کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

 

دنیای ما نوجوانان

■  اسما نصیری پور. 16  ساله. 

 

روزها، هفته‌ها و ماه ‌ها در گذر بودند و انگار ماه قصد بیرون آمدن از زیر ابرهای تیره‌ ی شب را نداشت. سوگ و غم در این روزها نه تنها چراغ بسیاری از خانه‌ها را به خاموشی سپرده بود بلکه دل خیلی ها را هم داغدار کرده بود. من یک نوجوانم، نوجوانی از جنس ایران! ایرانی به غرور و معرفت شیرزنانی که در کوچه پس کوچه‌های خرمشهر کودک به دست، همچون دلیر مردان پا به پا‌ی نوجوان و مردانشان می‌جنگیدند. می‌دانم، شاید دل تو هم از دور مکرر فلک خسته شده باشد، شاید انگیزه‌ ای نداشته باشی، اما... اما بلند شو و از صفر شروع کن! چیزی برای تسلیم شدن وجود ندارد. من یک نوجوانم و از نظر من اولین چیزی که می‌تواند شادی را برای هر نوجوانی به ارمغان بیاورد؛ رسیدن به آرامش روحی و جسمیِ خود و اطرافیان است. اما چطور!؟ چطور می‌توان به این حس دست پیدا کرد؟! اولین گام شاید این باشد فنجان قهوه‌ ات را پر کنی و به سمت قفسه‌ ی کتاب هایت بروی، یکی از رمان ‌های کوتاهِ فردریک بکمن را گلچین کنی؛ بهترین انتخاب می‌تواند رمان پر فروش مردی به نام اُوه باشد که، برای آغاز کار انتخاب بدی نیست. در ادامه به هدف و مسیر زیبای پیش رو فکر کن، شاید مانع های کوچک و بزرگ بیشتر به چشم بیایند اما چیز های خوب دنبال قایم‌ موشک بازی هستند. با عشق به خود و انرژی مثبت به اطراف، دیروزت را به روزگار بسپار، از امروز لذت ببر و برای فردایت بهترینِ خودت باش!

 

 

 

 

من یک کودک هفت ونیم ساله هستم

 

■  فاطمه زهراقلندرایش

من یک کودک هفت ونیم ساله هستم و دوست دارم تو دنیای کودکی خودم بازی می‌کنم. یک کودک شیطون بلا و بازیگوش و با بچه های هم سن خودم بازی می کنم. نقاشی می کشم. من کودکی خودم را دوست دارم و در دنیای کودکی خودم بازی ورزش می کنم. به پارک می روم. به جنگل میروم تا با بچه های بیشتری دوست بشم و بازی کنم. بعضی وقت ها هم به نقاشی ها نگاه می کنم و داستان می نویسم:دختررویایی

یکی بود یکی نبود. دختر زیبایی در روستا زندگی می کرد. آن دخترخیلی رویایی بود. همیشه آرزوی کردکه بال دربیاورد و مثل پرنده ها بالای آسمان باشد. یک شب دخترک خواب رفت ودرخواب دیدکه مثل فرشته ها بال درآورد پروازند. و با کفشهای قرمزش از بالا زمین را نگاه می کند. هرچه بالاتر می رود از زمین دور می شود. همه را کوچک و کوچکترمی بیند و یکدفعه ازخواب پرید ناگهان خودرادرتخت خوابش دید و متوجه شد همه خواب بود. یک رویا وتصمیم گرفت دیگر رویایی نباشد و به زندگی عادی اش ادامه دهد و از خدا تشکر کرد  که یک خواب بود و خدا را شکر کرد که دست و پا دارد. زندگی می کند و می تواند حرکت کند.                                                                                                                                             

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

■ ویانا روح افزایی. کلاس سوم

 

 

سلام من ویانا روح افزایی فرزند ایران زمین هستم. من از استاد بزرگ می خواهم بنویسم که شاید تا چند وقت پیش حتی نامش را نمی دانستم و حتی  از شعرهایی که می خواند چیزی نمی فهمیدم. تا این که به کلاس حافظ خوانی رفتم و روز به روز شعرهای حافظ مولانا و شاعران بزرگ دیگر خواندم. و اینجا بود که با نام  خسرو آوازه ایران محمد رضا شجریان آشنا  شدم و آهنگ های زیبا و دلنشین را با جان و دل گوش دادم و کم کم معنی کلمات شعرهای حافظ را با صدای پر قدرت استاد بزرگ شجریان درک کردم و با تمام  وجودم به معنای آهنگ ها دل بستم. استاد بزرگ خسروی صدای آواز ایران تولدت مبارک! من به خودم افتخار میکنم که یک ایرانی هستم و مانند شما بزرگانی دارم که باعث سر بلندی  من و تمام ایرانی ها چه در ایران چه خارج از ایران هستید.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

■ آرمیتا زارع. کلاس چهارم. ازمشهد

 

 

در جنگلی زیبا سربازی دنبال زنبوری بود برای پادشاهی. روزی سربازی ۲ زنبور را پیدا کرد که عاشق عسل بودند. آنها را در قصر برد و به آنها ظرفی پر از عسل داد و  گفت: «بچه ها این ظرف را بگیرید و جایی بروید و آن را بخورید تا کسی نبیند». هر دو زنبور قبول کردند و رفتند. زنبور اول. دور و برش را نگاه کرد و تمام ظرف عسل را خورد و رفت پیش سرباز و گفت: «سلام من تمام عسل را خوردم». سپس سرباز گفت: «سلام ببخشید اما من نمیتوانم شما را به عنوان پادشاهی انتخاب کنم». و اما زنبور دوم: آمد پیش سرباز و گفت: «دور و بر من کسی نبود ولی خدا بود یعنی اگر هم کسی جایی نباشد و نتواند من را ببیند ولی خدا هست و من را میبیند». سرباز که از زنبور دوم خوشش آمده بود آن را به همه معرفی کرد و او را به عنوان پادشاه انتخاب کرد.

 

شعر 

 

 

 

هردانه ای هرنقطه ی ریزی شبیه سر، بر رشته ای باریک چسبیده

آویز بر دیواره ی قطره، در گوشه ای تاریک خوابیده

آن نیست  قطره که شبیهش است، یک میوه ی شیرین و دلچسب است

کوچک ترینش قَّد ِ یک گردو،خیلی بزرگش، مشت ِ یک دست است

چیزی شبیه قطره اما سبز، زرد و بنفش و قهوه ای رنگ است

برگ درختش پهن هست و زبر، خِش خِشّی و انگار در جنگ است

سرها همه جمعند در مرکز، بازش کن و آن را تماشا کن

بعدش تشکر از خدای خوب، از آفریده های زیبا کن 

مهمان ِ تابستانی ِخوبی ست، اسمش بِدان ، آن میوه  انجیر است

وقت جویدن میزند آهنگ، آهنگ آن جینگ جینگ زنجیر است

 

■  ترانه محمدی

 

 

 

 

 

 

 

هفته ملی کودک است و فرصتی برای شناخت و مطالعه بیشتر در مورد حقوق و زندگی کودکان. در مقدمه کنوانسیون حقوق کودک آمده است: «کودک باید در فضایی سرشار از خوشبختی، محبت و تفاهم بزرگ شود». کودکان و نوجوانان گروه قابل توجهی از جامعه هستند. آینده ی هر ملت به چگونگی رشد و ترتبیت و پرورش کودکان بستگی دارد. در داستانی آمده است که روزی شایعه شد که نوزاد پادشاه گم شده است و در آن شهر همه مردمی که تازه بچه دار شده بودند با این تردید مواجه شدند که نکند نوزاد من با فرزند پادشاه جابجا شده باشد. هر کسی فکر می کرد باید با نهایت احترام با فرزندی که در خانه دارد رفتار کند تا مبادا این فرزند پادشاه باشد. سال ها بعد نسل جدیدی مهربان و نجیب و باوقار از جوانان شهر بودند که همه هر کدام با تصور اینکه شاید پادشاه آینده باشند، تربیت یافتند. به قول فردوسی: «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت این نیکُوی/ تو داد و دهش کن فریدونی تویی» با فرزندانمان مانند بالاترین مقام آینده ی یک کشور رفتار کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

■ یسری شهواری ۸ ساله

خورشید سرخ، شال درخت را باز کرده. خورشید مهربان خروس را بیدار کرده؛ خورشید مهربان تو گرم‌ترین نارنجی را به من بخشیدی و اینقدر مهربانی که بعد از غروب ماه را به جایگزینی خود دعوت میکنی. 

 

 

 

 

 

 

 

 

■ زهرا مازندرانی . پنج ساله

 

سلام به صبح شما/ به شما به بچه ها 

به خاله و عمو ها/ سلام مادربزرگ ها

سلام بابا بزرگ ها/ سلام به نی نی ها 

سلام به همه بچه ها /سلام به مامان ها 

سلام به بابا ها/صبح شما بخیر باشه 

صبح بخیر مامان بزرگ ها/صبح بخیر بابا بزرگ ها