مادرانه ها


شعر و ادب |

 

دوباره تکرار قصه های زندگی! تویی که از ظلم و ستم دلت به درد آمد. چرا نیاموختی که نباید ظلم کرد. تویی که اشکت را سرازیر کرده اند! چرا نیاموختی که نباید چشمی را پر از اشک کنی! وای بر تو که استاد روزگار نتوانست از تو شاگرد خوبی تربیت کند. آه صد افسوس که نتوانستی مرهمی برای زخم قلب های شکسته باشی! وای بر تو که نتوانستی نام پدرت را سربلند کنی! واعظ شهر بودی و از کرده ی خویش غافل/ وای بر من و عمری که می رود باطل/ آسیاب گندم به نوبت و هرکسی در جای خود/ آدمیزاد است و یادی که می گذارد بر دل.

روزگار دمت گرم که بهترین استادی!

 

■ مریم منصوری