بستنی خورشید


شعر و ادب |

 

■  پارمیس پاکزاد. پایه پنجم

 

موهای خورشید خانوم؛ قشنگه و بلنده

با این که مو بلنده، موهاشو نمی بنده

پرنسا جون داشت میخورد، بستنی زیر آفتاب

با اون موهای خورشید، بستنی اون شده آب

با گریه و ناراحت، سرش رو کرد به بالا

بستنی ام رو خوردی! خورشید خانوم بلا

پرنسا ناراحت بود خیلی از دست خورشید 

خورشید با مهربونی، چشماشو بست و خندید

بیا بخور عزیزم، از بستنی خورشید

پرنسا یک بستنی، از اون گرفت و چشید 

با شادی و با لذت، گفت که چقد شیرینه 

این بستنی خورشید، تو دنیا بهترینه

 

مادرم، ایستاد و رفت، پنجره را بازکرد

بَه که نسیم ِ بهار، وزیدن آغاز کرد 

خرمگس ِ معرکه، سرزده مهمان شده

چرخ زد از آمدن، گیج و پشیمان شده

ویز و وِزی کرد و از پنجره مان زود، رفت

کرد خداحافظی، ثانیه ای بود، رفت

چشم و لبم باز شد خیره به دنبال او

رفت ولی خوب شد، حال ِ من از حال ِ او

 

■ ترانه محمدی