکه رو آرد به کویَت
آزادگی دَرس دَبستان شُما بود
مَشق شَب عُشّاق دارَد رَنگ و بویَت
نامَت حُسین ست و حَسَن بودست کارَت
کُفر و نِفاق اینگونه آمَد روبرویَت
مَظلوم عالَم ! تا اَبد باقیست نامَت
با خون وضو کردی و شُستی دَست و رویَت
دَر آزمون سَخت ایثار و شهادت
پیروزمَندی و هَمین شُد آبرویَت
شِش گوشه اَت تَفسیر آیات جَهادَست
پائین پایَت آرمیده، خُلق و خویَت
چَندین عَلی را داشتی در کاروانَت
با خون اصغَر ساختی آخر وُضویَت
از عَلقمه بانک " اَخا اَدرِک " شِنیدی
اُفتاد عَلمدار و تُهی می شد سَبویَت
این بی بَصیرت ها که نشناسَند، مولی
غَرق به خون کردند سیمای نِکویَت
در اَوج غُربت، عَصر عاشورا چه گُفتی ؟
لَرزید خاک کَربلا هَمچون عَدویَت
پیغام تو، عَدل و عِدالت بود و اِنصاف
ظالِم شِکستی سَخت خورد از گُفت و گویَت
اینک جَهانی تِشنه ی پیغام هایَت
ای آن كه می گردد زمين در جست و جويَت
■ محمددیلم کتولی
خوشا بهار
و دوباره های این فصل نو
که غزل شکوفه میکند در دهانمان
و شکوفه هایش در گلویمان می ماسد
وقتی بهار آواره ی کوچه های دلگیر می شود
ساعت شکفتن بود
در تیک تاک تاکستان تاج محل
وقتی طعم گس شعرهایم
را در کام بودا چکاند
پیامبری از جنس دلتنگی ظهور خواهد کرد
و من / بالهای خیس آرزویم را بستم
و افتادم از شانه های البرز و دماوند
میان کج باران های دشت های صاف این حوالی
کاش آسمان
قهوه تلخ نمی ریخت
در فنجان زمین
تا /از سرفه ابرها برفگیر نشوم
و نبینم نفس های بریده
گل را در گلستان
و نشنوم صدای شکستن الف قامت یک ایل را در ایلام
کاش این روزهای نو
دوباره رنگ بگیرد در شیرازی که
از چشمان حافظش گل می روید
تا در عاشقانه های شهر فراغی
حلقه گلی بیاندازم
بر گردن ترکمن صحرا
باشد که برایمان
آخر شاهنامه را
او بخواند..
■ مریم قربانی
شعر ترکمن
اشیت سؤزوم ای نأزلی یار
گلدی ائقرارا دیلیم
عاقئل سندن غاچ دییسه-ده
اؤرکلهنیپدیر بو یورِگیم
دوشوپدیر زارا دیلیم
هیچ غئزمادئ غئشلان یورک
سنی بوزا تابشئرئپ
ینه سنگ چغلئ مهرینگدن
جان آلدئ پارا دیلیم
هر نیچه اوزاقلاشسا-دا بو تنیم
سؤیگی گویجی دارتئپ آلیار
غیمایار اؤز ارکیمه
سؤز آچیار اؤوران-اؤوران
ینه دیدارا دیلیم!