کودک و نوجوان
کودک و نوجوان |
■ فاطمه اسدپور کیاسری
15 ساله
چنین با صدایت از آن بزرگان ادب یاد میکردی که هردم شعرشان زمزمه میشد و گونه ای یاد میکردی که با گذشت سالیانی اشعارشان و حتی نامشان بر لب کودک و بزرگ گنجانده شده! حالا که اینگونه ما را تنها گذاشتی، این ترانه ها و موسیقی هایت که چون لالایی است یادت را، نامت را در دلمان زنده میکند. امیدوارم همانگونه که صدایت لالایی شبهایمان است چو لالایی بر روح پاکت بتابد.
■ فاطمه زهرا قلندرایش
استاد شجریان در شهر زیبای مشهد بدنیا اومده. استاد صدای خیلی قشنگی داشت در ماه مبارک رمضان وقتی ربنا می گفت و خیلی دوست داشتم. به مادرم گفتم چه صدای قشنگیه صدای کیه؟مادرم گفت: شجریان. وقتی به کلاس شاهنامه و حافظ خوانی رفتم خانم حسینی عزیزم گفتن این صدای ناگهان پرده برانداخته ای رو با صدای شجریان گوش کنید. خیلی خوشحال شدم. گفتم مامان جون مگه شجریان شعرحافظ هم میخوانه. مامانم دستی به سرم کشید و گفت: آره عزیزم قرآن خیلی خوب می خونه و از مولوی حافظ شیرازی و دیگر شاعرها میخونه.
■ هانیه یزدانی. پایه یازدهم
گاه در پس روزهای دشوار و تیره سیمرغ افسانه ای بر فراز قله های مرتفع ایران زمین زاده میشود. و با اصیل ترین ابیات جان میگیرد. بهترین سروده ها نثار بهترین صدا میشود و آوازی میشود افسانه ای. چون گوهری ارزشمند میدرخشد و نامش و یادش حک میشود بر دلها. آن صدای مردانه ی فخر ایران زمین عجیب بر دل و جان ایرانیان رخنه میکند. آن که اعتبار میبخشد، وجود مردمان این سرزمین را سراسر غرق بالندگی و افتخار میکند. بر دل و جان مینشیند و نوش داروییست که بر دردها مرهم میشود. ایران را گرانبها میسراید و زیباترین الفاظ را نثار این مردمان میکند. از دیار آشنایی میگوید که چشم گشوده و قد کشیده و اکنون پس از سالها به گوش رسیدن آن صدای آشنا از هرکه بپرسی میگوید یک ایران است و شجریان ایران. میبالد به پدر آواز ایران، آنکه ربنایش دلها می برد. زادروز تو بزرگ مرد این دیار بر همه ما فرخنده باد و افسوس، که پس از سالها شنیدن صدایت و دیدن آن چهره ایرانی ات، امسال یادت را گرامی میداریم. تو میروی اما آنچه تا ابد بر دل و جان این دیار حک کرده ای هرگز از یاد ها نمیرود.
■ محمد جواد يزدانی. پایه ششم
محمد رضا شجریان در یک مهر هزار و سیصد و نوزده چشم به جهان گشود و ایران دوباره به خاطر فردوسی که این بار در موسیقی چشم به جهان دوخت، می بالید. محمد رضا شجریان در سال هزار و سیصدوچهل وشش پا به دنیای موسیقی گذاشت. من که دوازده ساله هستم با شنیدن صدای زیبای استاد شجریان به ایرانی بودنم افتخار می کنم. من به شخصه آهنگ های استاد شجریان را به شدت دوست دارم مخصوصا آهنگ مرغ سحر و «آمده ام که سر نهم» را به شدت دوست دارم و گوش می کنم. درست است که معنی برخی از بخش ها را نمی دانم ولی گوش دادن به نوای استاد شجریان به من حس خوبی می دهد. من قبل از اینکه استاد شجریان از دنیا برود آهنگ های ایشان را گوش نمی دادم ولی زمانی که شنیدم که استاد از دنیا رفته اند این فکر به ذهنم رسید که یک بار آهنگ های ایشان را گوش کنم و زمانی که آهنگ استاد شجریان را گوش دادم، فهمیدم که ایرانی ها چه کسی را از دست داده اند و من تازه اولین بار آهنگ استاد را گوش دادم و از آن به بعد آهنگ های استاد شجریان را گوش می کنم. استاد شجریان آثار بسیاری دارد که برخی از آنها مرغ سحر، آمده ام که سر نهم، بی تو به سر نمی شود. استاد شجریان در سال ۱۳۴۶ به دنیای موسیقی آمد و شاهنامه ی موسیقی ایران را رقم زد؛ اما متاسفانه او به بیماری سرطان کلیه مبتلا شد. آخرین اثر استاد شجریان اثر خراسانیات است. استاد شجریان اشعار حافظ را به صورت آهنگ خوانده است که یک نمونه از آن غزل۴۲۰ حافظ است که من آن را حفظم و با صدای استاد تمرین می کنم. آرامگاه استاد شجریان در شهر توس در آرامگاه فردوسی است و آرامگاه دو فردوسی اشعار و موسیقی ایران در یک مکان است.
■ فاطمه ریاحی
شهرستان بندرگز
ماندم با دل بیقرارم برای صدایت که صدا بود چه کنم؟ باورم نمیشود فردا میشود ۳۶۵ روز و حالا که نایاب شدی داغ وجودت را به دل نفرین برنده ها گذاشتی فکر عزیزانت را نکردی؟ استادم فقط بگویید دلم که هیچ با ذهنم که همانند مردمک چشم که هر چه نور بهش می تابد، تنگ تر می شود؛ با ذهنم که برایت تنگ می شود، چه کنم؟
■ مریم خسروی. ازتهران
بهشت من، رادکان، همان مکان بزرگ خاندان من! درازنو، همان جاده زیبای تمام کودکی ام. چه کسی درد مرا میداند؟ که باشنیدن سوختن درختان این بهشت، قلب من نیز آتش گرفت. درختانی که در هر پیچ وخم جاده همسفر من بودند و من از کودکی با تک تک آنها صحبت ها کردم و لذت ها بردم و صدای پرندگان زیبایی که برشاخه های درختان لانه داشتند و با آوازهای قشنگشان مرا هزاران بار به بهشت بردند. آنجا بهشت من است و من هزاران بار در آن بهشت نفس کشیدم، زندگی کردم و خاطره دارم؛ چه کسی بهشت مرا سوزاند و قطعا باید روزی مثل آنها بسوزد. تو ای بشر که مدام در حال اعتراض وشکایت هستی! از خودت جستجو کن که ریشه ی تمام مشکلات و بدیها در ذات توست! در وجود توست که اینگونه فریاد میکشد تا به خود اجازه دهی که یا با کوته فکری و یا فکرپلید، بهشت زیبای ما را بسوزانی! اما تو تا ابد محکومی که به همه پاسخ دهی! به برگ ها و شاخه های درختان که زیر سایه اش لذت ها بردی! به چوبش که از آن در تمام زندگیت بهره بردی! به پرنده ها وحیواناتی که از آنها حیات و آرامش و امنیت را با غرور بیجا ویران ساختی! تو باید پاسخ دهی و چه سخت پاسخش را خواهی داد که بهشت زیبای تمام دوران کودکی ام را به آتش کشیدی! و این را بدانید که هرگز آتش خشم ما هم خاموش نخواهد شد!
■ آیلین امیری. کلاس دوم
یکی بود یکی نبود. یک دخترکی بود که فصل ها را بلد نبود. او کتاب نمیخواند و میگفت: «توی مدرسه یاد بگیرم». ولی کرونا آمد و نشد. او هر شب از باباش سوال میکرد که فصل دوم چیه؟ یک روز باباش گفت: «خب باید کتاب فصل ها رو بخونی تا یاد بگیری» اون شروع کرد به کتاب خواندن و برای اینکه تند تند میخوند فکر میکرد سخته و نمیتونه یاد بگیره و یک روز مامانش گفت: «تو باید هر روز یک فصل رو تمرین کنی اینجوری یاد میگری» دخترک هر روز یک فصل جدید یاد میگرفت اینجوری شد که تونست فصل ها رو یاد بگیره.
■ سبا مازندرانی. کلاس نهم
مگر میشود آنقدر تلخ به پایان برسد؟ صدای فریادها گوش آسمان را کر می کرد. امکان ندارد این پایان نیست؟ تمام شهر داشت در آتش می سوخت این چه آتشی بود که نه خاک بر او اثری میکرد نه آب. مدام دور خودم میچرخیدم. هر کس به یک طرف می رفت. مثلا در حال فرار بودند؟ ولی نمی دانستند که جایی برای فرار نیست، کل جهان در حال سوختن است. ای مردم این گناهان شماست که بر سرتان ویران شده است. ببینید با آسمانی که همیشه آبی بود و پرنده ها در حال پرواز بودند چه کردید؟! آسمان به خون نشسته است یا ساده تر بگویم به خون شما تشنه است. رعد و برق هایی که از آسمان نشأت میگرفت تا مغز استخوان آدم را میلرزاند. از ترس بر روی زمین فرود آمدم و فریاد کشیدم: «این چنین تلخ به پایان رسید».
■ پارمیس پاکزاد. پایه پنجم
تو پارک قدم میزدم، آهسته گل میچیدم
روی یکی از گلا، من یه پروانه دیدم
خیلی قشنگ و ناز بود، پر میزد با خوشحالی
یکدفعه به سرم زد، فکری به ظاهر عالی
پروانه رو گرفتم، گذاشتم توی شیشه
چند تا سوراخ روش زدم، تا که نفس بکشه
خیلی دوسش داشتم و خوب بهش میرسیدم
ولی تو اون من انگار، غم و غصه میدیدم
چرا غصه و غم داشت؟
اون شاپرک چی کم داشت؟
اونو گذاشته بودم، کنار تختخوابم
تا این که اون شاپرک، یک شب اومد به خوابم
توی خوابم پروانه، نشست روی دستم
گفت: از این شیشه تنگ، من دیگه خیلی خستم
داخل این شیشه من، خیلی تحت فشارم
وقتی اومدم اینجا، من آرامش ندارم
پر پر میزنم این تو، همش همینه کارم
کاشکی که هیچ وقت کسی، آه، نمیکرد شکارم
وسط حرفای اون، یهو از خواب پریدم
شیشه ی پروانه رو، کنار تختم، دیدم
گفتم یواش، پروانه، حیفه به این قشنگی
عزیز من، جای تو، نیست تو شیشه ی تنگی
آزاد کردم اونو، پرواز کرد با شادی
آروم آروم، آهسته، رفت به سوی آزادی
■ نیایش زرگری . 11ساله.
تل متل سلامی/ عروسکم چه ماهی
پاشو چشماتو واکن/ به آسمون نگاه کن
اتل متل گلستان / شدم شبیه بستان
بستان ما یه رنگه / همشونم سبزه رنگه
اتل متل طوفانه/ طوفانه پرغباره
بخواب تو ای عزیزم/ شب تو پرستاره
اتل متل دوباره / یک شب پرستاره
ستاره ها تو شبا / میدرخشند دوباره
■ فائزه رسولی. 15 ساله
کفر باشد ولی کاش شود
باران شوم و روی شانه هایت آرام ببارم
نسیم صبحگاهت شوم و موهایت را نوازش کنم
کفر است ولی، کاش
آن بالا باشم و
این پایین از رگ گردن به تو نزدیکتر
معشوقه باشم در این شهر شلوغ
کفر باشد این عشق ولی
می خواهم این «من» تماما «تو» باشد.
نامه ای به دنیا بنویسید!
حالش خوب نیست
این روزها با توجه هفته دفاع مقدس و شروع مهر و ماه مدرسه، شاهد هیجان و تکاپو در جامعه هستیم. 31 شهریور سال 1359 جنگ ایران و عراق به طور رسمی آغاز شد. طولانی ترین جنگ متعارف قرن بیستم که پس از هشت سال در مرداد ماه سال 1367 با اعلام آتش بس به پایان رسید. هشت سال دفاع مقدس که هنوز هم آثار آن در جامعه وجود دارد. بیاییم زمینه های آشتی را فراهم کنم. آشتی در جهان. قرار نیست تمام کهشان ها را جابجا کنیم و روبروی جنگ ستارگان بایستیم. دنیا از خانه ی ما، از پشت میز مدرسه و در جمع های کوچک دوستانه ی ما آغاز می شود. مگر نه اینکه «در آغاز کلمه بود»؟! آن وقت های آغاز آفرینش که یکی بود و یکی نبود؛ آن «کلمه» چه بود؛ اگر «دوستت دارم» نبود؟! ما نمی توانیم با «دوستت دارم» گفتن ها جلوی جنگ های جهانی را بگیریم؛ اما می توانیم خانه و مدرسه و جهان پیرامون را به مهربانی دعوت کنیم. نامه ای برای دنیا بنویسید و او را به مهربانی دعوت کنید. مدتی است که دنیا حالش نخوب است.
■ محبوبه تبیانیان
ز دست محبوب ندانم چون کنم
از هجر رویش دیده گلگون کنم
یکی از آهنگهایی که مثل همیشه زیبا اجرا کرد و من و همسرم عاشق این آهنگ شدیم، چون اسم خودم محبوبه بود، خیلی کیف میکردم. راستش اینچنین استادی هرگز از یاد نمیرود چنان به لهجه و ترجمه عربی مسلط بودند که در مقابل قاریان قرآن بهترین بودند. و بسیار زیبا اشعار را میخواندند و زیباتر آنکه اشعار شاعران برجسته و نامدار ایرانی را اجرا میکردند. و این بسیار کار سختی است که از هرکسی برنمی آید. من فکر میکنم شاعران پارسی ما روحشان شاد میشود وقتی هنرمندی اینچنین اشعارشان را اجرا میکند ومردم را مبهوت و شیفته میکند شاعران نامداری چون حافظ ومولانا و خیلی خوشحالم که اندک اطلاعات خویش را در شب نشینی امشبم با شما در میان گذاشتم خدا رحمتشان کند.