غم و شادی
خبر |
■ دلارام تبیانیان. پایه سوم
در و دیوار حرف زدند. دیوار غمی داشت. دیوار می گفت: «کسی به من نگاهی نمی کند». در گفت: «من را محکم می بندد»؛ ولی پنجره خوشحال بود، آواز میخواند.درو دیوار غمشان بیشتر شد و از من پرسیدند:«چرا پنجره خوشحال است»؟ من نگاهی کردم به آن ها و گفتم: «مگر کسی هست که هر روز آواز گنجشک ها را بشنود! نسیمی به آن بخورد! او خوشحال است، هر روز خوشحال تر» و پنجره خدا را شکر میکرد. ولی فقط در و دیوار گله می کردند. زمستان از راه رسید. بیرون هرروز سرد و سرد تر میشد. به در دیوار گفتم: «دیدید پنجره هم ناراحت میشود»؟ گفتند:«کجاست»؟ گفتم: «ببیند دارد هر روز سرد تر می شود و او حتما دارد سردی ها را تحمل می کند ولی هنوز خدا را شکر میکند و شما بهترین جا هستید». در و دیوار پرسیدند: «چرا»؟ گفتم چون آن دارد سردی های زیادی را تحمل می کند و شما در خانه هستید و در جایی گرمی هستید که بخاری روشن است. در و دیوار دیگر گله نکردند.