شعر
شعر و ادب |
1
قصه این است که ما چشم بصیرت داریم
مرد راهیم و به گردن رگ غیرت داریم
کربلا منتظر ماست، اگر مجنونیم
تا سحر فرصت کوتاست غنیمت داریم
وادی عشق، سر سرخ ز ما می طلبد
باید این بار سفر بست، عزیمت داریم
الرحیل است، ندایی که شهیدان گویند
افتخاریست که ما پرچم عزت داریم
گر چه دوریم ولی خنده کنان
با شهیدان خدا عهد اخوت داریم
خون سردار سلیمانی ومیدان جنون
آرزویی اگر از جنس شهادت داریم
سید حسین حسینی
2
از عشوه ی نسیم غزل خوان، که در بر است
آیینه ی صفای حجاب تو بهتر است
هر کوک چادر من و رویای حجب عشق
شد آخرین سفارشی که ارث مادر است
من لابلای عطر تو در کوچه باغ جان
این قرص ماهِ ندیده، چه محشر است
یاسی به رنگ شب شده چادر برای تو
حتماً برای من چون تاج بر سر است
دلواپسی برای من در بهتِ روزِ تلخ
شیرینی نگاه تو درجانِ باور است
آنجا که ماه چادرِ شب می کند به سر
زیباترین ترانه ی این کهنه دفتر است
مرضیه قاسمعلی
3
خوب میدانم که گاهی بیش ازین آزارها
درد پنهانی است در خاکستر سیگارها
هر کسی را دوست میخواندم کم از دشمن نداشت
سالها میپرورم در آستینم مارها
یوسفا این روزها در چاه باشی بهتر است
چارهای جز خودفروشی نیست در بازارها
عطر گیسوی تو آخر باد را آواره کرد
ماه زخمی لنگ لنگان رد شد از نیزارها
آه… گاهی سرمه و آرایشت را پاککن
بیشتر دل میبرد چشم تو بی این کارها
ای که اندام تو مانند بنایی باشکوه
قصهها دارند در پیدایشش معمارها
خوب میدانم که جز چشمان غمگین تو نیست
احتمال بارش باران در اخبارها
بنیامین دیلم کتولی
4
جنگل همه خالی شد و غوغای تبر ماند
از آتش و خون مشتی خاکستر تر ماند
هفتاد و دو تن با تبر کینه فرو ریخت
بر اوج ولی پرچم هفتاد و دو سر ماند
ماه آمده بود از لب رود آب بنوشد
با ضربت شمشیر ولی تشنه جگر ماند
هر چشم به رقص آمد و در ذوق تماشا مشتاقترین آینه گردان نظر ماند
بودند چنان تشنهی شمشیر که حتی
باد از نفس افتاد و از آن قافله درماند
بارید چنان از همه سو شهد شهادت
کانجا پساز آن واقعه دریای شکر ماند
مردان همه رفتند ولی زندهتر از پیش
عشق آمد و در جان نهالان دگر ماند
مهدی چناری