دلیل گریه هایت
شعر و ادب |
■ حسنا خواجه عضو محفل ادبی کتابخانه سعدی بندرترکمندخترک تاکنون غبار چشمانت را زدوده ای؟! یا که مقابل کینه های خاکستری و بوسه های آهنین آلوده به فسق و فجور، دروازه های دلت را محکم قفل کرده ای؟ آیا پیش آمده که سیری دل خوش را از بساط و تار و پود جان خود ارمغان دل های رنج دیده و خسته بکنی؟ یا که قلب کوچکت را بخاطر نت به نت دوست داشتنی هایی به دریایی بسپاری که گریه ز موج ها دارد؟ می توانی به فراموشی بسپاری هزاران خطای گوشه نشینان دلت را چرا که تنها یکبار طنین محبت را هنگام روییدن بی تاب شقایق هایتان نجوا کردند؟ میدانم دشوار است؛ چون کسی که شکوفه ای به بالاترین گمان درخت است، ولیکن سپیدار عمرش مقابل دوردست های سبزفام دشت غزل کم می آورد. حال با دلت تجدید بیعت کن و در پی استشمام نفس های حقیقت بگذار رایحه ای بهشتی در کوچه پس کوچه های دلت جاری شود. آنگاه تلالوء نگاهی خواهی یافت که کودکی هایت را در طاق آسمان آغوش او سپری کردی و به خاطرات سپردی همان پژواک هایی که آغشته به طنین گوشنواز لالایی هایش بود. او اختری است میان تاریکی های تاریخ دلت نامش چهار حرف بیشتر ندارد: م ا د ر. اما... مادر بودن خیلی حرف است اینکه بی واژه باشی و سخن بگویی اینکه قصه ی غصه هایت را تبدیل به شعر کنی و ذره ذره مضمون تلخش را به حلاوت آویزان گوش های جگر گوشه ات کنی، اینکه میان حقیقت های سخت، دروغ های گرم و نرم ببافی و مستاجر درک دلبندانت کنی تا که نکند میان این ضمادهای فاسد دیار گوی تغزل یابند. اینکه قاب شیشه ای دلت را سپر بلای طفلی کنی که حتی معلوم نیست بعدها نیم نگاهی به قامتت بیاندازد. اینکه ترک های درهم تنیده ی دلت را به خاطر اشک کسانی بپوشانی که خودشان دلیل گریه هایت هستند. اینکه داستان دستانت مقابل خدا برآورده شدن آرزوی کسانی باشد که گرداب ابهام تو را قطعه ای طنز می دانند و هزاران اینکه ی دیگر که واژه مادر را «مادر» ساخته. براستی چه شاعرانه می سرایند چشمان سرشار از تسلی ات پیکره کودک احساسم را؛ و چه شایسته هدیه میکنند بر لب های ترک خورده از قحطی لبخندم لختی خوشه ی دلفریب خنده و قهقهه های سوره دل را گرچه کوتاه است؛ اما تو بلند بخوان به اندازه تمام نفس هایی که میکشی دوستت دارم مادرم.
بایلیق ارمان بولسا دا
جنت ارمان بولماسین
دونیا گوز یاش دوکسه دا
انه گوز یاش دوکمسن