بما ن
شعر و ادب |
(نگاهی به شعر-ترانهی "بمان" از
خانم باران تفرشی با صدای آقای حمیدرضامنفرد )
۱-آغاز:
شک نیست که وقتی اثری برای اجرا سروده میشود باید شرایطی را در نظر بگیرد،از هماهنگیِ اجرای موسیقی تا محدودیتهای گرفتنِ مجوز و اینهمه خطوط قرمز ممکن است کمی دستِ شاعر و ترانهسُرا را ببندد.اما اینها به این معنی نیست که اثری از طبیعیترین عناصر و آرایشهای ادبی کمرنگ باشد یا اینکه "سخنِ تازهای" نگوید و دستاندازهای موسیقیِ شعری پشت صدای خوانندهای جا بگیرد.
با این مقدمه نگاهی فقط به این شعر_ترانه نه کلّ آثارِ مولّف یا خوانندهی گرامی میاندازیم و البته از دیدگاه دوستانِ فرهیخته بخصوص دوبزرگوار در کامنتها استقبال میشود.
۲-موسیقی:
استاد حسین دهلوی در کتاب پیوند شعر و موسیقی به چهار روشِ ساختِ شعرآهنگ اشاره کرده که روش چهارمِ همزمانیِ بندبندِ شعر و موسیقی را ترجیح داده است.این بحثی مفصل و علمیست که هر بندِ اثری ممکن است به دلایل مختلف در وزن و لحن و...متفاوتی ساخته شود، حتی خنیاگران در مرکبخوانیِ سنتی گاهی وسط یک شعر در دستگاهی واردِ دستگاه و آوازِِ مناسبِ دیگر می شوند و شعری دیگر را اجرا میکنند که در آثار حتی بداههی استادان شجریان و لطفی بسیار مشهود است.
اما این موضوع به این سادگی نیست که یک اثری در یک بیتش یا یک بندِ مجموعاً هشترکنی سهتا وزن عروضی داشته باشد با تفاوت سیلابی که هارمونی جوری به هم بخورد تا خواننده با گوش موسیقیاش متوجه ی این دستاندازها شود و با لحن و تلفظ خاصِ واژگانی در تکیههای نامناسبِ واجی به آن پوشش بدهد.
شما به همین بیت یا بندِ اول دقت کنید:
با دلِ من چه کردهای؟
(مفتعلن،مفاعلن)
با دلِ بیقرار ِ من
(مفتعلن،مفاعلن)
هم درد هم درمان تویی،
(مستفعلن،مستفعلن)
ای زخم ِ ماندگار ِ من
(مستفعلن،مفاعلن)
و بعضی جاهای دیگر هم (مفتعلن/مستفعلن...) می شود و وزن جاهای دیگرِ اثر مثل بیت اول نیست که مثلاً فکر کنیم بازگشت به آن تنوع لحنی باشد.
جز بیت یا بندِ دوم که ( مفاعلن) دارد، باقی اثر اصولاً (مستفعلن و مفتعلن) میشود:
قلبِ مرا /خالی کن از ،
(مفتعلن،مستفعلن)
اینروزها/ی نیمه جان
(مستفعلن،مفاعلن)
تنهاییام را دور کن ،
(مستفعلن،مستفعلن)
با من بمان،با من بمان
(مستفعلن، ...)
شما در همان بیت یا بندِ اول به مکث خواننده بعد از کلمهی " درد" با وجود دوتا " هم" که حرفیست زوج برای ربط کلماتِ دو طرفش بدون فاصله (هم درد هم درمان) که ویرگول(=مکث) اصلا نباید باشد بین حرف ربطِ مزدَوَج و نیز توجه کنید بخصوص به تلفظ خاص کلمهی " درمان" و نیز " زخم" اگه با گوش موسیقی دقت کنید به راحتی متوجه میشوید، این تنوع عروضی نه برای ایجاد فضا و لحن خاص بلکه بخاطر یا سهلانگاری ناخواسته یا خواستهی اشتباهِ شعری اتفاق افتاده و با لحن خواننده پوشش داده شده که اصلا تنوع فضاسازی لحنی دریک بیت یا یک بند خیلی کار عجیبی ست. اصلا چه حرف یا حس متفاوتی دراین یک بیت یا بندِ ساده و گفتاریِ چندوزنی ارائه شده که نیاز به تنوع لحنی و فضا داشته!؟ شما تا آخر اثر را گوش کنید هیچ تنوع لحنی نه از اثر و حتی از خواننده نمیشنوید زیرا کار هیچ فضای متنوعی ندارد.
موسیقیِ راحتِ کناریِ اثر دستِ مولفش را برای روال سرودن بازتر میگذارد که باز اگه تایپِ گوگل و پیجی که آن را اشتراک گذاشته،درست باشد(که شاعر در کامتتها حضور داشت و اشارهای به شکل تایپ اثر نکرد)در وسط بعضی نیممصرعها واژگانِ
( است/بار/نیست/داد)
هجای کشیدهاند که باز زحمت حل این موضوع هم به گردن خواننده میافتد تا با تلفظ خاصی پوشش بدهد اضافه وزن شعر را ولی اگر چهارپاره باشد،درست است اما خواننده با مکثِ بجا میتواند کمک کند به حفظِ شکل ظاهری اثر.
۳-زبان و تخیّل:
بگذریم از اینکه کارهای اجراییِ همنام " بمان" بسیار تکراری ست و البته قبلاً " تو بمان" و " با من بمان" خیلی کاربرد داشت و از نام سریال خارجی و اجراهای آقایان هیراد و بمانی گرفته تا معتمدی و ...بسامدِ چشمگیری دارد، اما از نام که بگذریم، عجیب است در یک اثر امروزی برای موسیقیِ بهروز کاربرد " زِ" بجای " از" آنهم فقط یکبار در بافت کل شعر کمی برجسته و غریب مانده. بخصوص قبلش با فاصلهی کمی واژهی "از" هم به کار رفته! استفاده از زبان کهنه مثل " زِ" بجای " از" اگر به ضرورت وزن شعر اتفاق نیفتاده پس چرا در یک اثر امروزی که زبان بسیار ساده و قافیه های راحت دارد،به کار رفته!؟
"دور از تو میپاشد ز هم تار من و بنیانِ من"
حالا بگذریم که واژهی" تار" وقتی کنایه از وجود آدمی باشد همراه " پود" می آید تا آن معنی مجازی را برساند بخصوص که "تار" به معنی "تاریک و ساز تار" هم داریم.
در این اثر چه زبان و تخیل یا ایدهی تازهای میبینید، شاید زبان کار، شباهتِ خودآگاه به آثار دیگران نداشتهباشد ولی آیا این جملات در تاریخ ادبیات ما دهها بار به کار نرفته؟ وقتی نظامی عروضی در چهارمقالهاش تاکید می کند که شاعر باید فلان قدر دیوان شعر بخواند، یک دلیلش این است که دچار تکرار ناخواسته دستکم نشود.
چه چیزِ این اثر به لحاظ زبان و تخیل بدیع و ابداعی است و برای مخاطب تازگی دارد؟
چندتا مثال هست از هر جملهاش که بارها در شعر کهن و امروز به کار رفته؟
مثلاً:با دل چه کردی با جان چه کردی
فیض
مرادبخش دل بیقرار من باشی
حافظ
ای که هم دردی و هم درمان من
فیض
دردم از یار است و درمان نیز هم
حافظ
نه داغ تازه می خارد نه "زخم کهنه" می کاود
عرفی
که گفت خانه ی دل کردم از غمت خالی
ابن حسام
دامن ز دست کشتهی خود "روز نیمهجان"
سایه
یا شبیهسازی و مترادفگویی های تکراری مثل "زخم ماندگار" بجای " زخم کهنه" و یا "کفرو یقین" بجای "کفرو دین" که هردو عبارت با فاصله و بی فاصلهی ترکیبی در شعر فارسی بخصوص ادبیات عرفاتی آنقدر کاربرد دارد که نیاز به مثال ندارد.
حتی تشخیصهایی مثل " تن شب" و "بر خاک من ببار"
در شعر و ترانه بسیار کاربرد داشته:
"دست بکشم روی تن شب رد بشوم از تاریکی ها
زنگنه
باران تویی به خاک من بزن...
گروه چارتار
عبارات و کلیدواژهها و جملات این کار آنقدر تکراری اند که لازم به گشتن و یافتنِ مشابهشان نیست، شما در ذهنتان برای " دلِ بیقرار، با من بمان،زندان شدن روح و تن،خورشید را گم کردهام،با من مدارا کن، جانان من، جان میکَنم و..." نیاز به مثال دارید؟
مثلاً
فریاد كزین رباط كهگل
جان میكَنَم و نمیكنم دل
همایی
دل بیقرار دارم من فکر فرار دارم من
تو سرزمین خوبم یه یادگار دارم من
صدای شهره
تن به زندان،جان او کیوانیی
مولوی
آهنگِ جان من جانان من عشق بی تکرار من
با صدای عبداللهی و...
خیلی از این شعرو ترانهها فقط اختلاف واژگانی سادهای با هم دارند و تفاوت بنیادین و بلاغی ندارند،مثلاً ایشان می گوید:
چشمت مرا بر باد داد"
و خوانندهی گروهِ هوروش می خواند:
"آخر منو به باد داد رویای باز اومدنت"
و خوانندهای دیگر می خواند:
"عاقبت چشمان تو دردی به این بیمار داد...
عاقبت دست مرا بر باد ...."
یاشاعری می گوید:
"کمی با من مدارا کن
یه کم دیوانهام امشب"
ایشان میگوید:
"با من مدارا کن کمی
......دیوانگی تاوانِ من"
یا تکرار لفظ و معنی در ترانههای امروز چنان است که خیلی وقتها یاد کار زندهیاد یداللهی میافتیم:
"تو با قلب ویرانه ی من چه کردی!؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی!؟
در ابریشمه عادت آسوده بودم..."
آخراینکه شما اگر در این اثر نکتهی تازه و خاصی میبینید، بفرمایید تا بیاموزم...
به قول شاعری:
"از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام"
عباس فرهادی