شعر
شعر و ادب |
■ دکتر ندا فرزانه
شعر
1
شاید این شعر هم عاشقانه تمام شد
حتی اگر
سیاستمداری را به چالش بکشد
دروغی را برملا بکند
از جنایتی پرده بردارد
و به همه بگوید
امروز جمعه است
در حالی که چهارشنبه ها را
از تقویم پاک کرده باشد
مثل همه آنها
که برای مقدس نشان دادن کسی
یکی دیگر را قربانی می کنند
شاید تمام نفرتم
را در این شعر فریاد زدم
جوری که خواب را از چشم دیکتاتورها
فراری بدهد
اما تو به این جمله فکر کن
نمی توانم به تو فکر نکنم
فراموش کردنت
کار دشواری است
که از عهده این واژه ها بر نمی آید
مثل خشاب کلاشینکف
گلوله پشت گلوله
در سینه ام انبار کرده ام
دوستت دارم هایی را که نگفته ام
هر بار کلمه ای از دهانم خارج می شود
سبکتر می شوم
من مدتهاست با خودم در جنگم
تا بتوانم
شعرهایم را عاشقانه به پایان ببرم
نکند خاطر لبخندهایت را مکدر کنم
■ سپیده رها
2
بدرقه ی ماه
به دل، که آرزوی مهروماه می کردم
به روی ماه تو ای جان،نگاه می کردم
به عشق سیرت خورشید مصطفایی تو
بسا شبا،که کنارت پگاه می کردم
برو،که ماه سزاوار دور خورشید است
به تابش تو پسرجان هزار امید است
کمی بمان به کنارم، کمی تو راه برو
که این نظر به جمال تو، آخرین دیدارست
نگویمت که نرو، ای تمام ماه، برو
سری بزن به حرم، سوی خیمه گاه برو
برو سری، که ببینند روی ماهت را
ز غصه های دل عمه ات بکاه، برو
پدر، شنید پدر، پرکشان به دنبالش
که تا گواه شود عاشقانه بر حالش
کنار ماه خودش می نشست و بر می خواست
رسیده بود دگر ماه او به آمالش
پدر رسید، به زانوی خوبش، بر سر او
نگاه کرد، به آن ماه ماه پیکر او
به این نشانه که مهرش ستاره می خواهد
به ماه ماه بدن، گشته بود یاور او
پدرکه ضربه ی چندین سپاه برمی داشت
پسر زروی زمین، ماه ماه، برمی داشت
توان نداشت، به یاری یاوران جوان
قدم به مقبره ی خیمه گاه برمی داشت
■ سید ابراهیم سجادی زاده
فکر و ذکر این دل تنها تویی
طول عمر هر گل زیبا تویی
می دود چون رود سوی ساحلت
مقصد این عاشق شیدا تویی
آرزویی بود اگر در قطره ها
قطره ایم و دیدن دریا تویی
منتهای التماس عاشقی
التماس چشم نابینا تویی
هر چه با وحی الهی آمده
آیه آیه آیت عظما تویی
آنچه موسی طور سینا دیده بود
در حقیقت نور آن سینا تویی
عاقبت تا مسجد الاقصی بیا
مقتدای حضرت عیسی تویی
نور خورشید ولایت نور توست
چون درخت شاخه طوبا تویی
شاه بیت شاه نامه نام توست
حضرت ما مهدی زهرا تویی
■ سید حسین حسینی
3
آمده در کربلا، با لشکری از یاورانش
شیر مردان شجاع، دلباخته همسنگرانش
طفل آورده بگویَد، قصد جنگیدن ندارد
کودکان خردسال و همسران و مادرانش
خیمه را برپا نموده، در کنار نهر آبی
مَهر زهرا بوده و لب تشنه بین تَک آورانش
راه را بسته به رویَش، لشکر حُرّ ریاحی
دست تقدیر است تا، آزاده گردند دلبرانش
شور و غوغا شد شبی که، گفت:«آزادید
این من و دشمن» حماسه آفریدند یاورانش
قاسمش فرمود «اَحلی مِن عَسُل» شَهد شهادت
وَه چه تصویری است، ایثار همه جنگاورانش
تشنه کامی که مسلّط شد، دل عبًاس لرزید و
مشک بر دوش عمو، آبی دهد نیلوفرانش
دوره کرده دشمن و از هر کمین تیری روانه
چشم و مَشک و دست، گریان آسمان و اخترانش
ساقی عطشان زمین اُفتاد با چشمان خون آلود
گفت «اَدرِک یا اَخا»، شرمنده شد از دخترانش
آمده مولا و می بوسید و می بوئید، دستانش
گفت دشمن:« صفحه ی قرآن » فِتاده بیکرانش ؟
چون عمود خیمه را برداشت، فهمیدند سقا رفت
بی علمدار است حسین و غرق خون آب آورانش
روز عاشورا و این تاریخ، دنیایی ز ایثار است
اکبر و عباس و قاسم، لشکری از یاورانش
عبرتی دارد که می آموزد این «درس ولایت»
چهره ی خونین عباس و اسیری خواهرانش
■ محمد دیلم کتولی
4
برصفحه ی آسمان ملَک می خندد
هرصبح فلق شکوفه چون می گردد
لبخند تو برسحر کند شب راروز
خالق به نگاه بنده غم می بندد
■ هما خاندوزی