از زبان یک دوست:  دلتنگتم مامان!


یادداشت |

 

■  فاطمه زهرا زرگری 

مامانم! مامان خوب و مهربونم. میدونم همه عمرتو صادقانه و بی دغدغه به پای من گذاشتی برای اینکه بتونم تو آسایش و آرامش زندگی کنم. حیف حیف که نتونستم قدر اون همه خوبی رو بدونم، قبول دارم با آن همه رنج و سختی و عذابی که در زندگیت کشیدی، گاهی وقت ها من هم رفتار چندان درستی نداشتم. گاهی وقت ها داد میزدم. گاهی هم تند برخورد می کردم. شرمنده ات هستم. شرمنده ام عزیزترینم! مهربون ترین کسی که تو زندگیت بخاطر من میخواستی از همه چیز بگذری. واقعا کلمه فرشته چقدر بجاست برای تو که از ته دل میگویم فرشته ایی فرشته ی زمینی. پشیمونم بخاطر خیلی کارام خیلی حرفام و خیلی چیزهایی که تو رو اذیت میکرد. کاشکی بودی مامان کاشکی بودی می تونستم قدرتو بیشتر بدونم. کاش بودی و فدای اون دست های زحمت کشیده ات بشم. فدای اون خستگی ات بشم. اما حالا اما حالا که ندارمت حسرت خیلی چیزها رو دلم مونده. دلم داره پر میکشه برای اون روزهایی که از مدرسه میومدم و تندتند ناهارمو حاضر میکردی میگفتی: «دختر خوشگل من بیا برات غذایی که دوس داری رو درست کردم». اما جواب من در قبال اون محبتت چی بود؟! مرا ببخش! ببخش مامان خوش قلبم! بخاطر اشتباهی که از سر غرور به تو عزیز ترین کسم گفتم. حالا که چنین فرشته ای را در زندگی ام ندارم از همه شما دوستان گلم میخواهم قدر مامان های نازتونو بدونین! قدر محبت هاشونو. بی دلیل دست هاشونو ببوسید! نگذارید این ها حسرت بشه و بمونه! اون موقع دیگه هیچی نمیتونه جاشو بگیره هیچی! خوب بخوابی مامان جونم!