■ علی اصغر امامی
شعر و ادب |
آن نغمه و آواز شب همان نیایش من در سحرگاه بود. من آن را نت به نت از خدا خواستم و آن را در توهم خویش و تجسم ناگهانی تو رقم زدم. این نیایش تبلور روحی است آکنده از سیاهی مغزم. چه زیباست راز شب هنگام من و خیال تو! چه خواهم نمی دانم در پوچی و سرگردانی مدام و تفکر تزلزل یافته طبقات بنای خواسته های درگاه هم نزد او. دام این خواسته را واقف بیان کنم که از فرط خستگی گفتار طویل مدهوش مباشم از آن؟ نیروی جاودانه عشق، دستیابی به آرزوهای اجابت شده ی نیایش سحرگاه مرا متوهم خانقاه اقناع گری کرد که اقدام کورکورانه ام گامی بیهوده بود. چرا؟ نمی دانم. شاید درگیر درگاه کاغذی شدم! شاید کاغذی درگیر رگاه تو شده است! به هر حال با تو آرامش گفتار، مرا دنیایی است با ارزش بسیار. این چه عشقی است که میان من و تو در جریان بود و حال کجاست