کودک و نوجوان


کودک و نوجوان |

فصل دل انگیز پائیز

 

فرزانه دودانگی. کلاس دوازهم

کودکی هایم، خاطراتم، بچگی هایم، دست از سرم بر نمیدارند. شاید شما هم مثل من باشید و هر دهه که از  عمرتان میگذرد مروری بر خاطرات کودکی خود میکنید. فصل دل انگیز پائیز با میوه های زرد و نارنجی و قرمز و برگهای زیبا که بر زمین می ریزند و پا گذاشتن روی برگهایی که روزی بر نازکترین شاخه ها و در بلندای آسمان بودند، حتی اگر نردبان هم میگذاشتیم دستمان به آن برگها نمیرسید ولی حالا عمرشان تمام شد و در زیر پاهایمان له میشوند و صدای خش وخش نشان از پیری وخشک شدنشان میدهد. به آسمان نگاه میکنم زیبا و خوشرنگ و شاخه های سر به فلک کشیده درختان که برگهایشان را از دست میدهند. هر کدام یک رنگ خاص دارند: زرد، قهوه ای، نارنجی و قرمز در باغ خاطراتم قدم میزنم و بر صفحه روزگار خاطراتم را مرور میکنم و قلم میزنم باران با ترکه هایش بر شاخه های درختان میکوبد و گنجشکان می گریزند از تراوش باران، پیش خود فکر میکنم در این سرما و باران پرندگان لانه هایشان را ترک میکنند و به کجا پناه میبرند. چندی بعد به تراس پشت خانه میروم تا لباس های خیس شده از باران را آویزان کنم در آنجا دیدم چند پرنده بروی شلف نزدیک سقف نشسته اند و با التماس به من نگاه میکنند، فهمیدم باید با حرکاتی آرام به کارم برسم تا پرندگان از ترس نگریزند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فاطمه سنچولی

 

 

 

 

 

خلاصه ی کتاب چگونه حرف دیگران برایمان مهم نباشداین کتاب در دسته ی کتاب های کنترل شخصیت و نصیحتی قرار میگیرد.

-درباره ی کتاب:

کتاب چگونه حرف دیگران برایمان مهم نباشد، همانطور که از عنوانش مشخص است در مورد افرادی صبحت میکند که در زندگی ما نقش منفی دارند و سعی می کنند با کلام و گفتارشان روان ما را بهم  بریزند. اما در این کتاب نکات و مطالبی بیان شده است که کاملا به ما یاد می‌دهد در برابر این افراد چگونه ایستادگی کنیم و به حرف هایشان واکنشی نشان ندهیم. در واقع این کتاب با نکات کلیدی که دارد، راه درست رفتار کردن با این دسته از افراد را به مخاطب یاد می‌دهد. خواندن این کتاب بسیار مفید و ضروری است، چون همیشه چند نفر از این افراد در هر خانه و خانواده‌ ای پیدا می شوند که چنین شخصیتی داشته باشند و مدام با کلامشان دیگران را رنجیده خاطر کنند. کتاب بسیار فوق العاده ای است، حتما خواندنش‌ برای بارها و بارها پیشنهاد میشود.

 

این کتاب مناسب چه کسانی است؟

۱:افرادی که حرف دیگران برایشان مهم است و با کوچک ترین حرفی از طرف مقابل به هم میریزند.

۲:کسانی که نمی توانند در برابر چنین افرادی جواب مناسب بدهند یا نمیدانند چگونه باید رفتار کنند.

۳:افرادی که حرف مردم برایشان اهمیت زیادی دارد و تقریبا می‌توان گفت از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند.

 

درباره نویسنده:

کتاب چگونه حرف دیگران برایمان مهم نباشد به قلم چند نفر از نویسندگان آکادمی مجازی باور مثبت است. آکادمی مجازی باور مثبت، بهترین پایگاه آموزشی در حوزه ی: توحید، یکتاپرستی، عزت نفس، اعتماد به نفس، خودشناسی، قانون جذب و... فعالیت می کند. آکادمی مجازی باور مثبت، آموزش های رایگان در مورد مباحث موفقیت با الهام از قرآن و نهج البلاغه و علوم روز موفقیت و بررسی قوانین حاکم بر جهان هستی را در اختیار مخاطب و عموم قرار می‌دهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زهرا عراقی. شاعر

 کودک و نوجوان

 

«خوش آمدی»

یک گل محمدی

توی باغ ما شکفت

 شاپرک کنار او

 آمد و سلام گفت

بعد هم تمام روز

چرخ زد به دور آن

 گفت: نیست مثل تو

 در تمام این جهان

باغ با وجود تو

غرق شادمانی است

 هدیه‌ات برای ما

عطر مهربانی است

 

 

 

 

 

 

 

فاطمه ریاحی

 

نه در بهتم نه در تزویر

نه مثل قفل در زنجیر

رها از خویشتن آری

ولیکن غرق در تغییر

 

 

 

 

 

 

فاطمه سرگزی. پایه دوازدهم.

 

مینشینم روی شاخه تنهایی

میزنم ساز از سر دلتنگی

درد فراق تو ای یار،

میزند زخمه به قلب زخمی

 

 

 

 

 

 

 

 

ترانه محمدی

(هردانه ای) هرنقطه ی ریزی شبیه سر، بر رشته ای باریک چسبیده

آویز بر دیواره ی قطره، در گوشه ای تاریک خوابیده

آن نیست  قطره که شبیهش است، یک میوه ی شیرین و دلچسب است

کوچک ترینش قَّد ِ یک گردو، خیلی بزرگش، مشت ِ یک دست است

چیزی شبیه قطره اما سبز، زرد و بنفش وقهوه ای رنگ است

برگ درختش پهن هست و زبر، خِش خِشّی و انگار در جنگ است

سرها همه جمعند در مرکز، بازش کن و آن را تماشا کن

بعدش تشکر از خدای خوب، از آفریده های زیبا کن

مهمان ِ تابستانی ِخوبی ست، اسمش بِدان، آن میوه  انجیر است

وقت جویدن میزند آهنگ، آهنگ آن جینگ جینگ زنجیر است

 

حافظ بخوانیم

 

 

 

 

 

 

 

آزاده حسینی

خموش حافظ و این نکته های چون زر سرخ

نگاه دار که قَلّاب شهر صَرّاف است

حافظ خاموش و ساکت باش و این نکته ها و سخنانی که مانند زر سرخ گرانبها است را نزد خود نگاه دار، زیرا کسی که در این شهر سکه های تقلبی و بدلی می سازد؛ همان کسی است که کار صرافی انجام می دهد و باید سره و درست را از ناسره و نادرست تشخیص دهد. قَلّاب در لغت به معنی کسی است که سکه های بدلی می سازد. حافظ می گوید: کسی که باید سکه ی سخن تو را عیار سنجی کند و ارزش سخن تو را قدر بشناسد، خودش سکه بدلی می سازد و به مردم به جای سکه اصلی می دهد. به تعبیری حافظ به خود می گوید که دیگر شعر نگو زیرا آن فرد که باید نیک و بد سخنان تو را ارزیابی کند و تو را مورد نقد و قضاوت قرار دهد، آدم فریبکاری است که با سخنان خوش ظاهر مردم را فریب می دهد. شاید حافظ در روزگار خود از شعرناشناسی مردم زمانه گله دارد. شما چه فکر می کنید؟ حالا که مردم ایران همه شاعر شده اند، صراف شهر چه کاره است؟ زیبایی شعر را با کدام معیار می سنجیم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فرزانه سلیمان پور .یازدهم انسانی

 

بالاخره پاییز رسید. فصلی که با آمدنش روی لب اکثر آدمها لبخند نقاشی می‌شود و خیلی ها در چشمانشان اشک جاری میشود. خیلی ها با خاطراتی که دارند البته مهم نیست؛ اصلا مهم نیست خاطره ی خوب یا بدی داشته باشند. مهم این است که خاطره خوب و یا حتی بد هم باشد در فکر و ذهن انسان می ماند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ریحانه کیا. کلاس هشتم

 

 

خودت را دریاب! لحظه ای به فکر خود باش! بی خیال دنیا ! بی خیال همه چیز ! لحظه ای خود را دریاب!

چای بنوش و بر آسمان که می بارد خیره شو ! لذت ببر! بوی خاک نم خورده مستت می کند! بوی چای تازه دم گیجت می کند! گرمای بخاری آن لحظه را دلچسب می کند! بی خیال دنیا! بی خیال همه چیز! زندگی کن در لحظه! لحظه ای را به خودت فکر کن! خودت را دریاب! زندگی دو روز است.  امروز هستی و فردا نیستی! پس لذت ببر از تمام لحظه ها! از تمام دلخوشی هایت! از باران! از لیوانی چای!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمد جواد یزدانی. کلاس هفتم

 

 

 

قطعا می دانید بچه چیست. بچه چیزی با مزه و بانمک است که هر یک از انسان ها بچه بوده اند و قطعا می گویید که می دانید، خب می دانید که می دانید، من چه کار کنم! اما بچه با آن با حالی که دارد همه را مجذوب خود می کند. اما وقتی یک بچه گریه می کند آدم دلش می خواهد با بچه گریه کند. درست است که زبان بچه ها را نمی فهمیم و همین هم باعث گریه کردن آنها می شود. اما بچه به شدت شیرین است.

بچگی شیرین ترین زمان زندگی است. بچه اگر شلوغ کار و اگر ساکت باشد باز هم شیرین هست. پس این کوچولو های دوست داشتنی را اذیت نکنید و در عوض با آنها مهربانی کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فاطمه الهی.۷ ساله.

 

کوتی کوتی یه هزار پا بود که همیشه به حرف پدرو مادرش گوش می داد. یه روز پدرو مادرش تصمیم گرفتن بهش یه جایزه بدن. جایزه اش این بود که براش تولد بگیرن، پدرو مادرش، اتاق رو تزئین کردن و دوستاشو دعوت کردن و کوتی کوتی بیدار شد و دید براش تولد گرفتن و همه اومدن و براش کادو آوردن یکی براش تبلت آورده بود و یکی دیگه براش خرس بزرگ آورده بود؛ یکی از دوستاش که خیلی خوب نقاشی میکشید یادش رفته بود برای کوتی کوتی کادو بخره از مامان کوتی کوتی مدادرنگی و مداد و دفتر گرفت و یه نقاشی قشنگ برای کوتی کوتی کشید و بهش هدیه داد. دوستای کوتی کوتی شعر تولد تولد تولدت مبارک؛ بیا شمع ها رو فوت کن رو برای کوتی کوتی خوندن. اون خیلی خوشحال شد و همه با هم آواز خواندند جشن گرفتند.

 

 

 

 

دختر داستان ما

 

 شمیم شاهدادی.دهم ریاضی. 16سالهمدتی بود که وارد دنیای انسان ها شده بود. تا قبل از تولدش صداهایی سراسر شور و اشتیاق می‌شنید؛ اما از همان بدو تولدش همه غمگین شده بودند. لحظه‌ای که دکتر گفت: «فرزندتان دختر است»! پدر دخترک نگاه تاسف باری به همسرش انداخت و اتاق را ترک کرد و مادرش هم، غصه داشت. با خودش گریه می کرد و می گفت: «خدایا مگر چه گناهی کردم که فرزندم پسر نیست»؟! دخترک با دیدن اشک ‌های مادرش غمگین شد؛ این را کاملا حس می‌کرد که همه نسبت به آن بی‌ توجهند. تمام صداها و نگاه ها در ذهن دخترک ذخیره شد! او انتظار داشت با گذر زمان شرایط بهبود یابد؛ اما هر چه بزرگ تر میشد سختگیری ‌ها از جانب خانواده‌اش افزایش می یافت. دخترک مانند سایر دختران؛ پسران هم سن و سال خود را می‌دید که با دوستانشان به تفریح می‌روند و از دوران زندگی‌ شان لذت می‌برند و به حال خود افسوس می‌خورد که چرا پسر نیست! که چرا مانند یک پسر نمی تواند با دوستانش وقت بگذراند؟! که چرا نمی تواند به دنبال اهدافش برود؟! او دختر بودن خویش را می‌پسندید اما هنگامی که با تبعیض‌ها مواجه می‌شد، دوست داشت که پسر باشد. هر گاه درد دلش را با مادرش درمیان می‌گذاشت و دلیل این تبعیض ‌ها را از او می پرسید؛ مادرش همان حرف های تکراری را به زبان می آورد: «جامعه نا امن است! برای یک دختر حرف در می‌آورند اگر در جمع با صدای بلند بخندد! برای یک دختر عیب است که با دوستانش به خوش گذرانی بپردازد! برای یک دختر»! نه تنها گوش دختر داستان ما بلکه گوش تمام جامعه پر شده بود از این حرف ها! همه دخترها دوست داشتند اولین فردی که این شعارها را باب کرده را بیابند و حسابی از خجالتش در بیایند. دخترک کمی که بزرگتر شد خانواده اش تصمیم داشتند او را به خانه بخت بفرستند. اما وی موافق این موضوع نبود، می‌خواست به اهدافش برسد. به همین علت تصمیم گرفت مقابل این تبعیض‌ ها ایستادگی کند. تصمیم گرفت با شعارهای مسخره و بی اساس بجنگد و آنان را نابود سازد. می‌خواست به همه ثابت کند که دختر هم می‌تواند قوی باشد! می‌خواست به همه بفهماند که یک دختر فقط برای مادر شدن و کارهای خانه و به دوش کشیدن بار خانواده آفریده نشده است. بیاییم! همه ما دختران جامعه، با این باورهای غلط بجنگیم و سعی کنیم فرزندانمان را طوری بار بیاوریم که آرزوی پسر بودن نداشته باشند و به دخترانمان به اندازه پسرانمان اهمیت بدهیم. دخترها هم حق دارند که آزاد باشند!

 

 

 

 

 

 

 

 

سید امیرعلی عقیلی. 8 ساله

 

در قسمت یک پروانه مار را به بیابان تبعید کرد. حالا قسمت دو؛ مار به قصر پروانه رفت. زنگ خطر را قطع کرد و جواهر را گرفت و برد و صبح روز بعد مار پادشاه بود، پروانه ترسید و پرواز کرد به سمت مار. مار گفت: «جواهر را جایی قایم‌ کردم که عمرا پیدایش کنی» و خنده یی شیطانی کرد. پروانه به بیابان رفت و زیر خاک را گشت و همه جا را گشت ولی جواهر نبود اما او می‌دانست آخرش جواهر را پیدا می کند. پروانه دقت کرد اگر او یک مار بود جواهر را کجا قایم می کرد؟ به سمت قصر رفت. وسط تاج مار را دید. جواهر فیروزه ای لوزی خودش بود. پرنده ای به اسم تاج کاکلی به پروانه گفت: «منو یادت میاد»؟ پروانه همکلاسی کلاس سومت بودم. من و تو دوست های صمیمی بودیم. پروانه گفت: «بله، تورا یادم می آید» تاج کاکلی! وقتی مار میخواست جواهر را بدزد جواهر کپی گذاشته بود و جواهر اصلی را به پروانه داد. پروانه به مار گفت: «جواهر تو کپی است و مار را به بیابان فرستاد».

 

یک پاییز است و هزار حرف عاشقانه و طفلکی پاییز که بیشتر مهمان عاشقانه های غم انگیز است. این همه رنگ، این همه شکوه و در نهایت برداشت محصول در فصل پاییز. شروعش مانند عید در واقع شروع سال تحصیلی است و پایانش آغاز آرامش سپید زمستانی. مهدی اخوان ثالث می گوید: «پادشاه فصل ها پاییز»! و فروغ فرخزاد می گوید: «پاییز ای تبسم افسرده»! شما چه می گویید؟ از پاییز چه می دانید؟ برای ما از پاییزهای خود بنویسید. اگر پاییز نبود سه فصل سال چه کم داشت؟ پاییز را از میان فصل ها بردارید و به سال نگاه کنید! چه می بینید؟ آن را بنویسید!

 

 

 گربه ها به خانه

 بر می گردند

 

 

 

 

 

 

دیانا یزدانی. پایه چهارم

 

روزی السا وقتی در حیاط  بود یک گربه ای را دید که مریض شده است. او را به خانه برد و از او نگهداری کرد و گذاشت تا چند روز استراحت کند و هر روز از فروشگاه غذای مخصوص گربه ها را میخرید و به آن گربه میداد. مدت زیادی گذشت و گربه خوب شد و از آنجا رفت. السا خیلی ناراحت شد. پس از مدتی گربه به آنجا برگشت و دیگر از پیش السا نرفت.

 

 

 

 

شعر

 

 

فائزه رسولی ۱۶ ساله

گردش گردون ما عمریست که نیست

گم شده ام در در و دیوار وجود

دل خوشی ام اما عمریست که نیست

بهار و خزان روزهای سردم

رفتی و بهار اینجا عمریست که نیست

گردونه را بر زمان گذشته بچرخان

این گرداننده دنیا عمریست که نیست