از گهواره ی لالایی ام


یادداشت |

 

■  سیدحسین میرکاظمی

در حال و هوای روز تولدم با ثبت بیست هفتم اردیبهشت ماه، انگیزه ی نوشتنی ساز شد از بدایت زادن و تا نهایت عمر این نویسنده که در جای درست خودش قرار گرفته باشد. وقتی قصد باشد از عمری که بیش از شش دهه نوشته، گفته شود، تداعی شورآفرین با یک نام گرامی است: مادر! از او زاده شدم و تداعی دیگر تکانه ی گهواره است و بالیدن در پشت و پناه مادر. آغاز از این جاست: صدای نوزادی و خیزخیزه رفتن. این نوشته می خواهد فقط از همین نقطه عزیمت عمر بنویسد. الباقی پس از این نقطه رقم می خورد با چند دهه کار کردن، سایبان تن سست شدن و لاجرم خرقه تهی. سرآغاز خاطره آفرین و نازدودنی از ذهن، همان لالایی با لحن گرم، خوش آهنگ و آرامش بخش که هنگام خواب و بیداری شنیدنی است. تا مادر هست، لالایی هم دوام دارد. این بهانه ی نوشتنی برای گهواره ی عمر است. ابتدا لازمست برای مقام لالایی ها به زمینه ی تاریخی و سیر جهان بینی ها و از جمله ایران اشاره هایی شود تا از ضرورتی که از مرتبه ی مادر، این همیشه باران، در جهان ما از او درک شده، روشنگری بعمل آید و به فوریت گفته شود لالایی مادرانه بود که کودک را کشف کرد.گفته شده نظرات چارلز داروین، بسیاری از دانشمندان را به مشاهده مراحل تکامل کودکان در آغوش مادر و محیط علاقه مند کرد. نیز پرسشی مطرح کنیم، کودک یعنی چه؟ یکی از فرزانه های تعلیم و تربیت گفته است:« ما بی لحظه ای تفکر پذیرفته ایم که پاره ای از انسان ها، بچه اند و از آنان انتظار داریم بچه گی کنند.» و نیز مطالعات و بررسی هایی که در این زمینه بعمل آمده است نشان داده، مفهوم کودک با سرمایه داری به وجود آمد و به موازات آن رشد کرد. در اروپای پیش از مرحله و دوره سرمایه داری، لباس بچه ها، بازی بچه گانه یا حمایت قانونی از کودک معنی نداشت. بورژوازی بود که موقعیت اجتماعی خاصی برای او به وجود آورد. اینک با چنین شناختی، مبانی تعلیم و تربیت و فرهنگ رسمی ایران را نسبت به کودک یا بچه به اختصار مطرح می کنم تا در جوار سیر جهان بینی های ایرانی، وزن و نقشبندی لالالایی های ادبیات عوام، مشخص شود.

گفتنی است در میان حکما و دانشمندان ایرانی که در مسایل تعلیم و تربیت اظهارنظر کرده اند، ابن سینا، ابوعلی مسکویه رازی، عنصرالمعالی، امام محمد غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی وسعدی هستند. خواجه نصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری می گوید:« چون رضاع فرزند تمام شود به تادیب و ریاضت او مشغول باید شد.» انعکاس این دید، تازیانه، فلک و تنبیه را موجه می دارد. ابوعلی مسکویه رازی در کتاب طهاره فی علم الاخلاق می گوید:« طفل را از لذت هایی چون پرخوری و پوشاک رنگارنگ برحذر باید داشت.»

فرهنگ ایران در درجه دوم این نظر را پذیرفته که آدمی هنگام ولادت نسبت به خیر و شرّ بی تفاوت است. سعدی می گوید:« وجود تو شهری است پر نیک و بد/ تو سلطان و دستور دانا خرد» و در درجه سوم فکر نیکی فطرت انسانی در این فرهنگ دیده می شود. غزالی در کیمیای سعادت می گوید:« دل کودک چون زمینی پاک است که هر تخم در آن افکنی، بروید.» و نیز ابن سینا می گوید:« نباید طفلی را از آن چه مورد تمایل اوست، همیشه محروم کرد و آن چه را مورد تنفر اوست به او تحمیل نمود.» با چنین ملاحظاتی و احوالی هنر و ادبیات عوام و فرهنگ غیررسمی ایران، لالایی را بُن مایه ارتباط مادر و کودک قرار داده و دریچه ای به جهان زندگی گشوده است. مادر در جای جای جهان و لاجرم مادر ایرانی و مادر من به این ضرورت پی برده که یگانه راهیابی به جهان نوزاد و کودک، لالایی است. فارغ از فرهنگ و هنر رسمی ایران و آموزه های حکما و دانشمندان، هنر عوام و غیررسمی با عنوان لالایی، گهواره ی آرامش و امنیت بخشی برای نوزاد و کودک به وجود آورده و با جان و دل و بیدارخوابی ها، تکان می خورد. حکمت لالایی با لحن گرم مادرانه و سرشار از عاطفه، خود بحث دلکشی در تعلیم و تربیت و روان شناسی تربیتی است. مادر راوی محتوای لالایی هاست. در محتوا هم حدیث نفس می گوید، هم حدیث دیگران و دیگران از همسر تا اعضای خانواده شروع و ختم به غیر و طبیعت می شود. در چنین فرم و قالبی از حدیث خود می گوید تا سنگ صبورش بشنود. از دغدغه های شخصی، از خوشی و ناخوشی های زندگی فردی و زناشویی و از آن چه جهان زندگی اش را می سازد. چه از ره گذر دلتنگی ها و چه از ره گذر شادباشی ها. اگر حزن را به حنجره می دواند، دلنشین است و اگر شور را به حنجره می آورد، جشنی از شادی است. در هر دو حال برای پاره جگرش، نوزادش و سنگ صبورش می گوید. از روی شوق و لب ریخته گی از شورانگیزی می گوید و لاجرم نوزاد را در گهواره، خواب کند.

جدا از این مطلب، دعوت به صبر و بردباری، دعوت به نترسی، تنها نگذاشتن مادر و همدم او بودن. بیان شرح و حال، خواهان خوشبختی، آرزوی خواب خوش، آرزوی دامادی و عروسی و لاجرم رازگویی و همراز شدن با نوزاد.

لالالا گل لاله/ ترا بستم به گهواره/ چه گهواره طلا کاره

لالالا گل آلو/ ترا داماد کند خالو

لالالا گل پنبه/ ترا داماد کند عمه

لالالا گل گندم/ ترا داماد کنند مردم

لالالا گل زیره/ ترا خواب خوشت گیره

لای لای لای لای/ پلنگ در کوه چه می ناله/ پلنگ در کوه چه می ناله/ برای دخترخاله 

و یا:

لالالا گلم باشی/ بمانی همدمم باشی

گفتنی است امروزی کردن محتوای لالایی ها، بحثی است به زبان می آید و نمی آید.طرفدار و جانبدار دارد و ندارد. واقع امر این است آن چه را که می باید تغییر کند، واژه ها و فُرم لالایی نیست، خلاقیت مطرح است. براساس خلاقیتی، محتوای تازه  فرم لالایی به وجود می آید و با جِلزو وِلز کردن در ماهیتابه ی زمان، پایندگی تازه ای می یابد. این به ضرورت و مختصات زمانه است که دغدغه های لالایی مادرانه در این عصر الکترونیکی با بهترین آرزوها و شادباش ها را در قالب واژه های امروزین پدید آورد. با این همه گفته شود لالایی های کهنسال و با قدمت، هنوز هم در روزگار جهان صنعت، جهان دهکده ای و جهان مجازی، کاربرد دارد به نحوی که تغییر محتوای لالایی ها، چندان آسان هم به نظر نمی رسد. انگار عتیقه اند و این عتیقه از سینه مادر دیروز به سینه ی مادر امروز و فرداها و مادرها که تمام شدنی نیستند، سپرده و خوانده می شود و گرامی می باشد.

سرزمین ما از دنا تا دماوند، از دشت مغان تا دشت ترکمن صحرا و جای جای زاگرس و البرز، لالایی ها را چون گنجینه ای در بر دارد و حافظ اش مادر است.

لالالالا گل لاله/ پلنگ در کوه چه می ناله/ برای دختر خاله/ دختر خاله به گهواره/ چه گهواره، طلاکاره/ بالا پوشش قلمکاره/ بالا پوشش توپیرش کن/ زیارت ها نصیبش کن.

بخواب ای جان جانانم/ تو در فصل زمستانم/ که من فکر خراسانم/ لالالالا/ لالالالا

بالام لالای جانم لای لای/ بخواب ای دختر زیبا/ میان مخل دیبا/ بالام لای لای گلم لای لای

لالالالا گل زنبق/ مادرت رفته سر مطبخ/ چی چی پخته کدو ترشک/ نصفش پخته/ نصفش سوخته/ نصفش ذکر خدا گفته

لالالالا تو خواب داری/ تو میل شیر گاو داری/ لالالالا تو را دارم/ امید از خدا دارم.

هنوزا هنوز ترنم لالایی ها با عمر منست. صدا و زبانِ لالایی خشت اول عمر بود.

در نوجوانی ام مادر از یک حرف شنیدنی یاد کرد:« هنگام لالاگویی و تکان گهواره ات، ناگهان گفتی دَگ.» سپس حیرت زده و غافلگیر شده با پدر در میان گذاشت:« بچه ما زبان باز کرده و گفت دَگ.» یقینا لالایی، صداهایی را یاد داده بود. با دو صدا، شده بود، دَگ. بعد سه صدا با هم، بعد چند صدا و ترکیب صدها با هم. همین صداها به تأسی از لالایی ها، گفتن به من آموخت. بالاخره از گهواره گرفته شدم. تاتی تاتی راه افتادم. تاتی تاتی کلمات دستم را بگرفت تا شیوه ی خواندن و نوشتن آموختم. تاکنون نیز می آموزم، می خوانم، می آموزم و می نویسم. نویسندگی کار سختی است، انگار خود را در آینه ی شکسته ای می بینیم.