حکایت من وسایرا
یادداشت |
زهرا هدایتی
قصه از اونجایی شروع میشه که میخوای "تغییر" کنی ، میخوای یک خلاء رو پرکنی، دور و اطرافت رو میبینی و متوجه میشی یک چیزی کمه...میخوای بشی یک درخت برای تکیه گاه شدن
داستان ما هم از همین جا شروع شد
یک ایده
همه چیز با یک ایده شروع شد
اصلا کل زندگی ما بر اساس ایده هامون شکل میگیره.روزی که یکی از اساتید رشته ام با تمام وجودش خواست که بشه یک "کارآفرین" ، خواست که زندگی خودش و اطرافیانش رو تغییر بده...
به واسطه فعالیتم تو رشته زبان انگلیسی با استادام زیاد در ارتباط بودم .
وقتی خبر جذب نیرو رو دیدم خیلی دوست داشتم وارد این حیطه بشم اما همیشه با یک مشکل دست و پنجه نرم میکردم؛ وقتی میخواستم کاری رو شروع کنم چندین ماه درگیر تصمیمگیری، بررسی ایده و آماده کردن پیش نیازها بودم که مانع بزرگی برام بود. ترس از اینکه نتونم عملکرد خوبی داشته باشم ولی تصمیمم رو گرفتم ، شروع کردن بهتر از کاری نکردن بود.
دلم رو به دریا زدم و هرچند دیر وارد تیمی شدم که الان بهش میگیم "سایرا".یک اپلیکیشن آموزش زبان بومی تشکیل شده ازتعدادی اساتید که جدای از بحث دانششون همیشه حس یک همراه و مشاور رو به آدم میدادن و تعدادی دانشجو پرانگیزه که هر کدومشون با دلایل متفاوت خودشون وارد تیم شدن و خواستن با شیوه و امکانات خودشون رنگ تازه ای به زندگی شون بدن .
سایرا اولین تجربه کار گروهی برای خیلی از ما هست.
اولین چالش و احتمالا مقدمه ای برای چالش های بعدی مون.بعد از تشکیل تیم خیلی زود با چالش های مختلفی مواجه شدیم و همه چیز به قشنگی شور و اشتیاق اول مون نبود.بیشتر اوقات کارهای زیادی انجام دادیم که حتی ممکن بود خیلی هامون قبلا تجربه انجام بعضیاشون رو نداشته بودیم و نیاز بود که اون ها رو یاد بگیریم. الان که بهشون فکر میکنم به نظرم فرصت بسیار مناسبی برامون پیش اومد تا مسائل مختلف رو یادبگیریم و با پیاده سازی اونها تجربههای خوبی به دست بیاریم. مهم ترین مسئله برامون همین تیم بودنمون بود.بزارین اینطوری بگم
"بُعد شخصی و شخصیتی هر فرد"
تعدادی از افراد با شخصیت و روحیات متفاوت ، هدف متفاوت و از شهر های مختلف
کار وقتی سخت تر شد که ما کارمون رو تو بحبوحه وجود ویروس کرونا شروع کردیموقتی که کل جهان درگیر این مشکل هستن و حتی نمیتونیم دور هم جمع بشیم و در مورد کارها حرف بزنیم
یا باید گوش به زنگ باشیم تا ببینیم کی شرایط امن و سفید هست تا دور هم جمع بشیم که باز هم نمیشد ...چون شهرهای هر کدوم مون جدا بود...شاید باور نکنید ولی هنوز خیلی هامون هم دیگر رو از نزدیک ندیدیم!!!
به نظرتون شروع یک استارت آپ و کسب و کار تو این شرایط کار راحتیه؟
میدونید کاملا بستگی داره که شما چه جوری به قضیه نگاه میکنید!
میتونید از تجربه این چیزهای جدید کلافه و خسته بشین یا اونها رو به فال نیک بگیرید و به تجربه تون اضافه کنید.دقیقا همین جا فرق بین یک "کارآفرین" و فرد "عادی" مشخص میشه.ما نخواستیم عادی باشیم... با تمام این شرایط ، معمولی بودن رو نخواستیم.شما هم باید کمی از ایدهآلگرایی فاصله بگیرین سختیها رو به جان دل بخرین و شروع کنین.
همه ی ما یک هدف مشترک داریم "موفقیت سایرا". جمله یکی برای همه ، همه برای یکی رو با تمام وجود میشه اینجا متوجه شد.سایرایی که الان دارم ازش حرف میزنم به سه تیم تقسیم میشه:
تولید محتوا ، اینستاگرام و صدا
هر کدوم فعالیت های خاص خودمون رو انجام میدیم و دغدغه کاری خودمون رو داریم.
تیم تولید محتوای ما تماما به دنبال طراحی محتوا های درست و دقیق هست و از نظر من ستون سایرا هستن.
اگر تیم تولید محتوا مون نباشه بودنمون کنار هم معنی نداره ، چون با بودن اون هاست که افراد جامعه میتونن به راحتی و تو هر کجا که هستن زبان انگلیسی رو یاد بگیرن
اگه اونا نبودن تمارین ، تصاویر و صداهایی که الان توی اپلیکیشن داریم وجود نداشت.
همه و همه این موارد باید تحت نظارت اونا باشه. تیم اینستاگرام مون که خودش شامل سه پیج موزیک ، ای ال تی و فان میشه ، که هر کدومشون محتواهای آموزشی مربوط به بخش خودش رو اماده میکنه و وظیفه اطلاع رسانی و پشتیبانی اخبار و رویداد های اپلیکیشن رو هم داره.تیمی که دریچه ارتباطی سایرا با دنیای بیرونه و با صبر و بردباری به افراد مختلف کمک میکنه و میخواد به گوش همه برسونه که سایرا اومده که شما دیگه دغدغه یادگیری زبان رو نداشته باشین چون ما تمام قد پشتتون ایستادیم.و تیم صدا که باعث یک نو آوری جدید در اپلیکیشن های آموزش زبان شد ، چرا که تلفظ های موجود درون برنامه با صداهای این بچه ها معنا گرفت.اونقدر که صدای این بچه ها برامون گوش نوازه مگه میشه ازشون تو ویدیو های اینستاگرامی مون استفاده نکنیم.صدای اون ها روحِ نوشته های ماست.