توسعه فرهنگی


یادداشت |

■  حسین ضمیری

 

 

وقتی سخن از توسعه ی فرهنگی به میان می آید، نخست می بایست  معنای دربرگیرنده ای را از این دو واژه ارائه داد.

توسعه  در کشورهای پیش رو، بسترساز  استقلالی پویا برای ارائه ی مطلوب هویت فرهنگی و ملی یک جامعه است. زندگیِ دوباره ی فرهنگ های بومی  پس از عبور از تسلطی استعماری، شکلی تازه و افتخارآفرین را به زبان و فرهنگ ملی و ادبیات عامه ی مردم  اهدا می کند. این تجدد رو به رشد - در برابر سنت ها-،  نشانگر توسعه ای بنیادین است. درک صحیح توسعه  با استفاده از ظرایف فرهنگ های بومی باعث می گردد تا ریل گذاریِ مطلوبی در حوزه های  تعالی و رشد همه جانبه ی انسانِ آگاه به انجام برسد. فرهنگِ رسیده از تمدن پیشین  نیز در این میانه ی چندگونه گی و تبادل فرهنگ های جهانی- که به اشتباه آن را تهاجم فرهنگی می خوانند-  شیوه ی رفتار مقاومت را در پیش گرفته و با صداقت کامل و استقلالی قابل تقدیر، به ثبات، آفرینندگی و نوزایی؛ جامه ی عمل می پوشاند. فرهنگ در مبنای خود،  یک شیوه ی زندگی ست و خاموشی و بی توجهی به آن یعنی ساکنان جهانی ثروت معنوی خود را از دست داده است.

رسانه های امروزی، تاثیری ویژه را در تغییر و یا حذف  فرهنگ های اقلیت ایفا می کنند. خرده فرهنگ هایی که در  مسیر این رود خروشانِ تغییرات لحظه ای و غیر پیش بینی- و بعضی اوقات  با برنامه ریزی های دقیق- قرار می گیرند، اگر دارای ریشه هایی قوی و با اصالت نباشند؛ به ناچار دچار هم شکلی و حذف می شوند.

توسعه ی فرهنگی در واقع جنگیدن در دو جبهه است: نخست  به سلامت نگاه داشتن اصالت های فرهنگی - با تمام ریزه کاری ها و متعلقات - و دوم  با استفاده از همان اصالت ها، اقدام کردن به توسعه یافته گی  و حضور در جریان های مختلف و متنوع فرهنگی جهان. حفظ و پیشبرد ارزش های فرهنگی، توامانی از توسعه و فرهنگ است. در هنگام رشد این توسعه ی خاص؛  گه گاه زندگی تازه ای به فرهنگ  موجود، دمیده می شود. حفظ اصالت های زیربنایی - مانند حفظ بناهای میراثی و تاریخی برای آیندگان- به تنهایی  نمی تواند نمادی برای توسعه باشد. وقتی فرهنگ - که در ذات خود  دم به دم تغییر و نو شدن را دارد- به این عرصه وارد شده و با به چالش کشیدن آن ذخایر معنوی، ققنوس وار فرهنگی جدید را به زایش می رساند؛ توسعه ی فرهنگی اتفاق می افتد.

مثال:

 کشورهایی در طول سال های مختلف، دچار جنگ های داخلی و خارجی بسیاری شدند. با بازنگری کامل فرهنگ امروزیِ حاکم بر آن ها، در می یابیم که ریشه های اصیل فرهنگی در آن جغرافیای تاریخی، به خوبی محافظت شده و در تقابل و تبادل فرهنگ های رو به رشد، ضمن توسعه ای متعادل- و شاید چشمگیر- از آن ارزش های فرهنگی، به خوبی بهره برده شده و می شود. تفکرِ توسعه ی فرهنگی که به طور کلی رکنی اساسی از توسعه  دانسته می شود، به منظور ضمانت مشارکت تمامی آحاد جامعه به گسترده ترین صورت است.

 

 این تفکر سه سویه ی اساسی دارد:

۱- گسترش و تصحیح مفهوم دامنه ی توسعه

 این گسترش  از راه وارد کردن فرهنگ در آن  به عنوان پذیرش شکل خاصی از رفتار با نیازهایی ویژه و نظامی از ارزش هایی ست که خواسته‌های کلیِ اخلاقی خود را تحمیل می کند، انجام می پذیرد. این مفهوم تازه ی توسعه، در واقع گامی مصممانه برای اندیشیدن ما درباره ی تمدن است. قبلاً توسعه  تنها به معنای رشد اقتصادی بود. شاید رشد اقتصادی عاملی اساسی و ضروری در توسعه به حساب بیاید، اما به خودیِ خود کافی نیست. هنگامه ای که این رشد در جهت برآوردن نیازها و خواسته های جامعه و افراد قرار بگیرد اهمیت انسانیِ توسعه رخنمون می یابد. چنین جهت دادن و کاربردی به رشد برای اهدافِ اساساً اجتماعی و فرهنگی نتیجه ی انتخاب های سیاسی - به گسترده ترین مفهوم- است که سرنوشت جامعه را در بر گرفته و از توسعه و ملاحظات اقتصادی خاص پا را فراتر می گذارد. در همه ی شرایط - حتی فقر زیاد- بهبود زندگی انسان را نمی‌توان تنها افزایش منابع و وسایل به حساب آورد. این فرآیند -برای اجرایی شدن-  در پله ی اول نیازمند بهبود کیفیت زندگی است. در واقع مسئله بر سر بیشتر داشتن نیست، بلکه بر اثر  بیشتر بودن است. کیفیت زندگی و بیشتر بودن  تنها در رابطه با نظامی از ارزشها معنی دارد. در واقع  فرهنگ گنجینه ای از این ارزش ها و منبع اصلی برای نو شدن دائمی آن است. برای همین انسان هم وسیله و هم هدف توسعه است. در این مقوله به فرهنگ از دو زاویه می توان نگاه کرد: هم به عنوان آغازگاه مقطعی از تاریخ و هم به عنوان نقطه اوجِ توسعه در زمان مطلوب.  زیرا انسان در این جایگاه  یک موجودیت فرهنگی است که برانگیخته می شود، دست به عمل می‌زند و هم چنین هدفی معین می‌کند و فعالیت خود را هدفدار می سازد. این مفهومِ انسان گرایانه ی توسعه    به هیچ وجه ضرورت رشد اقتصادی را انکار نمی کند یا نادیده نمی‌گیرد، ولی جای آن را نه در مرکز که در خط مقدم مجموعه گسترده تری می گذارد که آدمی در آن   دوباره  طبیعت و درخواست‌های کامل خود را کشف می کند.

 

۲- فرهنگ خواهیِ عمومی و تعلق آن به همه

توسعه فرهنگی مفهوم تازه‌ای از فرهنگ را در خود به ظهور می رساند. از همان لحظه که فرهنگ را یک عامل اساسی در فراگرد توسعه شناختیم باید مانند خود توسعه آن را موضوعی مربوط به تمامی جامعه به حساب بیاوریم. ورود سویه فرهنگی در توسعه به معنی گسترش دادن توسعه تا حدی است که تمامی انسانها را -در جغرافیای محدود به خود- تحت پوشش قرار دهد. از زاویه ی دیگر وقتی فرهنگ را جنبه ای از توسعه بدانیم، یعنی باید بپذیریم که فرهنگ برای همه آحاد جامعه است.

زندگیِ فرهنگی  بُعدی از زندگی است که می باید آن را در لایه‌های مختلف زندگانی انسان جستجو کرد، در ارزش‌های بازتاب یافته در فرهنگ است که آدم به درک درستی برای جایگاه شان و مقام واقعی خود نائل شده و دلایل خاص و لازمی را در هنگام روبرو شدن با فلسفه مرگ و زندگی پیدا می‌کند. رسانه های عمومی با استفاده از ظرفیتهای عقل گرایانه شدنِ ملزوماتِ علمی و فنی شرایط هم شکلی را به وجود می‌آورند که آدمی به صورت تماشاگری کُنش پذیر از هویت و توانایی‌های خود در راه آفرینندگی و بیان،  منحرف شده و به هدف نرسد.

 در این میان فرهنگ به  هرکدام از ما ابزاری می دهد که به کمک آنها دست به انتخاب زده، تابعیت های تحمیلی رسانه‌ها را عقب رانده  و کمک می کند تا تفکر اندیشه ورزی را بر پذیرش کورکورانه آن ترجیح دهیم.

 هنگامی که شهرنشینی و شهرگرایی فرد را از ریشه ها و سنت ها جدا می‌کند، این فرهنگ است که توانایی ارتباطی تازه را برای برقرار کردن پیوند با میراثِ خود و  میراث فرهنگی همه ی بشریت در اختیار می‌گذارد.

 اولین مفهوم توسعه فرهنگی دموکراتیک کردن فرهنگ است.

حق شرکت در زندگیِ فرهنگی، یکی از حقوق اساسی انسان است و آن عبارت است از آزاد سازی کامل انسان برای شکوفایی کامل.

 

۳- سیاست فرهنگی

 بدیهی‌ترین وظیفه دولت هاست. زندگی فرهنگی مصداق کامل عدالت اجتماعی است. برای تحقق یافتن این مهم، دولت ها می بایست سازماندهی عظیمی را به انجام برسانند. دولت‌ها باید نقشه راهی را تدوین کنند که در آن هدف هایی سازگار با نیازها و آرزوهای جامعه و همچنین وسایل مورد نیاز آن تشریح شده باشد. جا انداختن و به کارگیری اندیشه ی سیاست فرهنگی به معنای تغییرات بنیادین و مطلوب در روابط دولت و شهروندان است. زندگی فرهنگی، نیازمند آزادیِ چرایی و پرسش، نقد آگاهانه، نوآوری، بیان درست و ارتباط موثر است. شایستگی به کارگیری واژه ی سیاست فرهنگی هنگامی  بروز پیدا می‌کند که ایمان داشته باشیم فرهنگ دولتی نیست؛ بلکه پیشبرد توسعه ی کامل ارزش های فرهنگی و امیدهای به حقِ جامعه- با تمام تنوع آن- رسالت یک دولت فرهنگی محور است.

 

■  شاعر و فعال فرهنگی