■  ترانه محمدی. گرگان


شعر و ادب |

 

توی خیابان گریه میکرد

دستش به دست مادرش بود

تا حال ِاو  اینطور دیدم

در  قلبم آمد غصه ای ‌‌‌ زود

ما از کنار او گذشتیم

اما هنوزهم گریه میکرد

روی شکم، دستی کشیدم

شاید که او می داشت دل درد

یک لحظه ایستادم همانجا

با ناله و غمگین و اخمو

گفت: چرا او گریه می کرد؟

ای کاش می پرسیدم از او

بابا سَرم را ناز کرد و

خم شد و در چشمم نگاه کرد

آرام و با عشق و محبت

گفت: ای عزیزم باش خونسرد

هر فکر را کِی میتوان گفت؟

گاهی فقط باید ببینی

هرحرف مثل میوه ای است

باید که در وقتش بچینی

میخندد او یک ساعت بعد

اما نمی بینی تو او را 

آرام جان، دنیا همین است

هم زشت دارد هم ‌که زیبا