شکاف نسلی
اجتماعی |
علی قلی تبار
یکی از از اهم پدیده های در نظامات اجتماعی رو به تحول و توسعه و تعالی، تهدیدها و تحدیدها و فرصت ها و قابلیت های و گشایش های ناشی از شکاف نسلی است. اکنون به تسامح می توان گفت قریب پنج نسل فعال در جامعه، همزیستی می کنیم اما با شکاف های عظیم.اکنون بدون داوری و ارزش گذاری میان نسل ها و اتفاقات، بی تبیین مقدماتی میان نسل ها می پردازم:
نسل نخست، نسل حامل اند. نسل پیشاهنگ و طلایه دار و نمادها و رهبران جامعه که هادیان و معلمان و پیشران های نخستین بوده اند. این نسل، در کوتاه زمانی، هم در نظر و هم در عمل، دچار تعارض و تضاد پراتیک و تئوریک شده که بعضا منجر به حذف، حصر، حبس، تبعید، انزوا و تحدید برخی معارضین، منجر شد. گمان نمی کنم بیان نام و مصداق و موضوع تعارض، ضرورتی داشته باشد چون اخبار و اطلاعات این نگره، با یک کلیک، قابل دسترسی اند.
نسل دوم، نسل تابع هست. نسلی که سایه به سایۀ نسل حامل و به تبعیت از آنان چه بسا بعنوان مریدان و مقلدان محض، در همۀ خطوط مقدم ایثار و فداکاری بودند که کثیری از آنان را می توان به تسامح، گلادیاتورهای فداکار اما محروم از امتیازات بودند و هستند.اینان تمام هزینه های عملکرد و نظریه های نسل پیشاهنگ را پرداختند. از جان و مال و آبرو و زندگی و جوانی خود گذشتند و غالب اینان جزء ضعیف ترین و بی دفاع ترین حلقۀ نسلی هستند که هم موجب سرزنش نسل های بعدی هستند و هم مزاحم نسل ماضی. اینان نیز دچار تضاد و تعارض و پارادوکس عملی درون نسل خود و نسل های پیش و پس از خود شده و بسیاری از اینان مغضوب و مورد بی مهری و گاه شدائ و محدودیت ها و محرومیت ها و تهدیدهای زیادی قرار گرفته و می گیرند.
نسل سوم، نسل وارث است که تقریبا پا به پای نسل تابع شاهد وقایع اعم از مشهودات و مسموعات بودند و هستند. نسلی که سهمی بسیار ناچیز در همراهی با دو نسل پیش گفته داشت و می توانست متاثر از الگوها و نمادهای پیشین، بهترین نمونه برای نسل های بعدی باشد.این نسل، محصول بدون نقش دو نسل پیشین است که معلق و سرگردان و حیران، محصور میان تعارض عین و ذهن شد.
نسل های چهارم و پنجم، نسل غایب اند که تقریبا بیگانه از آرمان های پیشن، با حافظه ای بدون خاطرات سه نسل مذکور. اینان نه تعلق زمخت نسل های اول و دوم را دارند و نه متصل به نسل سوم اند. نسلی دقیقا متفاوت و مرتبط با جهانی کاملا مختلف و دگرگون و متضاد و با منویات و مطلوب هائی غالبا غیر ایدئولوژیک و این جهانی بی گمان، جمعیت سه نسل اخیر، بیش از 65درصد جمعیت کشور را شامل می شوند.کافی است به مطلوب و جهانبینی و گرایشات و آداب و مراجع اجتماعی و سبک زندگی و هنجارها و البته ناکامی های ویرانگر اینان، تعمیق شود. آنگاه درک خواهد شد که دچار جهنمی از غفلت ها و خوشبینی ها و ساده انگاری ها و ساده سازی های کاذب شده، گمان می رود با فرمان، می توان در جان اینان رسوخ کرد و چه خام اندیشی مخاطره آمیزی!؟
اینان با کتاب و محتوای درس ها و دین و ایدئولوژی و سیاست و آرمان و ... نسل های پیشین، نه لزوما در ستیز بلکه در پرهیز و گریزند.
اسیر جاذبۀ مرکزی نشده، نیروی گریز از مرکز آنان بیش از همه است.
حال به اختصار، به توضیحی مجمل در این حوزه، اکتفا می کنم تا در نوبت بعد، در صورت ضروت و توفیق، بدان همت گمارم:
شکاف نسلی یعنی فاصله بین دو نسل و در این حالت، ارزشها و باورهایشان تا حدی فاصله دارد که همدیگر را درک نمیکنند و با هم گفتوگو نمیکنند.
شكاف نسلي پديده اي است كه در هر جامعه اي به تناسب تغييرات اجتنـاب ناپـذير اجتماعي و فرهنگي به وقوع مي پيوندد.
برخي صاحب نظران تفاوت هاي بين نسلي را نـه تنها امري بديهي بلكه شرط لازم براي پيشرفت و توسعه جامعه مي دانند. اما در جوامـع در حال گذار، با ايجـاد تغييـرات پيوسـته در جنبـه هاي گوناگون شبكه سنتي زندگي و رشد نهادهـاي تـازه مـدني، ارزش هـايي متفـاوت بـا هنجارها و باورهاي سنتي در بين نسل جديد ظهور مي كند و چون اين ارزش ها در ابعـاد مختلف خود، سازگاري و هماهنگي چنداني با هنجارهاي مورد قبول جوامع سـنتي نـدارد لذا حوزه ارزش ها به يكي از كانون هاي بي ثباتي و بحران تبديل مـي شـود؛ یعنی هر گونه شكاف ارزشي – هنجاري ميان حال و گذشته بايد و نبايدهاي متفاوتي را فراروي نسل هاي مختلف قرار داده و گسستي ژرف را ميان آنان موجب مي شـود. ايـن امر، زاييده اختلال در فرايند انتقال ارزش ها و هنجارها، نارسايي در فرايند اجتماعي شدن و كاهش مقبوليت و مشروعيت گروههاي مرجع ارزشي است. در اثر فروپاشـي اعتمـاد بـين نخبگان و هنجارآوران و نسل جديد، وفاق نسلي متزلزل مي گردد ( تاجيك، 1383 :77 .
(در اين حالت، مناسبات بين نسلي كه مكانيسم اصلي فرهنگ پذيري، انتقال ارزش هاي اخلاقي و هويت يابي افراد يك جامعه است مختل گرديده و تضاد و تنازع بين نسل هـا منجـر بـه وقوع چندگانگي هاي ارزشي، فرسايش فرهنگي، بحران هويت و زوال اخلاقي جامعه مـي گردد كه همه اينها در مجموع مي تواند نابودي يك تمدن را در پـي داشـته باشـد. بـه ايـن ترتيب مي توان از شكاف ارزشي بين نسل هاي مختلف به عنوان اصلي ترين شكل شكاف نسلي ياد نمود. صاحب نظراني كه شكاف نسلي در ايران را به عنوان يك مسأله اجتمـاعي مطـرح مـي نمايند، در واقع نزاع ميان نسل ها را به عنوان يكي از مهمترين جلوه هاي نزاع يـا گسسـت فرهنگي در جامعه ايران و يكي از سرچشمه هاي بي ثباتي اجتماعي تحليل مـي كننـد كـه زمينه را براي شكاف بين نسل جوان به عنوان حاملان ارزش هاي نوين و نسل پير به عنوان نماينده مقاومت فرهنگي در مقابل اين ارزش ها فراهم مي سازد.
بر اين اسـاس مـي تـوان گفت، شكاف نسلي بيشتر در سايه همين تفاوت و نزاع فرهنگي قابل توضيح خواهد بود و شاخص اصلي اين تنازع فرهنگي را مي توان شكاف هاي ارزشي در جامعه دانست.
از سويي ديگر، معيدفر 1392 (معتقد اسـت تغييـرات بنيـادين در سـاختار سياسـي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشوركه از عصر مشروطه آغاز و بعد از انقلاب اسـلامي بـه كل جامعه گسترش يافته است، موجب جابه جايي هاي ساختاري و شـكاف هـاي عظـيم اجتماعي در جامعه شده كه امروزه در بحراني ترين وضعيت خودش قرار دارد و تـا مـدت هاي مديدي مي تواند آسيب زا باشد.
فعال سیاسی