من خوشحال بودم
کودک و نوجوان |
■ مهدیس قدرتی. دهم تجربی. بندرگز
زمانی طولانی بود که دلگیر بودم، نمیدانستم چه میخواهم؟ از خود؟ از زندگی؟ دنبال معنی دقیق و رسا از شادی بودم. هرچه فکر میکردم پاسخی منطقی و ثابت پیدا نمیکردم. از دوستانم پرسیدم در اوقات فراغت خود چه می کنند؟ چگونه زمان دلگیری و رنجور بودنشان را سپری میکنند؟ چیز های مختلفی گفتند؛ از غیبت کردن با رُفَقا گرفته تا آب دادن به گل های خانه و درد دل با آنها. راستش فکر نمیکردم هیچکدام بر من اثر بگذارنند، با این حال، چندتایی از آنها را امتحان کردم. به گل ها آب دادم، در حیاط قدم زدم، اتاقم را مرتب کردم. راستش را بخواهید هیچکدام دوای دردم نبود! در این فکر بودم چیزی که بتواند مرا خوشحال کند باید اتفاقی بسیار بزرگ و هیجان انگیز باشد؛ بنابراین همیشه کنج اتاقم می نشستم و به این موضوع فکر میکردم که چرا زندگی من انقدر یکنواخت است؟ و عصبانی میشدم و برای خودم بهانه های الکی می آوردم. با خود میگفتم بخاطر همین است که من خوشحالی و شاد بودن را این روزها دیگر درک نمیکنم! آخر اتفاقی در زندگی ام نمیفتد! هرروزش تکراری است! بارها و بارها با خودم فکر کردم که شاید افسرده و حساس شده ام. هربار سعی میکردم کمتر به این موضوع فکر کنم اما هربار، بیشتر درون افکارم غرق میشدم. تیتر افکارم «چگونه شاد میشوم» بود و منی که میان هزاران منبع و اطلاعات، شناور بر روی دریای ذهنم مانده بودم. فکرش را بکن، در میان هفت دریا، به دنبال یک نهنگ سفید بگردی! چالش برانگیز است و کمی گیج کننده؛ این طور نیست؟! در حال خالی کردن کوله ی مدرسه ام بودم که شیرینی شکلاتی را در جیبش پیدا کردم. دوستم برایم خریده بودم تا ازم دلجویی کند، ناخودآگاه لبخندی ملیح روی لبانم ظاهر شد و وجودم انگار بوی طراوت گرفت. شکلات به دست در حال مرور خاطرات روزی که بر من گذشت بودم که ناگهان انگاری به خود آمدم. من خوشحال بودم! این حس شادی بود! چند دقیقه بی حرکت چیزی را که در ذهنم یافته بودم را مرور کردم. انگاری منبعی جدید و کاملا متفاوت از دیگر منابع یافته بودم. ماهی که تمام مدت به دنبالش بودم جلوی چشمانم بود و من آنقدر در خیال خود برای خودم چالش ساخته بودم که به چشم نمی آمد! آری! آن روز من رازی آشکار را یافتم! این تویی که انتخاب میکنی شادی را در چه ببینی! چگونه آن را پرورش دهی! و چقدر به آن پر و بال دهی که روزت را بسازد یا خیر! در واقع شادی در عمق کارهای کوچک و بزرگ و لحظات زندگیمان پنهان است؛ میتواند در نمره ایی ۲۰ باشد یا در ثانیه ایی فکر کردن به خاطرات با دوستان. میتواند در نگاه کردن عکس های قدیمی گالری باشد یا حتی خریدن خودکار، یا رنگی که دوست داری! یعنی خلاصه برایتان بگویم: کافی است باور داشته باشی شادی در دل ماهی های قرمز است؛ نه فقط در دل نهنگ سفید اقیانوس!