دریای معرفت
کودک و نوجوان |
■ دانیال بای
بالای قله ایستاده بودم، نگاهم به دو سو بود؛ یک سو به غرب نظاره کردم. مردمان را می دیدم که همگی مشغول به کارند در آن شلوغی هر کس سرگرم کار خودش بود و مسیر خود را می پیمود. گویی شهر پر بود از ربات های انسان نما. پس از کمی نظاره نگاهم برگشت، اینبار شرق را نظاره کردم، دریایی روبه رویم بود بسیار زیبا اما متفاوت با سایر پهنه های آبی این کره خاکی خردمندان گفته اند نام آن دریا، دریای معرفت است. گویی انتهایی نداشت محو تماشا و زیبایی او بودم که نگاهم پیش ترآمد و به ساحل دریا چشم دوختم تعداد کمی را دیدم که در آنجا بودن عده ایی به سوی ساحل و عده ایی در حال برگشت. من نیز بعد از اندکی تامل به سوی پایین قله و سپس به سوی ساحل روانه شدم. همزمان که قدم زنان پیش می رفتم نگاه درویش پیری را احساس می کردم که گویی پیش از سایرین در این مکان حضور داشت. به او نزدیک شدم با نگاهش به من گفت که سوی ساحل را بنگرم. نگاه به ساحل مرا به تامل وا داشت. همه در حال برداشتن آب از دریا بودند اما مقدار برداشت آنها برابر نبود یکی جرعه ایی دیگری کاسه ایی و شخص دیگر کوزه ایی بزرگ را پر از آب کرده بود. علت این تفاوت را درک نکردم؛ همانطور که محو تماشا بودم صدای درویش پیر را شنیدم. علت را از او جویا شدم. وی اندکی درنگ کرد سپس گفت: مثل این دریا مثل عشق و مهر بی انتهایی است که خداوند در این دنیا قرار داده. آن جمعیت بیشمار که آن سو در شهر دیدی آنها به حدی در خود غرق شده اند که گویی عشق و محبت در وجودشان فراموش شده است اما این تعداد اندک که اینجا میبینی ماهیت عشق را درک کرده اند و وجودشان سرشار از عشق است.
پرسیدم: علت تفاوت مقدار برداشت آنها از این دریا چیست؟ گفت: یکی را میبینی که به اندازه چند جرعه برداشته دیگری کوزه ایی بزرگ، تفاوت در میزان عشق آنهاست آنکه کوزه ایی بزرگ را پر کرده، عاشقتر است و تا انتها ره عشق را طی نموده است. مثل آنکه کوزه بر دوش دارد و به شهر باز می گردد مثل عاشقیست که انتهای عشق را درک نموده اما سختی بیشتری برای حمل آن عشق تحمل می کند. من نیز با تعجب به درویش گفتم: چرا آنها این سختی را تحمل می کنند و خود را به دردسر می اندازند. جرعه ایی از این دریای عشق و محبت بنوشند خودشان را کافیست دیگر لزومی به حمل کردن و تحمل سختی نیست. درویش لبخندی زد و گفت: پسرم اگر این تعداد اندک عشق و محبت را به سوی شهر نبرند مردمان شهر یکدیگر را می درند.