سرخ باد، خوش‌خوان و خوش‌روایت


معرفی کتاب |

فتاح عباسی

تاکنون به ماجرای مبارزات و ستمشاهی های قبل از انقلاب داستان ها و رمان هایی نوشته شده و بسیاری از آنها همواره یک طرفه و جانبدارانه بوده و شور انقلابی بر واقعیات برتری داشته است و برخی مانند رمان سرخ باد جهت گیری مستقیم و غیرمنصافه نداشته و خوب و بد آن را به شعور خواننده واگذار نموده است که مورد پسند عنصر داستان نویسی است. سرخ باد که ماجرای زیبایی هم دارد فقط نشان داده و ماجراها را به تصویر کشیده و درست یا نادرست آن به خواننده واگذار شده است. سیدمحمد میرموسوی نویسنده این رمان که تاکنون حدود 15اثر از او منتشر شده است ماجرای فعالیت مبارزان قبل از انقلاب در منطقه گرگان و دشت را به تصویر کشیده است که از لحاظ روان خوانی و استفاده مطلوب از عناصر داستانی خوب از کار در آمده و می توان گفت یکی از آثار خوب منتشر شده در این موضوع می باشد. البته ایشان بعد از این رمان، سایه های بهار را به ماجرای انقلاب در منطقه گرگان و دشت پرداخته که برگزیده خانه کتاب ایران بوده است.

سرخ باد که کنایه از یک بیماری نامعلوم است، داستان مردی روستایی است که بدون آگاهی و بینش انقلاب بیشتر به خاطر ماجراجویی و ناخودآگاه به جرگه مبارزان پیوسته.  مردی روستایی و کم سواد به نام رمضان خانه اش را به کسانی اجاره می دهد که از قضا مستاجران مبارز و مخالفان رژیم از کار می آیند و آن خانه، خانه تیمی محسوب می شود و از آن خانه به شهربانی شهر حمله می کنند و قصد سرنگونی و اشغال آن را دارند اما با شلیک چند گلوله موفق به این کار نمی شوند. پس از انهدام و تارومار نیروها، شهربانی انگشت اتهام را به سوی صاحبخانه( رمضان) می گیرد و او از ترس دستگیری و محاکمه متواری می شود و به کوه و جنگل پناه می برد. در نبود ایشان خانواده به سختی امورات زندگی را می چرخانند و تنها فرزندش مجبور می شود به چوپانی روی بیاورد. رمضان  بعد از مدت ها متواری شدن و بی پناهی و بی غذایی سعی می کند همراه گله به عنوان چوپان به شهر برگردد که توسط ماموران شناخته می شود و باز متواری می شود. در این مدت خانواده و مادرپیر او دستگیر می شوند و پس از مدتی آزاد می گردند و چشم انتظار او می مانند.بالاخره پس از مدتها رمضان در حین درگیری ها کشته می شود و...

داستان شروع خوبی دارد و از عنصر تعلیق و کشش مناسب برخوردار است و خواننده را مشتاق به خواندن می کند. چون داستان بومی و اقلیم گراست با منطقه خاص جغرافیایی گرگان آشنا می کند. گفتگو ها ساده و واقعی است و خواننده در هول و ولای سرنوشت مبارزان است. ماجرای این رمان هم مثل بسیاری از آثار سیدمحمد میرموسوی در منطقه گرگان می گذرد که رنگ و بوی بومی محلی دارد.

« همه این گرفتاری ها از آن خانه لعنتی شروع شده بود. برای مدّتی، همه ی اهل خانه، در فکر و خیال های شیرینی که کم کم داشت زندگی ما را سروسامان می داد و آسایشمان را فراهم می کرد، غوطه ور بودیم که یک باره آن ماجرای عجیب و دور از انتظار پیش آمد و همه ی آرزوهای مان به یک باره برباد رفت! آن روز در درازای خیابان سرسبز کاخ، دل توی دلم نبود و از ترس قالب تهی شده بودم و داشتم از هول و هیجان سکته می زدم.  برای لحظه ای خودم را کنج پلکان اداره ای قایم کردم. اما وقتی دیدم همهمه ی سخت و گنگی در گرفته و همه وحشت زده دارند به هر سو می گریزند، معطل نکردم و مانند پرنده ای که از کمین صیادی گریخته باشد یک نفس دویدم به طرف میدان شهرداری و در میان جمعیّت وحشت زده که به هر سو فرار می کردند، ناپدید شدم. نفسم که جا آمد به سختی از لابلای آدم های عصبی

و هراسان خودم را کشاندم بیرون. جمعیّت مانند سیلاب موج می زد و پس و پیش می شد. عده ای جسورانه

می خواستند به طرف صحنه بروند. اما چند تا از مامورها بُهت زده و عصبی زود جلوی خیابان ریسمان کشیدند و راه را بستند. ...»                                                                                                               

این کتاب در 21فصلِ بدون عنوان و 176صفحه توسط انتشارات قدیانی منتشر شده و پیش از این به مرحله ی نهایی داستان انقلاب نیز راه یافته بود. خواندن این کتاب را به علاقمندان توصیه می کنم.