داستان


کودک و نوجوان |

 

 

 

با تو یارم  با تو خوبم 

با تو عاشق می شوم 

غم هایت را به جان می خرم 

خوش حالیم را به تو هدیه می دهم‌

ای عزیزتر از جانم 

 دوستت دارم به زیبایی بهار 

دوستت دارم به  برف های زمستان 

به زیبایی تمام جهان 

 

■  نیایش مشکانی

پایه‌ چهارم

 

 

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. طاووس یکی از زیباترین و مغرورترین پرنده های جهان است. بخاطر بالهای زیبایش من طاووس راخیلی دوست دارم. زمانی که بال ‌هایش را باز میکند خیلی ناز و زیباست و مرا با نعمت های خدا آشناتر می‌کند و نعمتی است که خدا در زمین آفریده است و ما به تماشای این حیوان زیبا برویم. طاووس زمانی که پرهایش را باز می کند، خیلی مغرور می شود. من دوست ندارم مثل طاووس مغرور باشم چون زیبایی از خداست و باید خدا را شکر کنیم.

■  فاطمه زهراقلندرایش

کلاس اول ابتدایی 

 

دختر مهربان

■  آرمیتا زارع   10 ساله از مشهد

 

یکی بود یکی نبود. دخترک مهربانی در شهر راز پریا زندگی میکرد. آن دختر بسیار مهربان بود. در شهر آنها همه بال داشتند، ولی او بال نداشت و همیشه آرزو میکرد. یک روز برای آخرین بار آرزو کرد و خداوند آرزوی او را برآورده کرد. آن دختر دوست داشت که خانه ها، دشت، دریا و همینطور دریاچه ها را از آن بالا نگاه کند. روزی رسید که دوستش به او گفت تو نباید به دیگران کمک کنی! اما او به حرف دوستش  اهمیت نمیداد و  به مردم کمک میکرد و به خاطر مهربانی اش خدا آرزو هایش را برآورده کرد.