شعر


شعر و ادب |

■  احمد نیازی

 

«هرچند شانه های تو کوه اند و محکم اند»

اما پراز تلاطم انبوه یک غم اند

 

در حدّ ِ سال می گذرد گاه ساعتی

وقتی تمامِ ثانیه ها غرقِ  ماتم اند

 

نفرین و ننگ بر همه اهلِ نفاق و کفر

آنانکه در تدارک ِ هر فتنه باهم اند

 

دستانِ  پر صلابت و پرشوکتت هنوز 

این سان برای زخمِ دلِِّ غزّه مرهم اند

 

هفتاد سال موشک و بمب و فشارها

اینان مجاهدانِ همیشه مقدّم اند

 

 

■  آمنه آل اسحاق

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تو تجلیگاه شور و نور و ایمانی امام

تو گل و چون گوهر و چون در و مرجانی امام

جلوه عشق و محبت در نگاه گرم توست

تک‌سوار جاده‌های زهد و عرفانی امام

ظلمت و تاریکی اهریمن و طاغوت بود

زان شب دیجور همچون ماه تابانی امام

بر تمام زخم‌هامان التیام و مرهمی

بر تمام دردهامان همچو درمانی امام

هم رفیق و هم شفیق و هم عزیز و مهربان

هم دلیر و قهرمان و میر مردانی امام

گرچه بارید آسمان هم در غم هجران تو

با دلی آرام و قلبی شاد و خندانی امام

خسته و محزون و رنجور توام ای آفتاب

بر تن بی جانم ای جانان من جانی امام

از جهان رفتی ولی با انقلاب سرخ خویش 

تا ابد در قلب هامان سبز می‌مانی امام 

 

 

■  سکینه کریمی راد

 

 

 

هر جمعه دیرت می‌شود هر جمعه دیرتر

چشمم به راهت می‌شود یک جمعه پیرتر

از هر چه در دنیا شبیهت نیست سیرم و

از هر چه در قلب خودم غیر از تو سیرتر

فرمانروایی کن جهان پرگار خال توست

شاهی ندیدم از شما آقا امیرتر

گشتم تمام کهکشان‌ها را نبود و نیست

از کوثری چون مادرت خیری کثیرتر 

از حوض کوثر می‌شود دریا به پا ولی 

هر نسل ما هر لحظه بی دریا کویرتر

از یوسف کنعان خبر آمد نیامدی

آخر کجا جویم تو را ای بی‌نظیرتر

از جاده ابریشم شعرم عبور کن 

با آن نگاه لطف از گل‌ها حریرتر

آری شبیه یک غزل گشته‌ ست نامه‌ام

امضا پای نامه‌ام: عبد الحقیرتر 

 

■  ندبه محمدی

 

سایه ای کاش بودم

که با هر نوری به تو وصل می شدم

از اولین چراغ عابر که می‌گذشتی

با تو هم‌قدم می‌شدم 

با دومین چراغ

توی چشمانت زل می‌زدم

و آرام می‌گفتمت دوستت دارم 

با سومین چراغ 

با دست‌های کشیده ام 

صورتت را لمس می‌کردم

و آرام از کنارت می‌گذشتم 

شب 

در اتاقت منتظر خورشید می‌ماندم 

تا سایه گلداری شوم بر روی تنت

 

■  سپیده حیدری