شعر
شعر و ادب |
بیا مادر بیا بنگر چگونه
به دام سرد تنهایی اسیرم
کجایی مادرم تا بار دیگر
تو را من گرم در آغوش گیرم
به یادم آور از ایام خردی
که من در دامن گرم تو بودم
نگاه مهربانت را همیشه
به لبخند ملیحی می ربودم
بگو مادر که من با گریههایم
تو را از خواب نازت میپراندم
تو را تا صبح با چشمان خسته
کنار بستر خود مینشاندم
برایم قصه میگفتی تو هر شب
ز خرگوش و مرغ پر حنایی
و میخواندی بهآرامی برایم
لالا لالا لالا لالا لالایی
بگو مادر بگو مادر چگونه
مرا با شیر جانت سیر کردی
مرا با ناز پروردی و خود را
ز رنج و غصهی من پیر کردی
ببین مادر که من، اکنون جوانم
ولی اندوه من از دوری توست
اگر غمگینم و گر غصه دارم
غم من مادر از رنجوری توست
اگر آزردمت، تو بار دیگر
به رویم با محبت خنده کردی
ز خوبیهایت ای مادر چه گویم
تو تا عمری مرا شرمنده کردی
تو ای مادر دمی ترکم نکردی
مبادا لحظهای تنها بمانم
کنون تنها شدم افسوس دیر است
که من قدر تو را حالا بدانم
در این تنهایی و این ناامیدی
منم محتاج، محتاجیم دعایت
دعای خیر مادر مستجاب است
دعا کن مادرم جانم فدایت
■ سکینه کریمی
رسولانی که آگاهند از راز جهان شب
نمیسایند سر هرگز به خاک آستان شب
به سوی آشیان دل غم بی آشیانی ها
روان گردید باز امشب چنان تیر از کمان شب
صدای ناله میآید، صدای کیست مینالد؟
صدای خانه بردوشان بینام و نشان شب
فریب روشنائیهای کاذب را نخواهی خورد
اگر همراه من باشی شبی در هفتخان شب
دل از ایمان به این ناطور نفرت پیشه کن خالی
که بذر کینه میپاشد به دشت بیکران شب
سپیده وقت برگشتن چه پند پرشکوهی داد
به هنگامیکه میآمد فرود از پلکان شب
به سیرت خاک ره باش و به صورت سرفرازی کن
مزن زانو به هر درگاه مثل بندگان شب
■ پرویز کریمی
ایکاش میشد دردها مان را، ای گل برای باد میگفتم
هرچند میدانستم این غم را در گوشه یک جلاد میگفتم
این روزها آخر چرا باید همصحبت آئینهها باشم
آه… این منی که زخمهایم را با کوه چون فرهاد میگفتم
میریختم از دفتر حافظ، پر میشدم از جام مولانا
گاهی که از شیراز وصفت را تا بلخ یا بغداد میگفتم
هر بار میخواندم برای خود این قصه را و بیخبر بودم
بیهوده از پیراهن یوسف با کور مادرزاد میگفتم
از شاهنامه دوره میکردیم تا مخزنالاسرار را با هم
وقتی تو در آغوش من بودی اسفند را مرداد میگفتم
دیوانهام دیوانهتر از تو دیوانهتر از هر که میدانی
ایکاش میشد هر زمان شعری از تو برای باد میگفتم
■ بنیامین دیلم کتولی
وقتی صدای طبلها در عرش پیچیدند
هفت آسمان یکبارگی در عرش لرزیدند
در کوچهی بنبست ما شال عزا را
بر مسجد دلها و بر دیوار بیپروا کشیدند
پشت حضور آبی چشمان مردم
جایی برای گریه و اشک آفریدند
در اوج پرواز پرستوهای عاشق
سینهزنان نام حسین را سر کشیدند
در حیرت طبل و نوای نای بلبل
زنجیرها بر پشت گلها میدویدند
در پیچوتاب العطش در رقص خورشید
خفاشها آیینهها را سر بریدند
در روشنای اشک یاران حسینی
گویی برات کربلا را میخریدند
من روسیاهم یا حسین الکن زبانم
نام تو آمد واژهها از ذهن پریدند
■ مریم حدیدی
بیا مادر بیا بنگر چگونه
به دام سرد تنهایی اسیرم
کجایی مادرم تا بار دیگر
تو را من گرم در آغوش گیرم
به یادم آور از ایام خردی
که من در دامن گرم تو بودم
نگاه مهربانت را همیشه
به لبخند ملیحی می ربودم
بگو مادر که من با گریههایم
تو را از خواب نازت میپراندم
تو را تا صبح با چشمان خسته
کنار بستر خود مینشاندم
برایم قصه میگفتی تو هر شب
ز خرگوش و مرغ پر حنایی
و میخواندی بهآرامی برایم
لالا لالا لالا لالا لالایی
بگو مادر بگو مادر چگونه
مرا با شیر جانت سیر کردی
مرا با ناز پروردی و خود را
ز رنج و غصهی من پیر کردی
ببین مادر که من، اکنون جوانم
ولی اندوه من از دوری توست
اگر غمگینم و گر غصه دارم
غم من مادر از رنجوری توست
اگر آزردمت، تو بار دیگر
به رویم با محبت خنده کردی
ز خوبیهایت ای مادر چه گویم
تو تا عمری مرا شرمنده کردی
تو ای مادر دمی ترکم نکردی
مبادا لحظهای تنها بمانم
کنون تنها شدم افسوس دیر است
که من قدر تو را حالا بدانم
در این تنهایی و این ناامیدی
منم محتاج، محتاجیم دعایت
دعای خیر مادر مستجاب است
دعا کن مادرم جانم فدایت
سکینه کریمی